۵۵۴

* رفتم کلاس و برگشتم! ۶ نفر غایب بودن!

* موقعی که از آموزشگاه بیرون میومدم یه دختره اومد تو! یه تیپی زده بود که تا حالا تو خیابون و مکان های عمومی ندیده بودم!! بماند که خاص و جالب بود اما خیلیم لاکچری و گرون بود!

۵۵۳

* ۵۰ دقیقه دگ کلاسم شروع میشه و من با حوله رو تخت دراز کشیدم! واقعا حال رفتن ندارم اما باید برم!

* ریسک بزرگی کردم که با ناهار پیاز خام خوردم! مسواک زدم و قبل از رفتن هم یه آدامس اکالیپتوس میندازم بالا! ایشالله که خیره!

* تکالیفمو انجام دادم مثه بچه های خوب! یکشنبه امتحان فایناله و تمام!

۵۵۲

امشب شدیدا دلم ساندویچ میخواست! به خواهرم پیام دادم که یه ساندویچ سفارشی بدون سُس برام بیاره!

بهش گفتم نایلونشو بذاره پشت در اتاقم که مامان نبینه و دلش بخواد!

اما چیزی که برام آورد! (عکس)

یعنی سُس از لب و دهنم میریخت! نصفشو خالی کردم اما همچنان تا خشتک پُر سُس بود!

حالا این هیچی، چرا ۷ تا سُس کوچیک کنارش گذاشته بود!؟

فک کنم اینم با ما دشمنی داره!

قبول دارم این دو روز رژیمو رعایت نکردم اما از فردا برمیگردم به روند قبلی ...

۵۵۱

امروز که این آشنا رو رسوندم تا خونش به این نتیجه رسیدم چه دست فرمونی دارم! من زیادم رانندگی نمیکنم شاید سالی ۴۰۰ ۵۰۰ کیلومتر!!! (مگه داستان خاصی اتفاق بیوفته) یچیزایی باید تو خونت باشه!

۵۵۰

* بعد از ۷۲ ساعت مامانو بردم پارک که راه بره، یه وقتایی اینقد کارام زیاد میشن که وقت نمیشه برای پیاده روی بریم!

* پیری یواش یواش اتفاق نمیوفته! یه جا میخوندم که آدم تو چند دوره خاص و تو سنین مشخصی پیری براش اتفاق میوفته! (مثلا ۴۲، ۷۲ و ۸۵)

امروز که با این آقاهه بیرون بودیم واقعا ب خودم گفتم از جوونیت استفاده کن و هر کار درستی که فک میکنی باید انجام بدیو حتما براش اقدام کن! مگه تهش چیه؟! واقعا جز حسرت و پشیمونی هیچی نداره ...

اینو به شما هم توصیه میکنم حتما کارای درسته زندگیتونو انجام بدید (کار درست نه با سَر خودتو بندازی تو چاه) سَرتو که نمیبرن! امتحان کن ...

* از ۶ کیلویی که کم کردم یک کیلوش برگشته!! دیروز برای تولد مامان یکم زیاد شیرینی خوردم! این ۳ ۴ روز اخیر هم برنج زیاد مصرف کردم! باید حواسمو جمع کنم!

* خیلی دیر شروع کردم به زبان خوندن! یکشنبه امتحان دارم و نمیدونم چجوری جمعش کنم!

۵۴۹

چند ساعت پیش به بنگاه زنگ زدم، یه خونه ۳ طبقه که همکفشو اجاره میدادنو معرفی کرد!

خونه ایی که بنگاهی گفت تقریبا ۵۰ ۶۰ متر با خونه ما فاصله داشت! به آشنای دوستم زنگ زدم و گفت به شما نزدیکم! (قبلش گفته بود عصر میام) گفتم پس بریم خونه رو ببینیم و من میام سمت شما!

بعد از چند دقیقه بهش رسیدم، بنده خدا یه پیرمرد شکسته و عصا به دست بود، ۷۵ سالش بود اما طفلی خیلی داغون شده بود!

یه مسیر ۳ ۴ دقیقه ایی رو تو ۲۰ دقیقه رفتیم، بهش گفتم من ک میومدم دنبالتون چرا خودت اومدی! (نمیدونستم تا این حد مشکل داره وگرنه حتما میرفتم دنبالش)

دگ رفتیم و خونه رو دیدیم، ۱۱۰۰ رهن کامل میداد! والا همه چیش خوب بود، هم روبروی پارک بود و هم نزدیک تره بار! ۱۲۰ متر با دو خواب و خوش نقشه هم بود اما پکیج یا شوفاژ نداشت و این آقاهه گفت خانومم از وسایل گازسوز میترسه! (بخاری) البته من جای دودکش هم ندیدم اونجا!

خلاصه بهش تعارف کردم که بیاد خونه اما نیومد، گفتم شما بشینید تو پارک تا من برم و بیام! دگ اومدم و سوارش کردم و تا در خونش بردمش!

یعنی یه اتوبانو با ماشین این دست به اون دست کردم، ۴۰ دقیقه طول کشید! آفتابم اینقد داغ بود انگار وسط مرداد ماهیم!

دگ میگردم و یه جای مناسب براشون پیدا میکنم، خانومشم تقریبا نابیناست و چشماش خیلی ضعیفه (طبق چیزی که میگفت)

ولی آدم تو اون سن و سال بیکس و تنها باشه چقد وحشتناکه! (نمیدونم بچه داره یا نه)

خلاصه اگه قرار تو پیری تنها و بیکس باشم قطعا نمیخوام به اون سن برسم!

۵۴۸

فامیل این دوستم تماس گرفت، بنده خدا مسن بود صداش! گفت میاد سمت ما!

خونشون اون طرفه اتوبانه و خیلی فاصله ایی با هم نداریم اما تعارفی نزدم که میام دنبالت! حالا برای برگشتن حتما میرسونمش تا در خونش!

میخواستم زبان بنویسم اما فعلا درگیر ایشونم ...

بنده خدا تو این سن و سال کمکی نداره، دگ باید یکاری براش بکنم!

۵۴۷

* تا از خونه بیرون رفتم و هندزفری تو گوشم گذاشتم، متوجه شدم که باتری نداره و خاموشه!! اصلا ضد حال بزرگی بود، خیلی حالمو گرفت! ۱۰ ۱۲ ساعت کار میکنه و بعدش نیاز به شارژ داره ...

* با شلغم زبونم سوخت! فک نمیکردم اینقد داغ باشه ...

۵۴۶

بعد از چند ماه شروع کردم به خوردن یه کپسول تقویتی، حالا خواصی که داره به کنار اما یکی از فوایدش کمک به برگشت رنگ موعه!

اینو دکتر تجویز کرده و چیزی نیست که سرخود بخورم و البته کلا داروی خاص و ویژه ایی هم نیست که نسخه بخواد!

من چون ژن موهام خوب نیست یا شایدم زندگی پُر استرسی داشتم خیلی زود موهام سفید (نقره ایی) شدن! یکی دو سال پیش که دقت کردم انگار موهام رنگ مُرده شدن، کاملا بی روح و کم رنگ! انگار رنگشون حال و دل و دماغ نداره! اصلا شادابی و درخشش نداشتن! (گاهی آدم نمیفهمه حتی شادابی رنگ موهاش میتونه تو ظاهرش خیلی موثر باشه)

خلاصه خیلی تو ذوقم خورد، تا اینکه این کپسولو خوردم و تا حد زیادی تو تغییر رنگ موهام اثر داشت! الانم که یه مدت میخورمش احساس میکنم رنگ ریشم داره برمیگرده! البته نمیدونم تعداد تارهای سفید رو کمتر کرده یا اونایی که رنگشون تیره تر بوده رو غلیظ تر کرده! اما کلا یه تغییراتی کرده ...

برای مقایسه عکس گرفتم و در آینده با قطعیت بیشتری میتونم بگم! البته اینو تا زمانی که بخوری اثر داره و با قطعش کم کم تاثیری که گذاشته از بین میره!

۵۴۵

* یه نیم پالتوی لاکچری و گرون برای مامان کادو گرفتم، یه کوچولو براش بزرگ بود اما توش راحته دگ! البته مدلش لَشه ...

برای خودم هم شامپو و بادی اسپلش گرفتم!

* رفتم کلاس و برگشتم، خیلی خسته و هلاکم!

۵۴۴

* تا بیدار شدم خیلی سریع رفتم تره بار! اینقد شلوغ بود که چرخ دستی پیدا نمیشد، یه خانوم خریداش تموم شده بود و کمکش کردم که زودتر چرخش خالی شه! همزمان از اونطرف کلی چرخ خالی شد!! تو دلم گفتم شانس منو ببین!!

مثه همیشه شلغم جزعه خریدام بود، کدو سبز هم آورده بودن! اون روزی که آشپزی کنم حتما میخرم چون خیلی زود خراب میشن!

* امروز کلاس زبان دارم، کتابش خیلی سنگین تر از چیزیه که فکرشو میکردم! مطالبش برام سخت نیست اما باید براش وقت بذاری و بخوونی ...

* ۳۴ روز از پاییز گذشت و هنوز ابری تو آسمون ندیدیم! به نظرتون این واقعا طبیعیه؟!

۵۴۳

* دلم برای غذاهای خوشمزه تنگ شده! قیمه و قرمه، آبگوشت و کباب تابه ایی!

کبابو خودم بلدم درست کنم اما بخاطر مامانم گوشت قرمز نمیخرم! البته فک نکنم هفته ایی یکبارش بد باشه اما به شرطی که خانوم یکم بیشتر آب مصرف کنه ...

* کاش بجای خواهر، برادر داشتم! فک کنم برادرا دلسوزتر و مهربونترن!

* واقعا از کمبود اعتماد به نفس رنج میبرم، باید یکم رو خودم کار کنم ...

* میترسم این خونه پیدا کردن برام دردسر شه، اسبابکشی و این چیزاشونم بیوفته گردنم! خدا بهم رحم کنه واقعا ...

۵۴۲

* یکی دو پست قبل نوشتم ک قرار برای آشنای یکی از دوستام خونه پیدا کنم، انگار جدی شده داستان!!

البته این دوستمون خیلی عزیز و بامعرفته، باید لطفشو جبران کنم بهرحال! اون آشناشونم سنشون بالاست، جای دوری نمیره!

* یکشنبه هفته آینده امتحان پایان ترم زبانه! من ک هنوز اسم همکلاسیامو یاد نگرفتم ولی ترم تموم شد!

* ۵.۹۵ کیلوگرم کم کردم!! راضیم اما هنوز باید کم کنم، میخوام کمر باریک شم!! بعدا که به وزن ایده آل برسم حتما میرم باشگاه و میسازمش!

* امروز یه تیکه لباس پاییزی خریدم!

* فردا تولد مامانمه، ایشالله که صد ساله شه ...

تولدش مبارک ❤️

۵۴۱

* امروز اینقد راه رفتم که کامل له شدم! ۱۶ هزار قدم! فقط یه آدم تنها اینجوری خودشو اسیر میکنه!

* امروز یه ناهار پُر دردسر درست کردم ک خیلی وقتمو گرفت، البته دو وعدشم فریز کردم برای بعدا ...

* هنوز نمیدونم برای مامانم چی بخرم!

* امشب ناپرهیزی کردم و یکم هله هوله خوردم! فک کن در گذشته ۳ برابر اینو در روز میخوردم!!! عجب اشتباهی میکردم واقعا ...

* یه دوست ازم خواسته ک برای آشناشون خونه پیدا کنم که رهن کنن، البته خودشون خونه دارن و چون آسانسور نداره و سنشون زیاده دگ نمیتونن تا طبقه سوم از پله تردد کنن! تقریبا هم محلی هستیم و خیلی فاصله ایی ندارم ازشون!

از اونجایی که این دوست خیلی برام محترمه، حتما اینکارو برای فامیلش انجام میدم ...

* میخوام ریشمو رنگ کنم، خیلی تو ذوق میکنه! باید طلاییش کنم!

۵۴۰

* دو بسته سینه کوچولو شده رو بیرون گذاشتم که برای ۳ وعده بپزمشون! البته حال و حوصلشم ندارم اما باید یکاری بکنم!

* یکشنبه کلی تکلیف زبان دارم که اصلا سمتش نرفتم و باید کم کم شروع کنم!

* هنوز برای مادرم هدیه نگرفتم، واقعا نمیدونم چی براش بخرم که بدردش بخوره ...

۵۳۹

* این همه به علی توپیدم، امروز سوغاتی با خودش آورده بود!!

* شام شلغم خوردیم!!!