۲۶۹
* از صب درس خوندم, نزدیک سه ساعت و نیم یا حتی بیشتر! اما فقط دو صفحه شد ...
البته این دو صفحه نقطه عطف مطالبی بود که تا اینجا درس داده, باورم نمیشد اینقد سنگین باشه ...
* بعد از درس با مامان رفتیم پیاده روی, از اونجا بردمش تره بار البته اون نشست و من خرید کردم اما تو اجتماع بودن براش خوبه! یه لیوان هویج بستنی کوچولو براش گرفتم که بدنش حال بیاد ...
* اومدیم خونه و یکم استراحت کردم, بعد رفتم باشگاه و ورزش خوبی کردم خدا رو شکر ...
* تا رسیدم خونه ۵ تا سیب زمینی و ۷ تا تخم مرغ آبپز کردم, هر زمان آماده شه ناهار میخوریم ...
* الانم که ولو شدم, بعد از ناهار یه دوش میگیرم و میرم بیرون, ۶ تا ۹ هم کلاس دارم و حدودای ۱۰ شب میرسم خونه...
* امیدوارم اون دختر خوشگل رو بتونم تور کنم (احتمالا امروز میبینمش), باید یه فرصت مناسب پیدا شه و باهاش حرف بزنم!
* عجیب از علی خبری نشد, معمولا یکشنبه ها میومد این طرفا اما امروز اثری ازش نیست ...
* ظهر که با مامان تو پارک بودیم ۱۴ ۱۵ تا دختر دبستانی اومده بودن اونجا! یکیشون با ذوق و خنده نگام میکرد, وقتی با خنده نگاش میکردم از خجالت پشت دوستاش قایم میشد! شاید ۱۱ ۱۲ سالش بود, خیلی ناز و بامزه بودن, خدا حفظشون کنه کوچولوها رو ...