۲۸۶

تو درمانگاه بیمارستانم, حدودا ۷۰ دقیقه طول کشید تا برسم!

پذیرشو گرفتم و فعلا نشستم تا صدا کنن, برام عجیب که خلوته! دکتراشونم کمه, فک کنم یک یا دو استاد اومدن! (احتمالا رفتن خارج از کشور!)

قبلا تو تاریکی و سرما از خونه بیرون میزدم اما امروز که ۶ و ۴۵ بیرون اومدم, آفتاب وسط آسمون بود! (مزیت خوبی بود)

از ۴ صب هم بیدارم, فکر اون دختر نذاشت بخوابم! الکی ما رو آواره خودش کرده, خریت کردم ک دیشب باهاش حرف نزدم, کامل پخته بودمش ...

صب استامینوفن خوردم اما الان یکم آبریزش گرفتم, باد نسبتا خنکی میومد شاید یکم روم اثر منفی گذاشته!

امروز باید حداقل ۶ صفحه درس بخوونم اما هم تا ظهر بیرونم, هم دیشب نخوابیدم و هم مریض احوالم! کار سختیه واقعا ...

۲۷۰

چند دقیقه ایی میشه که ناهار خوردیم و دراز کشیدم, واقعا توان کلاس رفتن ندارم, خیلی خستم ...

یکم دگ میرم دوش, یه ادکلن کوچولوی خارجی دارم که امروز با خودم میبرمش! میخوام قبل از دیدن اون دختر خودمو باهاش خفه کنم, البته خط بو و موندگاریش عالیه اما اون نزدیکیا چند پاف دگ میزنم که خیلی تو چشم (مماخ) بیاد :))

حالا میترسم بگه من متاهلم! واقعا اونجور دختری رو زمین نمیمونه, تو هوا میزننش ...

۲۳۷

سالها پیش با یه دختر دوست بودم, خونشون خیلی از ما دور بود و همیشه با مترو میومد سمت من ...

دختر فداکاری بود (چون ب خودش زحمت میداد) من متروسواریو از این دختر یاد گرفتم! یکی از سرگرمیامون این بود که هر بار یه ایستگاه مترو پیاده میشدیم و نزدیکترین مکان تفریحی اونجا رو میدیدیم!

خیلی دختر تعارفی و خجالتی بود اما تضاد عجیبی تو خونواده داشتن! خودش آدم ساده و بی آلایشی بود اما برادرش روزی ۴ ساعت آرایش میکرد و بیرون میرفت! بهم میگفت از لوازم آرایشی برادرش استفاده میکنه :/

باورم نمیشد تا اینکه عکس طرفو دیدم! پسر از این قرتیا و قیافه های عملی و پلنگ بود! باورم نمیشد که اینا خواهر و برادر باشن!

یادش بخیر گاهی خیلی میخندیدیم تا این حد که دختر ضعف میکرد!

تنها چیزی که بهم داد و بعد از سالها هنوز دارمش و ازش استفاده میکنم (عکس)

۲۲۳

این اواخر دو تا پیرهن خریدم, یکیش شکلاتی و اون یکی تقریبا کِرم! امروز دومیو پوشیدم, مامانم میگفت سروش به نظرم پیرهنت یکم کمرنگ شده :)) پاره شدم از خنده! گفتم مامان این یکی دیگست :))

رفتم همون مرکز خریدی که چند روز پیش رفته بودم, اون اطراف که بودم به علی زنگ زدم اما جواب نداد (با واتساپ) چند دقیقه بعد به خطش زنگ زدم و جواب داد!

گفتم نزدیکتم اگه بیکاری بیا پیاده تا فلان جا بریم!

گفت با دوستام بیرونم اما تا ۸ خودمو میرسونم بهت!

رفتم تو پاساژ یکم گشتم بعد اومدم بیرون, یه پسر داشت میخوند و کسی اطرافش نبود! کم کم یه دختر بلند شد و رقصید, یواش یواش خیلی اونجا شلوغ شد! (فک کنم دختر, آدم خود خواننده بود و میخواست بازار گرمی کنه)

دگ کم کم خیلیا داشتن میرقصیدن که علی اومد! گفت سوار شو تا یه جا پارک پیدا کنم ...

سوار شدم, علی گفت چه بزن و برقصی بود!

گفتم آره!

گفت عجیب که کسی باهاشون کاری نداشت ...

یه ۱۰ ۱۵ دقیقه ایی رفتیم و برگشتیم که دیدم جمع از هم پاشیده! بند و بساطشونو جمع کرده بودن, فک کنم علی چشمشون زد :))

رفتیم تو پاساژ ک دیدم خواننده اونجاست, از قیافش معلوم بود که ر..ه به خودش!

خلاصه تو پاساژ گشتیم, علی میگفت یه زیرپوش ایرانی مارک چی چی خریدم که بعد از شستشو پیچ خورده تو هم!

گفت رفتم سرشون که این چیه به من دادین! (برام عجیب بود ک علی برای یه زیرپوش رفته بحث کرده!)

گفتم حالا کی خریدی!

گفت پارسال ۱۵ تا خریدم ازش دونه ایی ۲۰۰ تومن اما تازه تنم کردم :/

گفتم مرد حسابی ۱۵ تا یه رنگ و یه فرم برای چته آخه (اینم قاطی داره بخدا)

همینجوری که راه میرفتیم (چقد آدم بلوند دیدم امشب) یه دختر با چشمای سبز براق بهم خیره شده بود! فک کنم به رنگ چشمام نگاه میکرد! (نگاهش جالب بود)

یکی دگ هم به فواصل زمانی مختلف خیلی بهم نگاه میکرد (اینم چشماش سبز بود) اما من بی تفاوت بودم واقعا! دگ حوصله کسیو ندارم ...

دگ یکم گشتیم و علی منو تا یجایی رسوند و برگشتم خونه ...

الانم ساندویچ سفارش دادم نوشته تا ۱۲ شب میرسه! گرسنمه و متاسفانه سرم باز خارش گرفته! تا حالا خوب بودا ...

۱۹۳

این واقعی یا الکی یه چیزی درست کردن (کلیک)

خاک بر سر اون پسری که سر تا پای این قبیل دخترا به لجن نکشه!

۱۷۸

دیروز یکی از دوس دخترای سابقم بهم پیام تبریک سال نو داد, منم نمیخواستم جواب بدم (طبق همون قاعده ایی که دور همرو خط کشیدم) اما دیدم بی ادبی, بهرحال پدرکشتگی با مردم ندارم!

دگ منم بهش تبریک گفتم و چند تا پیام رد و بدل کردیم و قرار شد فردا (امروز) بیان تهران (تا تهران ۲ ۳ ساعت فاصله دارن), دگ ساعت ۱۰ میرسیدن ترمینال, منم ۹ زدم بیرون و چون مسیرها خلوت بود, بعد از نیم ساعت رسیدم! البته دیشبش گفته بود با خواهرش میاد, صبش گفت که دخترعمومم میاد!

دگ حدودای ده و ربع رسیدن, باهاشون سلام و احوالپرسی کردم و قرار شد بریم ایران مال!

(دیشب به علی گفته بودم که این دوستم با خواهرش میاد, اونم پیشنهاد داد که شب ببرمشون خونه یا ویلای علی, البته من تصمیم داشتم براشون سوئیت بگیرم ...

در هر صورت میخواستم شبم باهاشون باشم چون فردا برمیگردن خونشون)

دگ رسیدیم ایران مال ولی خیلی بیحال بودم (شایدم اونا بیحالم کردن) خواهرش که خیلی کم حرف و بی رمق بود, خودشم کلا یه آدم دگ شده بود, دخترعموش بچه بامزه و خوبی بود, به دل مینشست ...

تو ایران مال اولش صبونه خوردن (من چیزی نخوردم) بعدش دگ جدا شدیم, من تنها رفتم تو فروشگاه ها و برای مامانم, پیراهن,کلاه,جوراب,کفش و کیف خریدم! نمیدونم چرا رو مود نبودم و حوصله نداشتم البته اونا هم انرژی به من ندادن! این وسطا با علی حرف زدم و گفت پسر تو کلا داستانت رفته بایگانی و چرا اینجوری شدی! یکم به خودت بیا و از این حرفا, گفتم دگ حوصله هیچکسو ندارم و الانم فقط اومدم که اینا رو بگردونم وگرنه قصد دیگه ایی ندارم ...

از اونجا اومدیم سمت هفت حوض, بردمشون و ناهار (عصرونه یا شام یا هر چی که اسمشه) مهمونشون کردم, منم کلا حرفی از خونه و ویلای علی نزدم و برنامشون این شد که برن خونه دوستشون, از مترو سرسبز خودشون رفتن و منم اومدم خونه! البته حاضر بودم برسونمشون دگ خودشون اینجوری راحت بودن ...

ولی بچه ها به این نتیجه رسیدم که دگ هیچکسو نمیخوام, من یه زمانی واسه این دختر جون میدادم, وقتی رفت تا یکسال هر روز به یادش بودم! (حتی بیشتر) اما الان هیچ حسی بهش ندارم, البته خیلی عوض شده بود, (به نظرم تغییر منفی یا چیزی که من نمیپسندم) از این تیپ دخترا ریخته ولی من با این مدل آدما حال نمیکنم! (البته احتمالا اونا هم با من حال نکردن)

هر چی علی پشت گوشی گفت برو دستشو بگیر و بگو دلم برات تنگ شده و این داستانا, گفتم ولمون کن سرجدت! :))

خلاصه یک فروردین اینجوری گذشت ...

۱۷۰

* با اینکه بیشتر از ۲ ساعت ک از حموم اومدم, خدا رو شکر پوست سرم تا حد زیادی آرومه! البته دکتر گفت یکی دو ماه طول میکشه تا مشکلت کامل برطرف شه ولی برای استفاده اول خوب به نظر میاد ...

* لباس رکابی هم خیلی خوبه, یه حس سبک و خنکی خاصی بهت میده, کاش میشد تو بهار و تابستون با این مدل لباس بیرون رفت! احتمالا بوی عرق خیلیا رو کمتر کنه!

* برادر علی از ایتالیا براش کفش آورده (چرمی) تنگ بوده و داده به رفیقش! بعد همین آدم تیشرتای پارشو میده به من البته کفش چرمی نمیپوشم کلا ...

بعد از اون ماجرا با اینکه با علی آشتی کردم اما بعید میدونم رابطمون مثه قبل بشه ...

* یه هفته دگ میشه دو ماه که تنهام, حتی با هیچکس چت نکردم! دخترا خیلی خودخواهن, هر زمان بخوان هستن, هر زمان خودشون بخوان میرن, صد جور دلیل میارن و به طرف مقابل اهمیتی نمیدن, ذات و جنس زن همینه! خودخواه و خودپسند ...

۱۶۳

* رفتم کلینیک پوست و مو, دکترش یه شامپو داد! گفت یک ماه استفاده کن بعد بیا ببینم, امیدوارم نتیجه بده!

* برای ماساژ هم رفتم, خیلی چسبید! کلا باورم نمیشد اینقد حال بده! دختر (دستکش داشت) که گردنمو ماساژ میداد انگار از اول متولد شدم! یه حس عجیبی داشت که گفتنش خیلی سخته! اما گردن و شونه هام واقعا کوفته بودن ...

دکترشون میگفت کدوم کشور میری برای تعطیلات!

گفتم قیافم غلط اندازه! آه در بساط ندارم!

دختر میگفت ایشون نمیگه که ریا نشه!

من که نمیفهمم چرا همه فک میکنن من خیلی پولدار و خوشگذرونم و در و دافا از سر و کلم بالا میرن!

در واقعیت کاملا برعکسشم ...

* شامپو رو از همون داروخونه ایی خریدم که چند هفته پیش دختر حرفمونو تا شغل و ماه تولد پیش برد! امشب سرش شلوغ بود و نشد صحبت کنیم! (پست شماره ۶۰)

* اون ماجرای پیشی گفتن دخترا رو برای مادرم تعریف کردم, گفت میو میو میکردی براشون :))

۱۵۰

* چقد خیابونا الکی شلوغه, آدم خفه میشه! مناسب یه کاریه ک نمیتونم بگم, البته منم اهلش نیستم :))

* چقد آدما شبیه هم شدن! از مدل و رنگ مو بگیر تا حالت صورت و فک و طرز لباس پوشیدن! بابا یکم متفاوت باشید!

* روز اول رژیم مامان بود, ازش راضی بودم ...

* تازه از حموم اومدم, دوس دارم همینجوری با حوله بخوابم!

* همین دخترای قرتی و با افاده ریخته بودن سر این دستفروشا که لوازم آرایشی و عطر و لباس زیر بخرن! بعد همینا یه پسر خوشتیپ, پولدار و خرج کن, با موقعیت اجتماعی بالا, با ماشین مدل جدید! و اهل ازدواج میخوان! لعنتیا یه پسر با همه صفات خوب میخوان, بعد خودشون چی دارن! هیچی ...

۱۴۸

بعد از مدتها دلتنگ شدم, خیلی دوسش داشتم ولی اون منو نخواست ...

با اینکه چند تا اخلاق گند و غیرقابل تحمل داشت اما عاشق همه چیش بودم, از نظرم دختر ایده ال زندگیم بود ...

۱۴۴

امشب بعد از مدتها رفتم پیاده روی, خیابونا شلوغ بود و مغازه ها تقریبا خالی از خریدار! تنها جاهایی که مشتری داشتن همین خوراکی فروشیا بودن ...

یه ساعت مچی خوشگل دیدم و تصمیم داشتم بخرمش, گرون بود اما به دلم نشسته بود! خوشبختانه خودمو قانع کردم که نخرم و اومدم بیرون! (هر کی برام بخرش جایزه داره)

چند تا دختر و پسر دهه هشتادی باهم بودن, موقع خدافظی یکی از دخترا جیک جیک میکرد و دستا و پاشو تکون میداد! البته خدایی شبیه جوجه ها هم بود و چهره بانمکی داشت! شایدم یجور دنس بوده که من خبر ندارم ...

۱۳۵

زمان دانشگاه یه دختر خیلی خفن و خوشگل عاشقم بود! قد بلند, هیکل متناسب و رو فرم, چشمای عسلی و جذاب, از لباسا و حرف زدنش معلوم بود ک از خونواده متوسط به بالاییم هست! (قبلا ماجراشو تو وبلاگم نوشم احتمالا)

اون زمان یه دوس دختر کنه داشتم که روزی ۸ ساعت با موبایل حرف میزدیم!

این با موبایل حرف زدنا اون دختر رو پروند! اما فک کنم همیشه عاشقم موند (حداقل عشقی که تو دلش موند و بهش نرسید) چون مثلا با دوستاش بود و میخندیدن, همون لحظه که منو میدید چهرش از اینرو به اونرو میشد!

حتی تلاش کرد که باهام حرف بزنه اما من احمق خراب کردم, استاد گند زدنم ...

خلاصه ممکن خیلیا از شما خوششون نیاد, اما شاید خیلیا هم یواشکی عاشقتون باشن!

این رسم مسخره ایی که پسرا باید پیشنهاد بدن باعث شده که خیلی از روابط شکل نگیره! خب لعنتیا شما (دخترا) هم جلو بیاید, چیزی ازتون کم نمیشه ...

۱۲۹

الناز و ساناز باهم قهر بودن, دخترا چه اخلاقای گندی دارن! ۱۵ ۱۶ سال باهم رفیقن اما سر یه مسئله بیخود به اختلاف خوردن و با هم حرف نمیزنن!

الناز مشخص از خونواده باکلاس و مرفه اییه, تک فرزندم هست و حسابی بهش میرسن البته فک میکنم مطلقه باشه چون قیافش به دخترا نمیخوره! احتمالا رلی چیزی داشته باشه و به زودی هم میخواد مهاجرت کنه ...

از ساعت ۶ تا ۹ تو کلاس خندیدیم, امروز فضای فان و جالبی حاکم بود! بعد از کلاس هم ما پسرا با استادمون کنار آموزشگاه همچنان به خنده گذروندیم تا ۹ و نیم!

یه دختر ماشینشو میخواست پارک کنه ولی نمیتونست, اون شده بود سوژمون! ده بار عقب جلو کرد اما بازم ۲ متر با جوب فاصله داشت! رضا میگفت سروش برو مخشو بزن خیلی کیس خوبیه! گفتم این منتظر دوس پسرشه حالا ببین!

خلاصه وسط خیابون ماشینشو ول کرد, سوار ماشین دوست پسرش شد و رفت ...

به استادم گفتم یا دافا رو بیار تو کلاست یا من با یه استاد دگ کلاس برمیدارم :))

۱۱۸

علی همیشه بهم میگه هیچ وقت با دخترای پایین شهر یا کسایی که دستشون به دهنشون نمیرسه رفاقت نکن! همیشه برو سراغ اونی که ازت سرتره!

تفکرتو دوس دارم اما اعتماد ب نفسشو ندارم علی جان!

۱۱۷

از طرف آموزشگاه زنگ زدن, گفتن ترم بعد چیکار میکنی!

کلاس خودم از فردا شروع میشه اما دگ اونو نمیرم و میخوام ساعت کلاسمو تغییر بدم!

به دو دلیل :

دلیل اصلی این که دختراش خیلی قراضن البته همسن و سالمن! (نکته مثبت) علی میگه (عکساشو دیده) الناز خیلی خوبه و مخشو بزن!! گفتم باهاش حال نمیکنم, دختر خوبیه اما چیزی نیست ک من بخوام! از اونایی که دُم به تله نمیده! همونی بود ک میگفتم زیاد آمارمو میگیره!

دلیل دوم این که کلاسش خیلی دیر تموم میشه و تا برسم خونه میشه ده شب و مادرم این مدت تنهاست!

کلاس جدیدی که میخوام برم مثه یه هندونه دربستست! ممکن کلی در و داف توش باشه, ممکن بیشترشون پسر باشن یا حتی ممکن بیشترشون بچه سال باشن! (اصلا حوصله اینا رو ندارم) شاید تنها پسرشون من باشم (با سر میوفتم تو بشکه عسل) یا ممکن اصلا دختری تو کلاسمون نباشه! (بزرگترین ضدحال) اما زندگی ریسک کردنه دگ :))

البته من زرنگ تر از این حرفام, فردا قبل از شروع کلاس خودم میرم آموزشگاه و یه آمار کلی از جنسیت, سن و سال بچه های اون کلاس جدید در میارم! اگه بچه های کلاس جدید اوکی بودن که همونو میرم اگه اوکی نبودن ک همین کلاس خودمو ادامه میدم!

دعا کنید کلاس جدید چیزی باشه که من میخوام!

۱۱۲

من به این سن رسیدم تا حالا هیچ دختریو (مونث) ندیدم (از ۱۵ سال بگیر تا ۵۰ سال) که بگه قبلا دوس پسر داشتم! همشون انکار میکنن یا اسم خواستگار روش میذارن (خواستگاری که ۲۴ ساعته باهاش بودن) یا اگه خیلی دگ طرف بخواد صداقت ب خرج بده (البته من هیچ وقت نمیپرسم) میگه دوست اجتماعی داشتم که اونم ماهی یه بار پیام میداده! (تو که راس میگی)

بعد جالبه همه دخترا اول آشنایی اینو ازت میپرسن که قبلا با کسی بودی یا نه! من اسکلم همیشه میگفتم آره قبلا با کسی بودم!

اما دگ منم همین سیاست بازیا رو اجرا کنم, میگم نه با کسی نبودم! دختر چیه اصلا, من تا حالا با جنس مخالف حرفم نزدم! مردم دوس دارن دروغ بشنون, سیاست بازیا رو دوس دارن!

من خیلی آدم باتجربه اییم (جنس مخالف خوب میشناسم) منتها اسکل و احمق بودم, صداقت داشتم, فداکاری میکردم, اصلا خودخواه نبودم! تا طرف پیام میداد و زنگ میزد سریع جواب میدادم, اینقد خوبی میکردم که دل طرفو میزدم, یه گاو به تمام معنا بودم, اما دگ نه! یه چرچیل میشم که دومی نداره! چنان سیاستی رو آدم بعدی اجرا کنم که مثه سگ بیوفته دنبال صاحبش (من) ...

۱۰۹

علی کتاب ' چرا مردها عاشق زنان زیرک میشوند' رو خریده و داره میخونه! تو این کتاب روش های مختلفی به زنها یاد میده که مردها رو آویزون خودشون کنن! علی میگه خب برعکسشم جواب میده, یعنی ما مردها هم میتونیم این روش ها رو زن ها پیاده کنیم!

قرار هر مبحثی که میخونه رو خلاصشو به منم بگه, شاید بدردم بخوره! علی میگفت نزدیک یک میلیون نسخه از این کتاب تو ایران چاپ شده!! (برای کشوری که کتابخوون نداره واقعا آمار بالاییه) فک کنم بیشتر دخترا این کتابا رو میخوونن و قصد گول زدن مردها رو دارن!

اما بچه ها من دگ اون سروش مهربونی نیستم که خودمو فدای طرف مقابل میکردم! من خیلی عوض شدم و دگ اهمیتی به کسی نمیدم فقط در حدی که ارتباطم باهاش بهم نخوره بهش توجه میکنم! البته فعلا تنهام و کسی نیست, بیچاره به اونی که میخواد دوست دختر بعدی من بشه! تمام تجربیات تلخی که بقیه رو من اجرا کردن, قرار رو اون پیاده بشه!

۱۰۷

ترم جدید (دوم) از هفته بعد شروع میشه, برای این دوره با استاد ترم قبلم کلاسی ارائه ندادن!

احتمالا کلا یک روز و ساعت دگ کلاس بردارم, حداقل با آدمای جدید آشنا شم!

نامردید اگه فک کنید که بخاطر دختر میخوام برم یه کلاس دگ, دخترای ترم قبلم خیلی داغون و قراضه بودن خب :/

فک کن بخوام یه ترم دگ اونا رو ببینم, من که دارم وقت میذارم و هزینه میکنم, چرا با یه تیر دو نشون نزنم!

۱۰۱

* سومین روزی که وایفای قطع و میگن اختلال سراسریه! نمیدونم برای شما هم اینجوریه یا نه ...

* یه دختر فروشنده هست که گاهی میبینمش, ازش خوشم میاد اما از من خیلی کوچیکتر! (شاید ۱۵ سال) پریشب که با علی بیرون بودیم, دیدمش و بهم نگاه کرد البته با لبخند! نمیدونم به قیافم خندید یا توجه خاصی بهم داره! بعید میدونم اون به من اوکی بده, از نظر ظاهری خیلی تاپه! (منم چیزی کم ندارم) شجاعت اینم ندارم که بهش پیشنهاد بدم (به دلایل مختلف, شاید مهمترینش این باشه که نمیخوام حس ناامنی تو محیط کارشو بهش بدم و اینکه اون سمت کلا پاتوقم و زیاد اونجا میرم و نمیخوام تابلو بشم) اما خدایی کمتر دختری به تاپی دختر دخترعمه مو دیدم اون خیلی تک و خاصه!

* امروز روز مورد علاقم تو باشگاهه (بازو و پشت بازو) میخوام این دستا رو بترکونم ...

۹۴

امروز علی نیومد, قرار فردا بیاد! با این تغییراتش فقط برنامه های منو خراب میکنه!

علی میگفت دیروز دوس دختر اولش شاکی بوده که چرا ماهانشو واریز نکرده! دگ این بنده خدا هم فعلا دست و بالش تنگه اما ده تومن دختر رو امروز براش ریخت!

اون دومی هم که ۲۳ سال ازش کوچیکتر, فاز ازدواج داره و علی میخواد از دستش خلاص شه! میگفت من بهت زنگ میزنم و صدا رو میذارم رو اسپیکر که اونم بشنوه! تو به عنوان مشاور بگو که ما بدرد هم نمیخوریم و ازدواجمون غلط اما سوتی ندی که منو میشناسی :)) شاید دختر اینجوری بیخیال ازدواج شه و بره!

حالا دختر هم تحصیل کردست و هم درآمد بالایی داره, چهره و هیکلشم خوبه! نمیدونم چرا علی نمیخواد باهاش ازدواج کنه! البته طفلک یه هفتست که رسما طلاق گرفته و شاید فعلا براش زود باشه! علی میگه اگه این دوس دختر دومی مهریه نخواد حاضرم باهاش ازدواج کنم!

علی مطیع و غلام همون زنست که تلکش میکنه, راست میگن آدما سمت اونی میرن که بیمحلشون میکنه و اهمیتی بهشون نمیده! خدا کنه این زن زودتر از زندگیش بره, وگرنه این طفلکو لختش میکنه! هر بار باهاش بیرون میره چند تومن خرج رو دستش میذاره! یه عده چطور میتونن تا این حد خودخواه باشن, من اگه بودم یه اردنگی میکشیدم زیرش حالا انگار قحطی آدم اومده!

امثال مردای زن ذلیل و خوش خدمتی مثه علین که این مدل زن ها رو پُررو کردن! همش قربون صدقه زن میره و هندونه بارش میکنه,پول خرجش میکنه و گوش به فرمان زنست, خب مرد حسابی تو خودت داری اینو سوارت میکنی! یکم به خودت بیا!

۸۵

امروز علی برام تخم مرغ آورده! (بخاطر ورزش زیاد میخورم) بهش میگم اینا چیه, میگه فک کن برات گُل گرفتم!

بیچاره امروز برای فرآیند طلاق و انتقال سند ملک (معادل ۸ میلیارد بجای مهریه و نفقه) ۳۰ میلیون پیاده شده بود!

دوس دخترشم تیغش میزنه و هیچی براش نمونده! در این حد که میگفت میخوام یکی از ماشینامو بفروشم که خرج این دختر رو جور کنم! یا سکه و دلار بفروشم!

خیلی ذلیل این دخترست, بخدا یه سال دگ با این بمونه باید خونشم بفروشه! بعد توجهیش میدونین چیه!

میگه پول ندم از دستم میره, پول بدردم میخوره یا اون! پس خرجش میکنم!

بنده خدا خیلی اسکل شده, میترسم دار و ندارشو از چنگش در بیارن و آوارش کنن! مرد حسابی با خودت چیکار میکنی تو, امروز تو ماشینش برام حرف میزد واقعا دلم براش میسوخت که چقد اسیر هوا و هوسشه! داره زندگیشو رو غریزش قمار میکنه!

دختر حداقل ماهی ۵۰ تومن ازش میکشه, دوس دارم دهنشو اسفالت کنم, این طفلیو به اسارت و بردگی گرفته!

امروز میگفت دگ برای خودم هیچی نمیتونم بخرم, همش خرج اون میشه! البته از بس احمق که ناراضیم نیست, آقا علی با این همه درآمد الان فقط در حد شکمش میتونه خرج خودش کنه!

بخدا دختر براش زیاده, ولی اسیر این یدونه شده! نمیدونم دختر چه رمزی زده که این بدبختو به بردگی درآورده!

۷۹

هفته بعد امتحان دارم, امروز وقتم کامل پُر و احتمالا نرسم چیزی بخونم! عجب اشتباهی کردم خودمو تو این دردسر انداختم!

یکی دو ساعت دگ باید مامانو ببرم دکتر, بعدش برم باشگاه, عصرم باید برم یجا دگ و عملا انرژی برای خوندن نمیمونه ...

دیشبم اون دختر رو ندیدم یا شایدم نیومده بود, البته واقعیتشو بگم اصلا دنبال رابطه با کسی نیستم, حوصلشو ندارم! اینا رو که تعریف میکنم بیشتر جنبه فان داره و جدی نیست...

۷۸

یه دختر جدید اومده بود برای مجموعه (شایدم من بار اولی بود که میدیدمش) خیلی خوشگل, مهربون و خوش خنده بود! با لبخند باهام حرف میزد اما من مثه بُز نگاش میکردم! نمیدونم چرا همیشه جدی و گنداخلاقم!

حسابی ورزش کردم, اومدم خونه یکم کارامو انجام دادم, حموم کردم و الان با حوله ولو شدم! خیلی میچسبه واقعا!

نیم ساعت دیگه باید لباس بپوشم و برم تا حدودای ده شب! یه دختر اونطرفا هست ک همیشه بهم نگاه میکنه, منم مثه قزمیتا فقط از کنارش رد میشم! امروز اگه ببینمش و نگام کنه حتما بهش سلام میکنم! (بقیشو باید ببینم چی پیش میاد)

شانس بدم, این دختر و من هر دومون تو یه سطحیم اما کلاسامون جداست! اگه همکلاسی بودیم تا حالا مخمو زده بود :)

۶۳

چهار روز باشگاه نرفتم و دگ حوصله ورزش کردنو ندارم!

دل بستگی و وابستگی اکثر دخترا به پسرا دقیقا همچین چیزیه!

۶۰

دیشب بعد از انرژی منفی که از دختر گرفتم (پست ۵۹), نسبت به خودم حس خیلی بدی پیدا کرده بودم! انگار خیلی آدم بد یا بدرد نخوریم! شایدم این حس زاییده فکر و خیال خودم بود, نمیدونم اما حالم گرفته بود!

بعد از اون اتفاق رفتم نسخه ایی که دکتر داده بودو بخرم (پست ۵۳) اولین داروخونه رو رفتم ولی اونی که میخواستمو نداشت, دومیو که رفتم اون دختری که مسئول فروش لوازم آرایشی بهداشتیش بود! خیلی حق به جانب و اینکه من خیلی بلدم و کارم درسته, همچین شخصیتی داشت! اینم قیافه عملی و پُر از ژل داشت, ابرو کاشت, دماغ و فکشو کوبیده بود, منتها این چشم ابرو مشکی بود (برخلاف قبلی) اینقد ژل زده بود که چشماش گرد شده بود :))

دگ کم کم صحبت کردیم ولی این از من خوشش اومد! دگ کارو به اینجا رسوند که متولد چ ماهی هستی و شغلت چیه :/

منم خیلی تحویلش نگرفتم, این دخترای سر و زبون دارُ من نمیتونم هندل کنم! اگه باهاشون برم تو رابطه اونا سوارم میشن (میشم یچیزی تو مایه های علی)

این اتفاقا دو تا درس بهم داد, اول اینکه ممکن یکی از تو خوشش نیاد (یا تو اینجوری فک کنی) ولی یکی دگ که از قبلی بهتر, عاشقت بشه و تو رو بخواد و یا حداقل از تو خوشش بیاد و بهت انرژی خوب بده!

دوم اینکه با نگاه و چشم تو چشم شدن, شناختی صورت نمیگیره اما چند دقیقه صحبت کردن میتونه عیار آدما رو بهتر نشون بده! بهرحال شخصیت و سطح اطلاعات و پرستیژ طرف تو ارتباط مستقیم معلوم میشه!

خلاصه انرژی مثبت دختر دومی, انرژی منفی دختر اولیو شست و به یه تعادل عاطفی رسیدم و بعدش رفتم خونه!

۵۹

یه دختر رو که قبلا تو فلان پاساژ دیده بودم (۲ ۳ بار چشم تو چشم شدیم, اون شب حس کردم ازم خوشش اومده یا حداقل بدش نیومده) امشب تو یه مرکز خرید دگ دیدمش! شبیه زامبیه, هیچ حسی تو صورتش نیست! از بس جراحی کرده و ژل زده حالت طبیعی چهرش تغییر کرده!

من رو پله برقی بودم که برم طبقه سوم (این دختر تو طبقه سوم بود) یهو چشم تو چشم شدیم, منو که دید نمیدونم تعجب کرد, شاکی بود, دعوا داشت یا شایدم خوشحال شد! هر حسی که پیدا کرده بود ولی من ازش انرژی منفی گرفتم!

خلاصه رفتم طبقه سوم (اونم طبقه سوم بود) یکم مغازه ها رو نگاه کردم, بعد از چند دقیقه دختر رفت طبقه دوم! منم بعد از چند لحظه با پله برقی میخواستم برم طبقه دوم که دیدم اون پایین منتظرم وایساده! خدایی قالب تهی کردم! (همون ر...م به خودم) میخواستم برگردم و از پله اضطراری برم پایین :)) اما به خودم گفتم تو که کاری نکردی, راه خودتو داری میری!

رو پله که بودم چند حالت اومد تو ذهنم,

یک: منتظر وایساده که بری باهاش حرف بزنی و آبروریزی راه بندازه!

دو: میخواد بی مقدمه بهت بپره و بگه چرا دنبالم افتادی!

سه: منتظر وایساده که ببینه من کدوم سمت میرم تا اون یه سمت دگ بره و به خیال خودش مزاحمو دور کنه!

حالت چهارم که از همش ضعیف تر بود, منتظر وایساده که بهش پیشنهاد بدم!

رسیدم طبقه دوم, منتظرم بود! لامصب موهاشو زرد کرده, آبروهاشو تا خشتک کشیده بالا! لنز سبز وحشی گذاشته, فک و دماغشم که کوبیده! همه صورتشم ژل بود (مثلا شبیه آنجلینا جولی بشه) یجوری نگاه کرد که زهره ترک شدم! منم بیمحلش کردم و از کنارش رد شدم, زیرچشمی تعقیبم میکرد تا اینکه رفتم طبقه پایین تر و کلا از اون ساختمون فرار کردم!

از چهرش که نمیشد متوجه حسش شد اما حس ششمم میگفت باهام دعوا داره! به نظر شما چرا منتظرم وایساده بود!

اما خوب در رفتم, احساس میکردم میخواد پارم کنه!

۹

چند روز پیش تو یه جمعی بودم (همون جمعی که بوی ادکلنم اذیتشون کرد) حرف سن و سال شد که یهو یکی از دخترا بلند شد و گیر داد که شما چند سالته!

اون همه آدم اونجا بودن حالا چرا به من گیر داد, احتمالا روم کراش داره ولی من دگ گول دخترا رو نمیخورم!

۸

تو این یکی دو سال اخیر چقد دخترای سیگاری زیاد شدن, قبلا تک و توک دختر سیگاری میدیدم ولی الان تعدادشون از پسرا بیشتر شده!

دوست

این چند ماهی که نبودم فقط با یک نفر دوست شدم که اونم ۳ ۴ هفته طول کشید و تموم شد!

اعتماد به نفس

به مدت چند ماه گاهی یه دختر تو خیابون میدیدم, از مسیر حرکتش مشخص بود که برای پیاده روی بیرون میاد و یه روتین خاص داره!

شاید ۲۶ ۲۷ سالش بود, چند بار مستقیم بهم نخ داد و منم با لبخند از کنارش شدم! بعد از اون وقتی از کنار هم رد میشدیم فقط یه نگاه معمولی میکرد و میرفت!

خلاصه چند ماه گذشت و تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم, یه جایی منتظرش موندم تا بیاد!

وقتی بهم نزدیک شد رفتم جلو و بهش سلام کردم, در کمال تعجب و ناباوری هیچ جوابی نداد و رفت! تا چند روز به خودم فحش میدادم که چرا اینجوری سنگ رو یخ شدم! چون از قبل مطمئن بودم که به احتمال ۹۰درصد جوابش مثبته!

الانم گاهی میبینمش و دیگه نگاش نمیکنم! امیدوارم هیچ وقت اینجوری ضایع نشید :))))