۳۳۰

ساعت ۱۱ برق قطع شد (از قبل خبر داشتم) حدودای یازده و ربع رفتم باشگاه که مثلا از بی برقی خونه فرار کنم اما اونجا هم برق قطع بود!

البته ژانراتور دارن اما فضا خیلی معنوی و کم نور بود, کلا یه کولر آبیم روشن بود, از پنکه ها و کولر گازی خبری نبود!

هر چی آب تو بدنم بود کامل تبخیر شد! ورزش کردن اونم حرکات سنگین و قدرتی تو گرما واقعا کشندست, خطر سکته و همه چی داره!

خلاصه بدجور رکب خوردم, الانم افتادم زیر کولر تا یکم خنکم بشه!

۳۲۹

* کلی شیرینی خوردم, خیلی چسبید اما کالری وحشتناک زیادی وارد بدنم شد! اونم خیلی مهم نیست, زندگی ارزش سختگیری نداره!

* این باشگاهی که میرم اکثرشون دلال ماشینن, اونم رقمای بالای ۸ ۹ میلیارد معامله میکنن! به این نتیجه رسیدم که ماشینای گرون تو ایران خیلی مصرف شخصی نداره, فقط یه دلال به یه دلال دگ میفروشه و این چرخه ادامه داره! چون کمتر کسی توان نگهداری از این ماشینا رو داره ...

۳۲۸

* ظهر رفتم باشگاه, تا رسیدم خونه ناهار درست کردم! وسطای آشپزی رفتم آرایشگاه, بعدش حموم کردم و ناهار خوردم ...

الانم مثه جنازه افتادم رو تخت! عصر باید مامانو ببرم پارک, شبم باید زبان بخونم و بنویسم ...

* آرایشگاه که میری واقعا حس سبکی و خوبی بهت میده!

* تصمیم گرفتم همه کانالای خبریو پاک کنم! هیچ خبر خوب و مثبتی برای خوندن نیست, همش ماتم و عزا و غم ...

خودم کم گرفتاری دارم, هر چی انرژی منفی و بدبختی رو سَر آدم آوار میکنن!

۳۲۷

* ساعت ده شب خسته و کوفته از کلاس برگشتم, این عکسم تو آسانسور گرفتم ...

عکس (کلیک)

* خودکار بهم انداختن دونه ایی ۳۶ تومن, تو نت همینو زده ۱۶ تومن!

* دلتنگم اما نمیدونم برای کی یا چی, شاید برای خودم ...

۳۲۶

چند روز پیش با گوشی صحبت میکردم و تو پیاده روی یه خیابون فرعی و قشنگ راه میرفتم!

از بوی گُل و دیدن درختای بلند لذت میبردم تا اینکه یه خانوم ک همه جاشو بیرون انداخته, سرشو از در خونش بیرون آورده بود و به یه مکان نامعلوم نگاه میکرد! (همون سمتی که من میومدم) همون اول که دیدمش دگ نگاش نکردم و مشغول حرف زدن بودم, رسیدم در خونه این زن یهو یه صدایی شنیدم, یه سگ سیاه گنده کنار زن بود, کم مونده بود بپره بهم! نمیدونین چه سر و صدایی راه انداخته بود! قلبم اومد تو شرتم و کلا فرار کردم اون سمت خیابون!

زنیکه دوزاری گ...ه قیافه, فهمیدیم سگ داری! الکی اونجا وایساده بود و به یه جای نامعلوم نگاه میکرد تا من برسم در خونشون و سگش بهم حمله کنه! چیز دیگه ایی نمیشه از این رفتار برداشت کرد!!

هیچ جا از دست این جماعت ندید بدید عقده ایی آرامش نداریم, واقعا نمیدونم به کجا باید پناه برد ...

۳۲۵

میخوام کمتر باشگاه برم, بیرون رفتن و پیاده روی هم دگ کنسل میکنم! فقط برای کلاس زبان بیرون میرم و خرید! (اونم بیشترشو اینترنتی سفارش میدم)

دگ توانی برام نمونده, ساعت ۱۱ ۱۲ به زور از خواب بیدار میشم, همه بدنم کوفته و له شده! (منی ک همیشه سحرخیز و پُرانرژی بودم) ۸ ماهه بی وقفه کار میکنم, دگ کشش انجام هیچکاریو ندارم, تا حد امکان میخوام از رو تختم بلند نشم تا شاید بدنم ریکاوری بشه ...

هیچی آماده نیست, همه کارا رو خودم باید انجام بدم, بردم دگ, کم آوردم ...

۳۲۴

* مدارک بیمه عمر ۳ ۴ روز رسیده دستم اما هنوز بازشون نکردم! باید چند تا امضا بزنم و دوباره پستشون کنم! حالا دفترشون همینجا تو تهران, میگن برای اینکه تو زحمت نیوفتین و تا اینجا نیاید ما پست میکنیم! البته منطقی ب نظر میرسه اما بدم نمیاد خودم یروز اونطرفا برم!

* یه همسایه کچل, سیاه و قد کوتاه داریم! الان شاید شصت و چند سالش باشه, خانومش خوشگل و قد بلند و کاملا امروزیه, حداقل ۱۰ ۱۵ سال هم از مَرد کوچیکتره! واقعا بهم نمیخورن ...

۳۲۳

* معلممون یه دخترست که کل بدنشو تتو زده! آستینای مانتوشم تا بازو بالا میزنه که همه طرح و نقششو ببینن! اما دندوناش هر کدوم یه طرفن و باهم قهرن! دختر خوب اول اونا درست کن بعد اون همه رنگ و نقاشی رو پوستت بزن!

* بعد از تقریبا دو ماه ماشینو بیرون بردم, اونم صرفا برای اینکه باتریش (باطری) نخوابه و لاستیکاش خراب نشن! دهنم صاف میشه تا تو پارکینگ اینجا میذارمش, خیلی بد قلق و اعصاب خراب کنه! از یه جهاتی بدترین پارکینگ ساختمون مال ماست!

* صبا که از خواب بیدار میشم بدنم له لهه! اصلا توان حرکت کردن ندارم, یجوری شده که نمیتونم هفته ایی ۵ جلسه باشگاه برم, ۳ یا ۴ جلسه میرم ...

خستگی تو بدنم مُرده, به استراحت و خواب زیاد احتیاج دارم...

۳۲۲

* امروز قرار بود ساعت ۱۱ برق قطع بشه اما نشد! ولی با ترس و لرز سوار آسانسور شدم چون احتمال دادم هر لحظه ممکن قطع بشه!

* بعد از ۷۲ ساعت رفتم باشگاه, ورزش نسبتا خوبی کردم و برگشتم خونه!

* دلم یه استراحت طولانی میخواد, چند هفته برم یجای دور و خلوت و هیچکاری انجام ندم!

* چیز آماده ایی برای خوردن نداریم, یکم ولو شم و برم ناهار درست کنم!

* یه زمانی هوای بهاری چقد دلچسب و لذت بخش بود, چند سال تقریبا تو هیچ فصلی هوای سالم و مطبوع نداریم مگه معجزه ایی پیش بیاد که چند روز هوای خوب تنفس کنیم! پاییز و زمستون دود مازوت نفس میکشیم, تو بهار و تابستون به دود, گرد و غبار و ذرات معلق هم اضافه میشه!

۳۲۱

* تازه اومدم خونه, کلاس زبان بدجور رفت تو پاچمون خدایی! ولی دگ چیکار میشه کرد, باید یجوری سرگرم شد ...

چهار نفر بهمون اضافه شدن, ارشیا شاکی بود آخه همشون پسر بودن :))

البته من راضی بودم از استاد جدید و نحوه تدریسش, از قبلی خیلی بهتر بود ...

* از کنار یه سوپری رد میشدم, یه مرد خرید کرده بود, هاج و واج کیسه ایی که توش یه بطری نوشابه بودو به من نشون داد! گفت اینو خریدم ۶۰ تومن!

یعنی ببین بنده خدا چه شوکه شده که خواسته با اطلاع دادن به من, یه بخشی از تعجبشو ب یه غریبه منتقل کنه! خبر نداشت خودم یه لیوان لیموناد خریدم ۳۵ تومن :))

* یه ناامیدی عمیق چند روز اومده تو وجودم ...

۳۲۰

یه بسته الویه گرفتم ۱۴۰ تومن! (۴۰ هزار تومن از قیمتش مالیات بود) محتویاتش ۱۰ هزار تومنم ارزش نداشت! مثلا الویه مرغ بود اما من اثری ازش ندیدم! یه لیموناد ۳۵ با یه بسته نون ۷۰!

اگه زنگ میزدم تهیه غذای همیشگیم, یه سیخ بزرگ جوجه و کلی برنج و مخلفات برام میاورد, همینقدر در میومد ...

۳۱۹

* تو گروه کلاسمون, بچه ها پیام دادن که امروز کلاس تشکیل میشه, بعد الان خودشون نوشتن کاش امروز تشکیل نمیشد!

بعد جالبه خودشون شاکین که بهمون کلک زدن که زودتر ثبت نام کنیم و از این حرفا! وقتی یه مشت احمق و جوگیر هستن, نتیجش میشه همین!

من ده بار بهشون گفتم عجله نکنین, بذارید چند روز بگذره, هنوز خستگی امتحان تو تنمونه! اینقد هُل بودن که میخواستن همونجا برای منم کارت بکشن! امروز که ببینمشون همه این حرفا رو میکوبم تو صورتشون ...

حالا گ..ه خوردنتون دگ فایده نداره, حقتونه!

* چند ماه پیش جوگیر شدم و بیمه عمر برای خودم گرفتم, امروز مدارکشو فرستادن برام! الکی الکی ۱۴ تومن برای یکسال دادم, هیچ ارزشیم نداره, حالا اگه زن و بچه داشتم تا حدی بدرد اونا میخورد! فک کن مثلا من بمیرم چند میلیارد بدن به بقیه, اونم چیزی که همه هزینشو خودم دادم!

۳۱۸

* دیشب با علی بودم و موقع رفتن به اون سمت خیابون کم مونده بود یه زن دوتامونو زیر بگیره! فک کنم ساندرو بود یعنی با چه سرعتی میومد! نزدیک که شد از نوع فرمون گرفتنش کامل فهمیدم که راننده نیست! به چهارراه که نزدیک شد (ما سر چهارراه رو خط عابر بودیم) حتی سرعتشم کم نکرد! دگ با علی بدو بدو فرار کردیم, از اونطرفم چیزی نمونده بود که بره تو بلوار! ولی کاش میزد به جدول و چپ میکرد تا این باشه دگ پشت ماشین نشینه, اینجوری فقط به خودش صدمه میزد نه دیگران ...

* تصمیم گرفتم به مامانم روزی ۲ کلمه آلمانی یاد بدم که فقط یه چالش ذهنی براش باشه, اینجوری برای حافظش خوبه ...

۳۱۷

* از ۹ صب برق قطع شده! فک میکردم فقط ۱, ۳ و ۵ قطع میکنن اما هر ساعتی از شبانه روز ممکن تو آسانسور گیر کنی!

از گرما خیس عرق شدم, کل انرژی امروزم گرفته شد ...

اولین کار بعد از بیدار شدن این که برنامه قطعی برق چک کنی که مبادا کل روزت به فنا بره ...

* احتمالا عصر کلاس تشکیل بشه, واقعا توان رفتن ندارم! بقیه خودشون قصد مهاجرت دارن, منم دُم خودشون کردن که توام باید بیای! ولمون کنین بابا ...

عجب غلطی کردم خودمو تو این هچل انداختم!

* همسایه پایینی اون شهری که خونه داریم چند روز پیش بهم زنگ زده که خونه رو با تخفیف به من بده کرایه! مردک میخواد صاحب کل خونه بشه, خیلی احمق ک همچین فکری با خودش کرده! خبر نداره که کل داستان اجاره دادن اون خونه برای اذیت و آزار خودشه!

* تا ۴ ۵ روز پیش تو یکی از کارتام ۱۰ تومن بود, الان ۴۰۰ هزار تومن مونده! بعد فک کن بخوای زن و بچه هم داشته باشی! اصلا نمیدونم چیشد, کجا رفت ...

۳۱۶

* امروز با علی بودم و دوباره همون حرفای چرت همیشگیش...

دیروز رفته خونه اون زن, کولرشو سرویس کرده! بنده خدا سندروم نوکری بیقرار داره! بیچاره دست خودش نیست ...

* دیشب برای اولین بار رفتم قهوه خونه! با بچه های پسر کلاس و استادمون!

املتاش خیلی عالی بود واقعا, باورم نمیشد املت دونفره فقط پُرسی ۱۶۰ تومن! ۴ ۵ تا دخترو سیر میکرد یا ۲ ۳ تا پسر شکمو رو! البته با این پول خودت میتونی برای ۱۰ ۱۲ نفر املت مشتی درست کنی ...

* تو قهوه خونه آدم ت..م نمیکنه به اینور و اونور نگاه کنه, همه لات و لوت بودن تقریبا! اینا هم سرشون میخاره برای دعوا, منم نسبتا هیکلیم و فک میکنن قصد کتک کاری دارم! البته از چهره من مشخص که اهل این داستانا نیستم اما آدم مشنگ زیاد پیدا میشه ...

بعد اونجا کلی قانون و مقررات برای خودش داشت که چسبونده بودن به در و دیوار :)))

بحث سیاسی ممنوع, قلیونو از جاش تکون نده! صدای موبایلتو ببند!

بابا یه لیوان چای و قلیون که این اداها رو نداره, کوتاه بیا :)))

* امشب با علی که بیرون بودم, رفتم آموزشگاه و ثبت نام کردم! احتمالا از فردا شروع بشه! نذاشتن خستگی امتحان دیروز از تنم در بره ...

واقعا فقط بخاطر رضا امروز ثبت نام کردم وگرنه تا هفته بعد اینکارو نمیکردم ...

۳۱۵

دیروز امتحان پایانی ترم دوم بود! امتحان شفاهیشو سوپروایزر اون دپارتمان میگیره و معلم خودت نقشی توش نداره!

این نامرد (خانومه) از ۲۵ به من ۱۹.۵ داد! (برای شفاهی نمره پایینه) من خیلی خیلی مسلط حرف میزدم, تو آلمانی هر اسم یه آرتیکل داره یعنی همه اسامی یا مذکرن (der) مونثن (die) یا جنسیت خنثی (das) دارن! من تو حرفام دو تا آرتیکلو اشتباه گفتم! (حالا این آرتیکلا تو جملات مختلف, بسته به شرایط متفاوت تغییر هم میکنن! هیچ قانون مشخصیم نداره که بخوای حفظشون کنی! مثلا پیتزا مونثه, ماشین خنثی, کامپیوتر مذکره! یچیز دهن سرویس کنیه واقعا)

قبول دارم من از اول به آرتیکلا بی اهمیت بودم چون استادمون (ترم اول و دوم استادمون یک نفر بود) همیشه بهمون میگفتشون و منم خیلی روشون تمرکز نمیکردم! خلاصه ۵ ۶ نمره از من برای همچین چیزی کم کرد, خیلی حالمو گرفت! البته کلا سطح امتحاناشون بالاست (مثلا امتحان A1 در حد B1 و یچیز غیراستانداردیه), حتی یه نفرم مردود شد! بالاترین نمره ۸۷ بود, منم نفر دوم ۸۵ شدم!

دیشب بعد از امتحان, بچه ها گیر دادن سروش بیا ثبت نام کن! اون یکی میگه اگه پول نداری من برات کارت میکشم بعدا بهم بده! حالا اگه کلاس به حد نصاب برسه دوباره از فردا (۳شنبه) باید بریم سرکلاس ترم جدید! میگم بابا حداقل بذارید یک هفته استراحت کنیم, از یکشنبه هفته بعد تشکیل بشه! الان ثبت نام کنیم باز باید آش و لاش و خسته بشینیم پای درس!

البته من دودلم ک ادامه بدم یا نه! چون با هزینه کتاب ۴۱۰۰ برام در میاد, وقتمو میگیره, خوندنش هم زمانبر و سخته! واقعا یجاهایی اذیت میشم چون کارای خونه و باشگاه واقعا توانی برام نمیذاره!

از طرفیم اگه نرم, چیکار کنم واقعا! باز یچیز جدید یاد میگیرم و سرگرمی حساب میشه و هم اینکه یکم از جو خونه دور میشم ...

اما در نهایت فقط جنبه سرگرمی داره, آخرشم آلمانیو اونجوری که باید و شاید یاد نمیگیری, قصد مهاجرتم ک ندارم (کارایی جز تو آلمان, اتریش و سوئیس نداره و در واقع یه زبان ناکارآمد برای من)

۳۱۴

* یکشنبه بیاد (البته خیلی زود میگذره) و امتحان پایان ترمو بدم و راحت شم, شاید دگ ادامه ندم, شایدم ادامه بدم! واقعا نمیدونم ...

آخر اردیبهشت کلی خرج و مخارج رو گردنمه!

* امروز با مامانم پارک بودیم, یه مادر و دختر رو نیمکت نشسته بودن (گاهی برای محک زدن حافظش ازش یه سوالاتی در مورد افراد میپرسم) خلاصه بهش گفتم به نظرت این دختر همون دخترست (یکی ک چند ماه پیش دیده بود)

گفت بینی این خال داشت! گفتم نمیدونم دقت نکردم ...

گفت آخه اون قبلی آهن رو بینیش بود! :))))

جر خورده بودم از خنده, فک کن پیرسینگ بزنی بعد یکی بهت بگه خال یا آهن رو دماغت گذاشتی :)))

مادرمون یه پا طنزپرداز شده برای خودش ...

* امشب خیلی به شکمم حال دادم, جاتون خالی بود!

۳۱۳

ساعت دو با مامان رفتیم پارک برای پیاده روی, حدودای سه رسیدیم خونه و رفتیم تو آسانسور!

تا ما سوار شدیم, برق قطع شد! این بنده خدا هم توان بالا رفتن از ۶۰ ۷۰ تا پله رو نداره و اصلا امکان پذیر نیست براش...

نمیدونم همینکه تو آسانسور گیر نکردیم شاید از خوش شانسیمون بود!

دگ مامانو بردم تو پارکینگ (منفی یک) خودم رفتم بالا و کلید ماشینو آوردم, همه چیو براش آماده کردم و دراز کشید و اونجا استراحت کرد!

تا ساعت پنج تو ماشین بودیم و همه انرژی و توانم از بین رفت, با این اتفاق ساده متاسفانه روزم الکی و بیخودی سوخت شد و از بین رفت...

جالبه هیچی تو این کشور نظم نداره اما قطعی برق خیلی قشنگ تا دو ساعت طول نکشه وصل نمیشه! حالا اون بدبختی که طبقه ۲۰ و ۳۰ زندگی میکنه واقعا چیکار کنه! آدم سالمشم نمیتونه اینقد بره بالا ...

۳۱۲

بعد از عید کلاس های آموزشگاه خالی و خالی تر شدن, طبقه زبان آلمانی که تقریبا خالی شده و کلاس جدیدی انگار تشکیل نشده!

قبل از عید که برای استراحت میرفتیم تو خیابون کلی آدم جلوی آموزشگاه بودن اما بعد از عید هیچ خبری نیست!

جواب سوال برام روشن نبود تا اینکه دیشب شهریه کلاس ها تو سال جدید رو دیدم!! کلاسی که مثلا ۲۵۰۰ بوده الان شده ۴ تومن! خب معلوم خیلیا دگ نمیان و کلاس ها به حد نصاب نمیرسن و تشکیل نمیشن!

خیلیا نمیتونن برای ۴۰ روز ۴ میلیون بدن! آدم صد تا خرج مختلف داره فقط کلاس زبان که نیست ...

خلاصه تورم و گرونی تو همه عرصه ها اثرشو نشون میده!

۳۱۱

* امروز بعد از مدتها رفتم باشگاه, فک کنم ۱۳ روز! تقریبا نصف ماهانه باشگام سوخت شد ...

البته مقصرم نبودم, چند روزشو که سرماخورده بودم و بقیشم سفر بودم ...

* از باشگاه ک اومدم بیرون, هوا بقدری آلوده و کثیف بود که برگام ریخته بود! ۲ ۳ دقیقه گذشت و متوجه شدم خطای دید بخاطر عینک آفتابی بوده!

* هوا خیلی گرم شده, امروز یا فردا باید بگم ک کولر رو سرویس کنن البته اینجا داستان خواهیم داشت! چون یه کولر با کانال کشی سرتاسری داره! این میگه سردمه اون میگه یخ زدم, دگ تازه اول دردسرمه چون من خیلی گرماییم و بدون کولر نمیتونم ادامه بدم ...

شایدم یه کولر کوچولو برای خودم بخرم, البته اونم رطوبت میده و خفت میکنه! زندگی اشتراکی همش مصیبت و بلاست...

* عصر باید مامانو ببرم مطب البته نزدیک و کار سختی نیست اما کلا محیط دکتر و بیمارستانو دوس ندارم ...

۳۱۰

ماموریت غیرممکنو انجام دادم, ۴۰ دقیقست ک رسیدم خونه (تهران)

واقعا خستم اما خوشحالم که تو دو روز جمع و جورش کردم و اومدم...

۳۰۹

دقیقا بعد از دو ساعت توقف راه افتاد!

یه ویس ک امشب گرفتم (کلیک)

۳۰۸

پست قبلی گفته بودم فردا شب مسافرم!

الان تو اتوبوسم (تقریبا ۳ بامداد), چند دقیقه پیش لاستیک اتوبوس ترکید! کم مونده بود چپ کنه! البته خدایی من اصلا نترسیدم ...

ولی الان ک کنار جاده توقف کردیم یکم میترسم ک از پشت بزنن بهمون!

چ صدای انفجاری داد, ولی دم راننده گرم ک نجاتمون داد وگرنه فردا خبرشو تو سایتا میزدن ک فلان اتوبوس در اثر ترکیدگی لاستیک چپ کرد و فلان تعداد کشته و زخمی شدن!

خدا میدونه تا کی اینجاییم ...

فعلا از پلیس و نیروی کمکیم خبری نیست ...

دگ نظارتی وجود نداره, همه چی کهنه و فرسوده و از رده خارجه! جون مردم اینجوری تو جاده ها گرفته میشه ...

۳۰۷

* پاره شدم! از بس میخونم و تموم نمیشه, والا من زمان مدرسه و دانشگاه اینقد پیگیر درس و کتاب نبودم ...

احتمالا بقیش بمونه برای فردا دگ توانی برام نمونده!

* فردا شب مسافرم, بعد از کلاس و امتحان میام خونه و لباس عوض میکنم و میرم! احتمالا دو سه روزی تهران نباشم ...

برنامه ها رو ریختم و امیدوارم بتونم انجامشون بدم, تنها نگرانیم مامانمه وگرنه بقیه چیزا کاری نداره ...

* کامنتا رو بعدا جواب میدم ...