دیروز یکی از دوس دخترای سابقم بهم پیام تبریک سال نو داد, منم نمیخواستم جواب بدم (طبق همون قاعده ایی که دور همرو خط کشیدم) اما دیدم بی ادبی, بهرحال پدرکشتگی با مردم ندارم!
دگ منم بهش تبریک گفتم و چند تا پیام رد و بدل کردیم و قرار شد فردا (امروز) بیان تهران (تا تهران ۲ ۳ ساعت فاصله دارن), دگ ساعت ۱۰ میرسیدن ترمینال, منم ۹ زدم بیرون و چون مسیرها خلوت بود, بعد از نیم ساعت رسیدم! البته دیشبش گفته بود با خواهرش میاد, صبش گفت که دخترعمومم میاد!
دگ حدودای ده و ربع رسیدن, باهاشون سلام و احوالپرسی کردم و قرار شد بریم ایران مال!
(دیشب به علی گفته بودم که این دوستم با خواهرش میاد, اونم پیشنهاد داد که شب ببرمشون خونه یا ویلای علی, البته من تصمیم داشتم براشون سوئیت بگیرم ...
در هر صورت میخواستم شبم باهاشون باشم چون فردا برمیگردن خونشون)
دگ رسیدیم ایران مال ولی خیلی بیحال بودم (شایدم اونا بیحالم کردن) خواهرش که خیلی کم حرف و بی رمق بود, خودشم کلا یه آدم دگ شده بود, دخترعموش بچه بامزه و خوبی بود, به دل مینشست ...
تو ایران مال اولش صبونه خوردن (من چیزی نخوردم) بعدش دگ جدا شدیم, من تنها رفتم تو فروشگاه ها و برای مامانم, پیراهن,کلاه,جوراب,کفش و کیف خریدم! نمیدونم چرا رو مود نبودم و حوصله نداشتم البته اونا هم انرژی به من ندادن! این وسطا با علی حرف زدم و گفت پسر تو کلا داستانت رفته بایگانی و چرا اینجوری شدی! یکم به خودت بیا و از این حرفا, گفتم دگ حوصله هیچکسو ندارم و الانم فقط اومدم که اینا رو بگردونم وگرنه قصد دیگه ایی ندارم ...
از اونجا اومدیم سمت هفت حوض, بردمشون و ناهار (عصرونه یا شام یا هر چی که اسمشه) مهمونشون کردم, منم کلا حرفی از خونه و ویلای علی نزدم و برنامشون این شد که برن خونه دوستشون, از مترو سرسبز خودشون رفتن و منم اومدم خونه! البته حاضر بودم برسونمشون دگ خودشون اینجوری راحت بودن ...
ولی بچه ها به این نتیجه رسیدم که دگ هیچکسو نمیخوام, من یه زمانی واسه این دختر جون میدادم, وقتی رفت تا یکسال هر روز به یادش بودم! (حتی بیشتر) اما الان هیچ حسی بهش ندارم, البته خیلی عوض شده بود, (به نظرم تغییر منفی یا چیزی که من نمیپسندم) از این تیپ دخترا ریخته ولی من با این مدل آدما حال نمیکنم! (البته احتمالا اونا هم با من حال نکردن)
هر چی علی پشت گوشی گفت برو دستشو بگیر و بگو دلم برات تنگ شده و این داستانا, گفتم ولمون کن سرجدت! :))
خلاصه یک فروردین اینجوری گذشت ...