۱۷۷

ساعت ۴ مهمون اومد و شب هم علی اومد دنبالم و رفتیم بیرون تا الان! قشنگ پاره شدم از خستگی, کلی هم پذیرایی و نظافت کردم!

البته ما نه هفت سین چیدیم و نه آجیل و شیرینی مخصوص عید خریدیم ولی خدا رو شکر همه چی برای پذیرایی گیر میاد...

تا رسیدم خونه یه حموم تپل کردم و الانم که با حوله ولو شدم, دوس دارم همینجوری بخوابم تا فردا ...

۱۷۶

دوستای عزیزم سال نو رو بهتون تبریک میگم و بهترینا رو براتون آرزو دارم ❤

۱۷۵

احتمالا سفر یکروزه برم و برگردم, نمیشه مال و اموالتو به امون خدا ول کنی, کلیدشو به یکی داده بودم اما تاقچه بالا گذاشت برامون (فقط یکبار رفت) حالا محل کارش با خونه ما پنج دقیقه فاصله داره اما مردم اینجوری برات قیافه میگیرن (تا برسم کلید ازش پس میگیرم)

احتمالا یروز صب برم, همون شب یا فردا صبش برگردم! قشنگ له میشم اما چیکار کنم دگ, تو خرداد یا تیر میدمش اجاره و راحت میشم از دستش ...

البته قرار بود خواهرم بره که اونم دبه کرد, نه از مادرش مراقبت کنه و نه باری از رو دوش من برمیداره! همه کارا رو من باید انجام بدم ...

۱۷۴

از دیشب که اون شامپو رو استفاده کردم, پوست سرم چرب تر شده, حالا نمیدونم این چربی مفید و لازم یا مضره!

شاید پوستم خشک بوده که باعث خارش میشده و این چربی براش خوبه چون دگ خارش ندارم البته من همیشه پوستم چرب بوده اما حس میکنم الان بیشتر شده یا شایدم قبلا دقت نمیکردم بهش ...

خلاصه بهتر بیخیال شم و فعلا از این شامپو استفاده کنم چون راه دیگه ایی ندارم ...

* جالبه تو دیجی کالا ۹۵ درصد از این شامپو راضی بودن و میگن چربی سرشون کمتر شده ولی مال من بیشتر شده که! عجب داستانی شده :/

۱۷۳

* عصر خیلی جدی رفتم خرید کنم, همون موقع ها به علی زنگ زدم و اون پشیمونم کرد! (کلاه شلوار و کفش انتخاب کرده بودم)

گفت بعد از سال تحویل ارزون میشه! (عمرا ارزون بشه) دگ اینقد انرژی منفی داد (نکنه کوچیک بخری و از این حرفا) ک کلا بیخیال شدم و چیزی نخریدم! دو ساعت الکی تو پاساژها و مغازه ها گشتم ...

البته فردا یا پس فردا دوباره میرم ...

* آخرین شب ۱۴۰۳ از بیرون شام گرفتم و دوتایی با مامان خوردیم, البته ۸۰ درصدش سهم من شد! جاتون خالی بود ...

۱۷۲

اینو ۲ ۳ روز پیش تو باشگاه گرفتم, نه مکملی نه غذای درست درمونی با چند تا سفیده تخم مرغ ساختمش!

عکس (کلیک)

۱۷۱

* کمتر از ۲۴ ساعت دگ سال نکبت ۱۴۰۳ (برای من) تموم میشه! هر چی از اتفاقات بدش بگم کم گفتم ...

* امروز یکم زیاد خوابیدم اما بعدش مامانمو بردم پارک و پیاده روی کردیم ...

* چند قلم خرید دارم, ماهیتابه گریل, کفش, مانتو و شلوار برای مامان و از همه مهمتر کلاه لبه دار! (آفتاب یکم اذیتش میکنه) البته نمیرسم همرو امروز بگیرم اما هدفم ایناست ...

* رفتم میدون تره بار اما فقط اجناس بنجل و گندیده مونده بود, یکم میوه خوب و چند شونه تخم مرغ گیرم اومد و خریدم!

* اون شامپو واقعا خوب بود, سرم خارش نگرفت خوشبختانه! دکتر کارش درست بوده انگار ...

۱۷۰

* با اینکه بیشتر از ۲ ساعت ک از حموم اومدم, خدا رو شکر پوست سرم تا حد زیادی آرومه! البته دکتر گفت یکی دو ماه طول میکشه تا مشکلت کامل برطرف شه ولی برای استفاده اول خوب به نظر میاد ...

* لباس رکابی هم خیلی خوبه, یه حس سبک و خنکی خاصی بهت میده, کاش میشد تو بهار و تابستون با این مدل لباس بیرون رفت! احتمالا بوی عرق خیلیا رو کمتر کنه!

* برادر علی از ایتالیا براش کفش آورده (چرمی) تنگ بوده و داده به رفیقش! بعد همین آدم تیشرتای پارشو میده به من البته کفش چرمی نمیپوشم کلا ...

بعد از اون ماجرا با اینکه با علی آشتی کردم اما بعید میدونم رابطمون مثه قبل بشه ...

* یه هفته دگ میشه دو ماه که تنهام, حتی با هیچکس چت نکردم! دخترا خیلی خودخواهن, هر زمان بخوان هستن, هر زمان خودشون بخوان میرن, صد جور دلیل میارن و به طرف مقابل اهمیتی نمیدن, ذات و جنس زن همینه! خودخواه و خودپسند ...

۱۶۹

* امشب شامپو رو استفاده کردم, دکتر گفت بذار ۵ دقیقه رو سرت بمونه و بعد بشور! فعلا خارش خاصی ندارم تا ببینم در ادامه چی میشه ...

* یه صداهایی امشب شنیدم که تا حالا نشنیده بودم, قشنگ بمب منفجر میکردن!

* یادم افتاد زمان ابتدایی چند تا از همکلاسیام نارنجک درست میکردن, فک کن بچه دهه شصتی اون زمان اینقد شَر و خطرناک بوده!

* دستبند کمد تحویل دادم و خدافظی کردم, بعد از ۳ ۴ ثانیه متوجه شدم که دختر بهم گفت سال خوبی داشته باشید اما من دیر حرفشو فهمیدم متاسفانه, نتونستم جوابشو بدم و عذاب وجدان گرفتم ...

۱۶۸

* طرف امروز اومده بود باشگاه, بدنش قرمز و زخم بود! اولش فک کردم شاید شیطنت کرده! بعد که بیشتر دقت کردم, گفتم حتما آفتاب سوخته شده! اما به رفیقش گفت که بدنشو اصلاح کرده و اینجوری شده! (اما نفهمیدم با چی)

* همین طرفی که سوخته بود, ب دوستش میگفت با لوازم جانبیش ۱۷۰ م خریدمش! فک میکنید چی خریده ...

یه موبایل با ایرپاد و این چیزا!

واقعا نمیارزه برای موبایلی که ۲ سال دگ از رده خارج حساب میشه اینقد هزینه کنی ...

* دوباره همینی که سوخته بود, نصف منه و هیکل ورزیده اییم نداره اما چون آمپول میزنه زورش ۲ برابر منه! ( البته تو وزنه زدن, چون قدرت بدنی با قدرت وزنه زدن متفاوته) اینایی که آمپول میزنن همشون دونه های زیاد و ریز رو پشتشون دارن, این راه اصلی تشخیصش و البته قدرت و زور نامتعارف!

خلاصه ما نفهمیدیم این آمپول مگه چیکار میکنه که همچین توانی به یه نفر میده!

۱۶۷

مادرم گاهی حرفای عجیب میزنه, نمیدونم ذهنش فریبش میده یا بعد از سکته اینجوری شده ...

گاهی ازم میپرسه خواهرت فوت کرده یا الکیه, سعی میکنم جوابشو ندم بعد خودش میگه یادم خاکش کردن و گریه میکنه :((

بعد از سکته ایی که کرد حافظش خیلی آسیب دیده, تا حدی بهتر شده اما احتمالا تو ناخودآگاهش یا به دخترش فکر نمیکنه یا تصور میکنه زندست و البته این براش بهتره ...

تو همه این بلاهایی که سرش اومد, آسیب حافظش واقعا از همه بدتر و ناراحت کننده تره ...

یادم چند سال پیش بهم گفت, اگه پیر شدم ازت انتظار دارم ببری منو بگردونی, الان پیر نشده اما ناتوان شده و سعی میکنم اون خواستشو اجرا کنم, گاهی پارک میبرمش و اگه خودش بخواد جاهای دیگه هم میبرمش ...

۱۶۶

اولین چهارشنبه سوری که خواهرم تو این دنیا نیست, یادش همیشه زندست ...

۱۶۵

ظهر با یدونه موز رفتم باشگاه, ورزش نسبتا خوبی کردم اما حرکت اولشو اینقد سنگین زدم که کل انرژیمو گرفت و حرکات بعدیو به زور انجام دادم! تقسیم انرژی یه قانون مهم که باید بهش پایبند بود ...

تو باشگاه بودم ک خواهرم پیام داد, گفت بهم زنگ زدن که زودتر برم سرکار, بیچاره پوستش کنده شده! البته ۲ ۳ روز دگ این تب و تاب میخوابه و همه چی به حالت قبل برمیگرده ...

بعد از باشگاه مامانمو آماده کردم و بردمش پارک! پیاده روی نسبتا خوبی کرد اما به نظرم کافی نبود ...

خواهرم برای مامان ناهار درست کرده (من اصلا به دستپختش لب نمیزنم, حس بدی به غذاهاش دارم) دگ ناهار مامانو دادم...

خوراکی و این چیزا سفارش دادم که اونم تا نیم ساعت دگ میرسه, دلم واسه هله هوله لک زده!

سیب زمینی و تخم مرغم گذاشتم بپزه (از این ترکیب متنفرم)

کامل شدم خانوم خونه, البته بیشتر شباهت به خدمتکارا دارم!

متاسفانه امروز دگ خونه میمونم, چهارشنبه سوریم از بالکن میبینم!

۱۶۴

* آخرین روزی که باشگاه بازه (تا دوم) حتما باید برم ورزش, شب هم که خونه میمونم و جرات بیرون رفتن ندارم! فک کن چند روز دگ دوباره باید پول باشگاه بدم, ظالمانست :(

* اون حلوا بهم نساخت و بدنم کلی جوش زده! چیزای چرب و شیرین ناسازگارن با من ...

* دیشب مثه خرس شام خوردم و از حال رفتم! اینقد تو خونه آشپزی نمیکنن که یه وقتایی تا حد مرگ میخوری که حرص و ولعت بخوابه! از بس تخم مرغ آبپز خوردم, مُردم! اصلا با این تغذیه ورزش کردن غلطه! (آخرش به من نگفتین فیله مرغو چطوری درست کنم)

۱۶۳

* رفتم کلینیک پوست و مو, دکترش یه شامپو داد! گفت یک ماه استفاده کن بعد بیا ببینم, امیدوارم نتیجه بده!

* برای ماساژ هم رفتم, خیلی چسبید! کلا باورم نمیشد اینقد حال بده! دختر (دستکش داشت) که گردنمو ماساژ میداد انگار از اول متولد شدم! یه حس عجیبی داشت که گفتنش خیلی سخته! اما گردن و شونه هام واقعا کوفته بودن ...

دکترشون میگفت کدوم کشور میری برای تعطیلات!

گفتم قیافم غلط اندازه! آه در بساط ندارم!

دختر میگفت ایشون نمیگه که ریا نشه!

من که نمیفهمم چرا همه فک میکنن من خیلی پولدار و خوشگذرونم و در و دافا از سر و کلم بالا میرن!

در واقعیت کاملا برعکسشم ...

* شامپو رو از همون داروخونه ایی خریدم که چند هفته پیش دختر حرفمونو تا شغل و ماه تولد پیش برد! امشب سرش شلوغ بود و نشد صحبت کنیم! (پست شماره ۶۰)

* اون ماجرای پیشی گفتن دخترا رو برای مادرم تعریف کردم, گفت میو میو میکردی براشون :))

۱۶۲

* یکی از بچه ها نوشته صفت خوبی از علی نگفتی!

علی صفت خوب زیاد داره منتها اگه دختر باشی! قشنگ میشه نوکر بی جیره و مواجبت! تازه خرجتم میده, سرویس دربست هم میشه برات!

روابطش با مَردها بر اساس این که کی چه نفعی براش داره!

* پسرایی که باشگاه میان اکثرشون فقط روزی ۴۰۰ ۵۰۰ تومن از بوفش خرید میکنن! قبل از تمرین یه فنجون قهوه, بعد از تمرین هم پَک ویژه که شامل سیب زمینی, تخم مرغ آبپز و فیله مرغ و دورچینه! واقعا اینا مگه چقد درآمد دارن, فک کنم فقیرشون منم :(

* از وقتی که نون سنگک نمیخرم مامانم یه کیلو وزن کم کرده, بجاش نون پروتیئنی میخرم, حجمش کم و گرونه اما حداقل این بنده خدا رو چاق نمیکنه ...

تازه بهم میگه کی نون میخری, میگم این نونه دگ! میگه نه نووون! ( از نظرش نون فقط بربری یا سنگک)

* زنگ زدم کلینیک و گفتم یه ساعت دیرتر میام! حال و توان بلند شدن از رو تختو ندارم!

* دیروز دو تا دختر ۱۸ ۱۹ ساله از طبقه سوم یه ساختمون بهم میگفتن پیشی! پیشی! کجا میری پیشی! اینقد پیشی پیشی کردن که فقط فرار کردم از اونجا! حیف که تقریبا همسایمون بودن (۱۰۰ متر فاصله داشتن با ما) وگرنه پیشی نشونشون میدادم ...

۱۶۱

خواهرم تو این مجموعه ایی که کار میکنه خَرش خیلی میره, به من پیشنهاد داد که مدیریت یکی از شعبه هاشونو بگیرم!

ساعت کاری از ۱۱ صب تا ۱۲ شب, ماهی ۴۰ تومن حقوق ثابت با پورسانت فروش, بیمه و مزایا! (ناهار و شامتم که مفته)

روزی ۱۳ ساعت کار کنی دگ چه وقتی برای خودت داری! اکثر کسایی که اونجا مدیر میشن بخاطر تایم زیاد و فشار کاری بعد از چند ماه فرار میکنن! منم واقعا بخاطر همچین پولایی حاضر نیستم عمرمو بذارم, از همه مهمتر مادرمم تنها میمونه ...

۱۶۰

یکم نون و حلوا خوردم و رفتم باشگاه! ورزش کردم و رفتم خرید, اومدم خونه و مامانمو بردم پارک که یکم راه بره, آوردمش خونه و یکم ازش پذیرایی کردم, الانم مثه جنازه افتادم, یکم دگ باید ناهار آماده کنم و بعدش برم حموم ...

ساعت پنج باید کلینیک پوست و مو باشم, از اونجا هم میرم پاساژ و بازار! شاید چیزی ببینم و بخرم ...

۱۵۹

* دیشب رضا خرما تعارف کرد, من ک برنداشتم اما الناز که مشغول خوردن شد بهش گفتم رضا توش جادو و دعا ریخته :))

طفلک برگاش ریخته بود, آدم زود باوریه ...

* دیشب بعد از کلاس با چند تا از پسرا مچ انداختم, همشونم زدم! حالا یکیشون گفته میخواد کل تعطیلات مچ و ساعد کار کنه که مچ منو بخوابونه!

* دیروز علی میگفت این دهاتیا تیشرت ۴۰۰ تومنی میخرن و خوشحالن که لباس ارزون خریدن! ولی من ترجیح میدم همون تیشرت ۴۰۰ تومنی بخرم! اصل داستان هیکل و استایلت وگرنه تیشرتو مگه چند بار آدم میپوشه! (علی خیلی به سطح طبقاتی آدما و محله زندگیشون اهمیت میده!)

۱۵۸

یچیزی کشف کردم, بعد از حموم پوست سرم خشک میشه و خارش میگیره! کم کم که زمان میگذره بهتر میشه ...

به احتمال زیاد شامپوی مناسبی استفاده نمیکنم, چند سال پیش یه متخصص بهم گفت موهاتو خیلی کم بشور, هفته ایی یه بار یا حتی کمتر!

البته اینم بگم که چند هفته قبل پیش یه دکتر پوست رفتم, اون میگفت هر روز بشور!! (البته این اسکل بود فک کنم)

حالا فردا از یکی دگ وقت گرفتم, ببینم این یکی چی برام تجویز میکنه!

یکی از دوستام که دستیار متخصص پوست, بهم گفت که شامپو برای پوست های حساس باید استفاده کنی!

میخوام یه مدت موهامو با آب خالی بشورم, واقعا دگ کلافه شدم یا تخم مرغ بشکونم دو قطره روغن بادام توش بریزم و سرمو باهاش بشورم!

۱۵۷

بعد از آموزشگاه رفتم یه پیرهن خریدم, خیلی شلوغ بود و برای حساب کردن اونجا صف کشیده بودن! بخاطر اینکه مامان تنها بود زیاد بیرون نموندم, بعدا هم میشه خرید کرد...

برای اینکه بحثو به الناز برسونم از رضا پرسیدم عید چیکار میکنی اون گفت تهرانم, بعد به الناز گفتم شما چی! اونم گفت تهرانیم!

بعد به الناز گفتم من میرم فلان جا, اگه میخواید شما هم بیاید! :)) بعد دیدم خیلی خیطه, یهو گفتم رضا توام بیا ...

الناز خیلی با علاقه گفت حتما جاهای دیدنیش زیاده! گفتم آره تا دلت بخواد, دیدنی زیاده (خودت بگیر چی میگم)

الناز منو خیلی خفن میدونه, فک میکنه خیلی دور و برم شلوغه! البته مطمئنم دوست پسر داره و منم علاقه ایی ندارم مخشو بزنم, علی منو وسوسه میکنه و میفرسته جلو!

خلاصه یواش یواش دارم سیگنال میفرستم ولی محال جلو برم, حوصله هیچکسو ندارم دگ ...

۱۵۶

* دو تا همکلاسی دختر دارم که با هم رفیقن, در کمال ناباوری یکیشون که خیلیم خوشگله قرار با من بیاد مسافرت! از خوشحالی بال درآوردم و از خواب پریدم! (برگرفته از خوابایی ک دیشب دیدم)

* امروز علی میگفت به الناز بگو برنامه عیدت چیه! اگه پلن خاصی نداشت بهش پیشنهاد بده که ببریش مسافرت فلان شهر که خونه داری یا ببرش ویلای من!

خودمونیم این علی خیلی آدم خجسته و خوش خیالیه! البته ممکن حتی الناز قبول کنه اما من خیلی اهل تفریح و خوشگذرونی مثه علی نیستم که هر روز ولو تو جاده ها و رستوران ها باشم اما اگه آدم پایه وجود داشته باشه منم هستم...

۱۵۵

دیشب گوشیم رو یوتیوب بود که خوابم برد (حدودای ۱۱ شب), صب اتوماتیک بیدار میشدم و قرصای مامانمو میدادم و دوباره میخوابیدم! (تا ۱۱ خوابیدم)

نمیدونم چرا اینقد خوابیدم و برام عجیب بود! گوشیم خاموش شده بود, بعد از اینکه روشن کردم یه شماره ۹۱۲ ناشناس بهم زنگ زده بود و تماس از دست رفتش اومده بود!

بهش زنگ زدم و دیدم علیه! براش تعریف کردم ک اون شب ازش دلخور شدم و این حرفا! اونم گفت من ک کلا قصدم خیر بود! گفتم هر صحبتی چند وجه داره و ممکن طرفت یه وجه دیگشو ببینه! یک ساعتی حرف زدیم و آشتی کردیم ...

* یکی از بچه ها (س.ر) کامنت گذاشته بود, برات آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم این روزها برات زودتر تموم شن و خوشی جاشون بیاد ...

۱۵۴

داشتم رفتار اون شب خاله و داییمو آنالیز میکردم, به طرز عجیبی به یه جواب ساده رسیدم!

داییم دو تا پسر داره که سال به سال حتی بهش زنگ نمیزنن, زنشم سالهاست ترک خونه کرده و رفته! یه آدم تنهاست که تقریبا هیچکس نمیخوادش ...

خالمم دو تا دختر داره, یکیشون که از ایران رفته و هر موقع میاد اینجا خدا تومن خرج رو دست خالم میذاره!

اون یکی دخترشم که دست به سیاه و سفید نمیزنه و هیچ کاری انجام نمیده! حتی چند ماه پیش که خالم یه جراحی کوچولو کرده بود این دخترش تقریبا کاری برای مادرش نکرد...

حالا همین دو تا آدم رفتار منو با مادرم دیدن, وقتی میبینن من مثه میگ میگ برای مادرم همه کارم میکنم, مشخص که حسادت میکنن و سعی در بهم زدن رابطمون دارن! واقعا تنها جوابی که بهش رسیدم فقط و فقط حسادت بود ...

۱۵۳

جای یه دختر باحال و بانمک تو زندگیم خالیه, از شانسم هر کی باهام بود یه قزمیت گنداخلاق و بیحوصله از آب در میومد!

البته یه آدم درونگرا (خودم) نمیتونه یه آدم باحالو جذب خودش کنه! طبیعی یه نکبت مثه خودم گیرم بیاد! (البته خدایی من خیلی خوش خندم)

شایدم اونا نمک داشتن اما جای دگ میپاشیدنش! بیحوصلگی و عنق بودنشونو سر من خالی میکردن!

البته یه دختر شیرین زبون و خوشمزه داشتم که متاسفانه پولکی بود و منم اهل باج دادن نبودم, بعد از یکماه رفت! مفت از دستش دادم چون همش منو میخندوند, پیشمم میومد, خیلیم پُرخور و خوش اشتها بود (این صفتو دوس دارم) صورتش معمولی بود اما هیکل و این چیزاشم خوب بود, ورزشکارم بود! و اینکه اصلا اهل نق زدن و انرژی منفی نبود! ولی حیف که ارقام بزرگ میخواست :/

الان که فکرشو میکنم بد نیست یه وقتایی آدم باج بده و یه عده رو پیش خودش نگه داره (تفکر علی)

۱۵۲

یه حالی دارم ک انگار قرار نیست هیچ وقت آرامش داشته باشم, همیشه فکرم مشغول و درگیر همه چیزه!

انگار آرامش از من رو برگردونده و قرار نیست یه حالت پایداری و سکون در درونم ایجاد شه ...

از الان ذهنم درگیر کارایی که میخوام ۲ ماه دگ انجام بدم! همش در حال برنامه ریزی و زمانبندی و این چیزام!

نگرانیا, دلشوره ها و وسواس های فکری هم که جای خود داره...

از دست خودم خسته شدم ...

۱۵۱

* اینقد گرم شده که انگار از زمستون یهو پریدیم تو تابستون! هوا هم که آلوده و کثیف انگار وسط برزخ گیر کردی, نه راه پس داری و نه پیش ...

* رفتم باشگاه, ورزش نسبتا خوبی کردم!

* رفتم تره بار و یه مقدار لوازم سالاد خریدم (کاهو,خیار,گوجه) شد ۱۷۰ تومن! یادش بخیر یه دورانی سالاد خوردن تقریبا مفت در میومد ...

* شما هم حس و حال نوروز و سال جدید ندارید یا فقط من اینجوریم!

۱۵۰

* چقد خیابونا الکی شلوغه, آدم خفه میشه! مناسب یه کاریه ک نمیتونم بگم, البته منم اهلش نیستم :))

* چقد آدما شبیه هم شدن! از مدل و رنگ مو بگیر تا حالت صورت و فک و طرز لباس پوشیدن! بابا یکم متفاوت باشید!

* روز اول رژیم مامان بود, ازش راضی بودم ...

* تازه از حموم اومدم, دوس دارم همینجوری با حوله بخوابم!

* همین دخترای قرتی و با افاده ریخته بودن سر این دستفروشا که لوازم آرایشی و عطر و لباس زیر بخرن! بعد همینا یه پسر خوشتیپ, پولدار و خرج کن, با موقعیت اجتماعی بالا, با ماشین مدل جدید! و اهل ازدواج میخوان! لعنتیا یه پسر با همه صفات خوب میخوان, بعد خودشون چی دارن! هیچی ...

۱۴۹

بیرون که میری هر کی یه اسپیکر گذاشته کنارش, همه هم خواننده و نوازنده! (البته از نظر خودشون) نمیدونم چرا شهرداری اینا رو بخاطر ایجاد آلودگی صوتی جمع نمیکنه!

دیشب یه دختر رو دیدم ک ساز دهنی میزد (۱۵ ۱۶ ساله), پشیمونم چرا پول بهش ندادم! (دلم واسه دخترا میسوزه) امیدوارم دوباره همون طرفا ببینمش ...

البته یه عده هم این سر و صداها رو دوس دارن و میگن حس و حال عید بهشون میده! بهرحال به تعداد آدمایی که زندگی میکنن, تفاوت نظر وجود داره ...

۱۴۸

بعد از مدتها دلتنگ شدم, خیلی دوسش داشتم ولی اون منو نخواست ...

با اینکه چند تا اخلاق گند و غیرقابل تحمل داشت اما عاشق همه چیش بودم, از نظرم دختر ایده ال زندگیم بود ...