ماشین صفر

چند وقت پیش خونواده یه ماشین جدید ثبت نام کردن, قرار بود تحویلش دو هفته ایی باشه اما گفتن یکماهه شده! بعدش گفتن ۳ ماهه تحویلش میدیم!

خلاصه بعد از ۵۲ ۵۳ روز دیشب زنگ زدن که فردا بیاید و تحویلش بگیرید!

صب رفتیم پارکینگ, چون خونواده تا حالا ماشین اتومات نداشتن اونجا یه نفر بود که براشون توضیح میداد, بعد از یکم تمرین دیگه کامل دستشون اومد که چی به چیه ...

خوشحال برگشتیم خونه که دیدیم ای داد بیداد قفل مرکزیش کار نمیکنه! هیچی دیگه دراش قفل نمیشدن و دوباره برش گردوندیم نمایندگی!

حالا بماند که باطریش خوابیده بود و همون اول کار باطری به باطریش کردن که استارت خورد!

آره دیگه اینم از ماشین صفر! بدجور گند زد تو حالمون :/

*مشکل حل شد و آوردنش ...

بخیه

جای بخیه خیلی میخاره, دوس دارم حسابی بخارونم اما میترسم کنده شه!

از دیشب دیگه آنتی بیوتیک نمیخورم و تموم شد خوشبختانه ...

دوشنبه باید برم که بخیه ها رو در بیارن, حالا نمیدونم جاش میمونه یا به مرور زمان از بین میره!

جوگیر

چند روز پیش رفته بودم کوه, دو تا پسر مثه بُز از صخره ها بالا و پایین میرفتن! کاملا معلوم بود که کارشون حالت عادی نداره!

چند دقیقه که گذشت به یه گروه ملحق شدن که پُر دختر بود, فهمیدم همه این بالا پایین پریدنا صرفا برای خودنمایی جلوی اونا بوده :/

این طریق جلب توجه برای جنس مخالف تو حیوانات هم قفله!

وبلاگ

نمیدونم برای شما چطوریه اما بلاگفا برای من با وایفای و نت گوشی بالا نمیاد!

بی تفاوت

نوشته های عاشقانه بعضیاتونو که میخونم یاد گذشته های دور خودم میوفتم, اون زمان چقد احساسی بودم و به سختی میتونستم از کسی دل بکنم ...

کم کم که سن و تجربت بالا میره دیگه هیچکس برات اهمیتی نداره, ۴ ۵ رابطه آخرم بدون هیچ حرف و حدیثی و خود به خود تموم شد!

اگه طرف حتی چند درصد اون چیزی نباشه که میخوام خیلی راحت کنار میذارمش یا اگه اون منو نخواد بدون هیچ حرفی تمومش میکنم ...

یه نصیحت دوستانه به شمایی که سنت کم و درگیر عشق و احساس و روابط یکطرفه ایی, حتی یک ثانیه از هدف و شادی تو زندگیتو برای این رابطه ها تلف نکن! با هر کی خوشحال بودی و برات ارزش قائل بود ادامه بده, هر کسی مزاحمت بود با لگد از زندگیت بیرونش کن ...

کارایی

۲ ۳ ماه پیش که تولدم بود, مادرم گفت یه لپتاپ و گوشی بگیر برای تولدت!

منم گفتم لپتاپ به کارم میاد اما گوشی جدید لازم ندارم, اون اصرار میکرد اما من مخالف خرید گوشی بودم!

آخرش هر دوشو گرفتم, نتیجه این شد که لپتاپ بدون استفاده یه گوشه افتاده اما گوشی همش دستمه!

خلاصه همه چی اونجوری نیست که از قبل به نظر میاد ...

جراحی

دیروز برای یه مسئله ایی پیش متخصص رفتم, گفت باید جراحی انجام بدی! گفت میخوای الان انجام بدی؟! منم که شوکه شده بودم گفتم باشه!

البته میدونستم جراحی میخواد اما فک میکردم با لیزر انجام میشه, خلاصه همه چی یهویی شد ...

برام آمپول بیحسی تزریق کرد و رفتم یه سری وسایل خریدم و برگشتم! تو سالن که منتظر نشسته بودم یکم استرس داشتم, صدای ال سی دی خیلی بلند بود و یه فیلم کُره ایی پخش میشد که یه زن همش گریه میکرد! میخواستم ال سی دی خورد کنم از بس صداش رو مخم بود! از اونطرفم یه دختر با خونوادش حرف میزد, صداش یه جوری بود که انگار داره گریه میکنه! بهش که نگاه میکردم در حال خنده بود! دوس داشتم خفش کنم!

رفتم تو, در حین عمل شکم دکتر غار و غور میکرد! شاید ۱۰ دقیقه ایی تموم شد و بعدش برگشتم خونه! همین چند دقیقه ۱۳۰۰ برام آب خورد, تا ۲ روز باید پانسمان بمونه و چند روز دیگه باید برم که بخیه هاشو در بیاره! ۵ روز هم آنتی بیوتیک باید بخورم ...

ابر

یه وقتایی به آسمون نگاه میکنم و ابرای سیاه میبینم, به خودم میگم دیگه قرار حسابی بارون بباره! اما دریغ از یه قطره!

به نظرتون عجیب نیست که از این ابرا چیزی نمیباره!

خرید

۳ ۴ روز پیش یه ماشین اصلاح جدید خریدم, فک میکنم واقعا لازمش داشتم!

تو این فکرم یه کفش کوه جدید بخرم, کفشی که الان دارم کفه سالمی داره و فقط یه قسمت از رویه پای چپش پاره شده! اونم فک نمیکنم چیز مهمی باشه چون حرف اول و آخر کفه میزنه تو کوهنوردی ...

کفش های کوهنوردی واقعا سگ جونن, یک سال و نیم به دفعات پوشیدمش و آخ نگفته, اون قسمتیم که پاره شده بخاطر این بود که پام پنجه داره و یکم از پهنا برام تنگ بود وگرنه اگه کامل اندازم بود تا سالها هیچ جاش پاره نمیشد!

عملیات مشترک

تقریبا ۱۵ ۱۶ سال که پیش یه آرایشگر میرم, چند روز پیش رفته بودم موهامو کوتاه کنم که گفت خانومش دوقلو براش آورده! قبل از اونم یه بچه دیگه داشت و جمع بچه هاش به سه تا رسیده!

خلاصه وقتی کارت کشید پشمام ریخت, خیلی زیادتر از همیشه پول گرفت!

هزینه عملیاتشو از مشتریاش میگیره!

گاو

بارها دیدم ک سگ ها و گربه ها وقتی میخوان برن اون سمت خیابون اینور اونورشونو نگاه میکنن و بعد میرن!

اما درصد بالایی از آدما تو ایران سرشونو مثه گاو میندازن پایین و میرن, حالا تو بوق بزن و نور بده اما اون بهت نگاه نمیکنه و میره!

بلانسبت گاو اما چیز دیگه ایی برای مقایسه پیدا نکردم! امیدوارم جامعه گاوها از این مقایسه ناراحت نشن

کجا

یکی از معضلات برای مایی که معاشرت خاصی با کسی نداریم حالا چه تو محیط کاری یا برخوردهای اجتماعی, پیدا کردن دوست ِ!

دو راه داری یا باید از طریق اینترنت با کسی آشنا شی که یه پروسه زمانبر و معمولا طولانیه! حالت دوم این تو خیابون و پارک بخوای با کسی آشنا شی که اینم معمولا حالت جالبی نداره که تو اولین برخورد بخوای به کسی پیشنهاد بدی و احتمال شکست زیاد!

این چند وقت اخیر به ۴ نفر تو خیابون پیشنهاد دادم, دو نفر اصلا جوابمو ندادن, یک نفر مودبانه رد کرد و فقط یک نفر شمارشو داد!

ارث

هر کسی که میشناسم پول و پله ایی به جیب زده از ارث یا کار و کسب خونوادگیش بوده!

طرف بعد از ۶۰ سال زندگی صاحب هیچی نشده اما تو یک شب ۳۰ میلیارد ارث بهش رسیده! یا پسر و دختر جوونن که بهترین پولا رو در میارن اونم به واسطه شغل خونوادگیشون!

ذهن

زمان دبیرستان یه دوست صمیمی داشتم که بعد از کنکور اون پزشکی قبول شد و راهمون از هم جدا شد, سالها ازش بی خبر بودم اما گاهی تو زمینه ذهنم به یادش بودم ...

۲ ۳ ماه پیش تو خواب دیدمش, کت و شلوار و کراوات شیکی تنش بود و یه ماشین گرون قیمت داشت! خوشحال بود و رضایت تو چهرش مشخص بود, منم براش خوشحال بودم ...

از خواب پریدم, حس بدی داشتم و یه چیزی درونم میگفت که میلاد فوت شده ...

به ذهنم رسید که اسمشو سرچ کنم, بعد از چند دقیقه جستجو متوجه شدم که خرداد ۹۹ همون زمان که اوج کرونا بود در اثر ابتلا به این بیماری فوت کرده و اسمش جزعه شهدای سلامت بود ...

با اینکه ۱۴ ۱۵ سال از آخرین ملاقتمون گذشته بود اما وقتی تو خواب دیدمش کاملا شبیه عکس پروفایل نظام پزشکیش بود, چند روز شوکه بودم و باورم نمیشد که این اتفاق افتاده, روحش شاد

فرار

دو سه بار اتفاقی زن همسایه رو با لباس تو خونه کنار در واحدشون دیدم! (البته فقط یه سایه ازش دیدم)

تا میبینه من میام مثه موشک فرار میکنه! تو کمتر از چند صدم ثانیه ناپدید میشه! البته من سرم پایین و بهشون نگاه نمیکنم اما متوجه فرار اون زن میشم!

به پیر به پیغمبر قسم تو اگه لخت هم جلوم باشی من نگات نمیکنم با اون دماغ گنده و قیافه بیریختت!

کاش یکی بود اینو بهش منتقل کنه! یه جوری فرار میکنه انگار زامبی دیده البته خبر دارم که فرار کردنش مختص همست نه فقط من!

حد و حدود

همیشه با آدمایی همسطح خودتون ارتباط برقرار کنین, هر کسی که از هر جهتی باهاتون همخونی نداره رو از زندگیتون حذف کنید!

این یه اصل مهم تو ارتباط اجتماعی که باید بهش پایبند بود ...

عکس

دیروز که رفته بودم کوه این عکس گرفتم, اون چیزی که من میبینم شما هم میبینیدش یا نه

کلیک

درخواست قسمت سوم

یکم که گذشت بهم گفت چرا دور نشستی!

کنارش نشستم و اون همچنان مشغول انتخاب واحد بود, دیگه حوصلم سر رفته بود چون خیلی حرف نمیزد!

بقیش تو ادامه مطلب ...

ادامه نوشته

درخواست قسمت دوم

یکم فک کردم و بعدش گفتم دوس دارم یک روز کامل کنارم باشی!

اونم قبول کرد ...

از اونجایی که مسافرت بودم خیلی دوس داشتم زودتر برگردم و ببینمش!

خونمون فقط یک خیابون فاصله داشت و خیلی بهم نزدیک بودیم!

بعد از یک هفته برگشتم تهران و خلاصه روز موعود فرا رسید و حدودای ده و نیم صبح اومد پیشم, یه دختر با تیپ دهه هشتادیا و هیکل رو فُرم (ورزشکار بود) قد کوتاه (نسبت به من) از تیپ و استایلش خوشم اومده بود!

اونروز انتخاب واحد داشت و درگیر کارای دانشگاش بود, نشست و سرش تو گوشیش بود و همزمان با دوستش چت میکرد تا واحد بردارن ...

منم روبروش نشسته بودم و بهش نگاه میکردم! دیشبش و صب همون روز کلی خرید کرده بودم, از کیک خامه ایی تا پفک,چیپس, پاستیل, شکلات, بستنی و آبمیوه و چیزای دیگه! دوس داشتم پذیرایی مناسب باشه!

بقیش واسه قسمت سوم ...

درخواست قسمت اول

یک هفته ایی باهم صحبت کرده بودیم که یه شب بهم گفت میتونی یه درخواست ازم داشته باشی و هر چی که باشه من قبول میکنم!

تعجب کرده بودم, گفتم یعنی هر چی بگم تو قبول میکنی!

گفت آره!

گفتم شاید من درخواستی داشته باشم که تو دوس نداشته باشی! یکم با کلمات بازی کردم و همزمان سعی میکردم بفهمم که هدفش از این پیشنهاد چیه!

گفت هر چی باشه قبول اما فقط یه درخواست نه بیشتر!

پاییز

هفته آینده نصف فصل پاییز تموم میشه و دریغ از چند دقیقه بارندگی!

وضعیت بارش واقعا افتضاح شده حتی هوا اینقدا سرد نشده که از وسایل گرمایشی استفاده کنیم ...

اختلاف سنی

آخرین کسی که باهاش دوست بودم ۱۵ سال از خودم کوچیکتر بود!

نمیدونم من خیلی بزرگ شدم یا بقیه کوچولو موندن!

تولد

فردا تولد مادرم, امروز هدیه و کیک براش گرفتم ❤

البته خبر اومد که خواهرم هم کیک گرفته! ۳ نفر موندیم با دو تا کیک تولد 😁

تولد

چند روز دیگه تولد میگ میگ نمیدونم بهش تبریک بگم یا نه!

ارتباطی باهاش ندارم و آخرین بار عید نوروز بهش تبریک گفتم, حالا بعد از ۷ ماه تولدشو تبریک بگم شاید یکم مسخره باشه!

هفته پیش دو بار تو پارک جنگلی دیدمش البته اون منو ندید چون پشت سَرش بودم ...

دوست

این چند ماهی که نبودم فقط با یک نفر دوست شدم که اونم ۳ ۴ هفته طول کشید و تموم شد!

فرضیه

شما هم احساس میکنید زمان با سرعت بیشتری میگذره یا فقط من اینجوری فک میکنم!

شاید معادلات مکان و زمان دچار تغییر شده و ما ازش بیخبریم!