۳۰۱
* از ده و نیم صب تا الان درگیر بودم (البته درگیر بقیه نه کارای خودم), کلی از درسام مونده و باید بخوونم اما کو حال...
یکم دگ خودمو جمع و جور کنم و برم تو دل هدف! البته خیلی خستم اما باید به زمانبندی کارام برسم ...
* علی هم دیدم, کلی چرت و پرت گفت و الکی وقتمو گرفت! بهش پیشنهاد دادم همخونه پیدا کنه, خیلی از تنهایی ناله میکرد...
آدم ترسویی هم هست میگه اگه کشتنم و سرمو بریدن چی! اگه مال و اموالمو دزدیدن چی, اگه ال و بل شد چی! اگه اینجوری و اونجوری شد چی!
خب تو یا میخوای تنها باشی یا نمیخوای, بالاخره باید یکیو انتخاب کنی ...
اون زن هم ک عملا ولش کرده اما علی بخاطر اینکه دوسش داره, نمیتونه بیخیال شه و بره با یکی دگ! این از منم خَرتره!
۲۹۷
علی یک ساعت باهام حرف زده! خیلی وقتمو گرفت, ۹۹ درصد حرفاشم در مورد جنس زنه! برای فردا هم قرار بیاد رو سر من بشینه و نذاره درسامو تموم کنم!
خوبه بهش گفتم مریضم, باز بیخیال نشد!
احتمالا باید صب زود بیدار شم و تا جایی که میشه بخوونم, نمیخوام از برنامه هام جا بمونم ...
من همیشه اینجوری درسخون بودم, تو خونواده روح و روانمو بهم ریختن وگرنه تا الان حداقل تو یه رشته دکترا داشتم, واقعا گرفتنشم کار سختی نیست خصوصا تو این سیستم آموزشی ما...
رضا الان ۳۵ سالشه, گفت سال ۱۴۰۱ رفته دانشگاه و ارشدشو تازه گرفته! خیلی حال کردم با اینکارش, شاید منم برم و ادامه تحصیل بدم اما نه تو رشته عمران ...
همیشه دوس داشتم دکترا بگیرم, الانم دیر نیست و میشه تو یه رشته خوب مدرک گرفت منتها حالش باید باشه و وقتش ...
البته گزینه اصلی انگیزست ...
۲۹۶
* حموم کردم و ولو شدم, احتمالا نیم ساعت دگ برم سراغ دور سوم درس خوندن! اگه بتونم امشب درس هشتو تموم کنم واقعا موفق بزرگی نصیبم شده ...
اگه بتونم تا فردا شب درس ۹ هم تموم کنم باید به خودم جایزه بدم!
* یکشنبه باشگاه رفتم و دگ نتونستم برم! البته باید صبر کنم کامل خوب شم و بعد برم ...
احتمالا تا یکشنبه یا دوشنبه نرم چون ممکن حالم بدتر شه, قبلا این بلاها چند بار سرم اومده ...
* یه خانوم دکتر هست که علاقه بهش پیدا کردم! فوق تخصص داره اما خیلی سنش بالاست, از چروک دستا و صورتش احتمالا باید ۷۰ سالش باشه اما اگه فرصت پیش بیاد میشد بهش پیشنهاد داد! فک نمیکردم یه آدم با این سن اینقد جذاب باشه, شایدم سنش کمتره اما چروکش خیلی زیاده, بعید میدونم از ۶۷ ۶۸ کمتر باشه ...
۲۹۵
تا حدودای ۱۱ صب خواب بودم البته اون وسطا بیدار میشدم و قرص میدادم به مامان و دوباره میخوابیدم ...
بعدش یکم درس خوندم, بعد از درس چند تا سیب زمینی و تخم مرغ گذاشتم آبپز شه و همزمان با مامان رفتیم پارک برای پیاده روی ...
یک ساعتی پارک بودیم, بعدش ناهار خوردیم, بعد از ناهار دوباره درس خوندم تا الان ...
چند دقیقه دگ میرم تره بار خرید کنم, یکم استراحت میکنم و بعدش باید دوباره درس بخوونم!
ما رفتیم کلاس سرگرم بشیم اما دهنمون صاف شد, زمان دانشگاه اینقد درس نمیخوندم ...
همچنان سرماخوردگیو دارم متاسفانه ...
۲۸۱
* با حال مریض ۳ صفحه رو خوندم, نمیدونم این شروع بیماری یا اوجشه! خدا کنه تو همین نقطه رو به بهبود بره!
خوشحالم که به برنامه درسیم رسیدم!
* با همین حالی که دارم یک ساعتم نظافت کردم, هیچکس هیچکاری نمیکنه! مامانم گفت من ظرفا رو میشورم, بعد از نیم ساعت دیدم فقط ۵ تا لیوان شسته! گفتم برو دراز بکش نمیخواد مرسی!
به خواهرم پیام دادم که یه نقشی تو خونه به عهده بگیره, اینجوری نمیشه ادامه داد واقعا!
عکس (کلیک)
* جز دو لیوان آبمیوه هیچی نخوردم! از دیروز برای مامان ناهار برداشته بودم ک بهش دادم اما خودم گرسنه میمونم اینجا!
* ساعت ۶ کلاس دارم که باید برم, اینا رو ولش کن اصلا داستان فرداست که باید تا بیمارستان برم! از ۶ و نیم باید بزنم بیرون, مامانو نمیبرم یعنی نمیتونم که ببرم چون کسی نیست که بیارش!
سیستم نوبت دهی و پذیرش بیمارستان مال یه قرن پیشه! میگن ۷ و نیم صب اینجا باشید که پذیرش بشید, بعد دکتراشون تازه ۹ و نیم میان اونجا! حالا کی بیمار بفرستن داخل ممکن بشه ۱۱!
بعد از ساعت هشت هم پذیرش نمیکنن! یهو ۲۰۰ نفر میکشونن اونجا, نه جایی برای نشستن وجود داره نه عدالتی تو نوبت دهی و ورود افراد هست! واقعا تو این قرن نمیشه یجور دگ پذیرش کنن!
منم نمیتونم مامانمو از ۶ صب ببرم بیرون و ساعت یک ظهر بیارم خونه, توانشو نداره! قبلا اگه کسی بود میگفتم ساعت ۹ اسنپ بگیرن که ده و نیم برسن اونجا که کمتر معطل و اذیت بشن اما فعلا ک کسی نیست ...
مجبورم با حال مریض خودم برم و جواب آزمایششو نشون بدم و داروهاشو بگیرم ...
۲۷۷
* یک ساعتی با خودم حرف زدم, برای روحیم مفید بود ...
* حموم کردم و یکم بهتر شدم! نمیدونم فردا حالم چطور باشه!
* از برنامه عقبم, باید بیشتر بخوونم ...
* دیروز ب علی زنگ زدم, امروز برام یه ویدیو فرستاده! منم پیامشو بازش نمیکنم ...
* یه آهنگ که برام جذاب شده این اواخر ...
(دانلود)
۲۷۳
صب بیدار شدم به مامان قرص دادم, بعدش یه صبحانه کوچولو و مختصر خوردیم ...
سه صفحه از درسامو خوندم اما باید چهار صفحه دگ بخوونم تا به برنامه ریزیم برسم ...
بعد با مامان رفتیم پارک و پیاده روی خوبی کرد, همون زمانا زنگ زدم به آزمایشگاه و گفت جوابش آمادست, برگه رو گرفتم و از اونجا رفتم سیب زمینی و پیاز خریدم ...
اومدم خونه و آشپزی کردم, خوراک مرغ!
از دفعات قبلی بهتر شده بود واقعا, الانم که تازه ناهار خوردم و استراحت میکنم اما بعدا باید درس بخوونم! امروز دگ جایی نمیرم, باشگاهم نرفتم چون روز استراحتم بود ...
۲۶۵
* ظرفا رو دگ خودم میشورم (فقط مال خودمو مامانم), حس بهتری دارم واقعا وقتیم نمیخواد ...
* دیشب یه جمله ناب اومد تو ذهنم ولی متاسفانه یادم رفت که بنویسمش و الان فراموشم شده ...
* خیلی برنامه ریزی کردم که چطوری برم اون شهر و خونه رو اجاره بدم! احتمالا تو دو نوبت برم که هم مادرم خیلی تنها نمونه و هم ب خودم فشار نیاد ...
* باید از امروز درس بخوونم تا بیشتر از این عقب نموندم و درسا رو هم تلنبار نشده, دگ جمع کردنش غیرممکن میشه ...
۱۹۷
* از هفته آینده دمای هوا تا ۲۳ ۲۴ درجه میرسه و قشنگ گرم میشه!
* اینقد کم آب میخورم ک ممکن در اثر غلظت خون بمیرم! شانس آوردم که گوشت قرمز تو خونه نمیاد وگرنه تا حالا سکته رو زده بودم!
* باید یکم درس بخوونم, تعطیلات همینجوری داره میگذره و بعدش باید برم آموزشگاه, اگه چیزی بلد نباشم خیلی ضایعست!
۷۹
هفته بعد امتحان دارم, امروز وقتم کامل پُر و احتمالا نرسم چیزی بخونم! عجب اشتباهی کردم خودمو تو این دردسر انداختم!
یکی دو ساعت دگ باید مامانو ببرم دکتر, بعدش برم باشگاه, عصرم باید برم یجا دگ و عملا انرژی برای خوندن نمیمونه ...
دیشبم اون دختر رو ندیدم یا شایدم نیومده بود, البته واقعیتشو بگم اصلا دنبال رابطه با کسی نیستم, حوصلشو ندارم! اینا رو که تعریف میکنم بیشتر جنبه فان داره و جدی نیست...
رشته تحصیلی
به بچه هایی که دانشگاه قبول شدن تبریک میگم، امیدوارم مسیر موفقیت تو زندگی براتون هموارتر و راحتر بشه و به چیزایی که میخواید برسید ...
بچه هاییم که قبول نشدن قطعا حال و روز خووبی ندارن و بهشون حق میدم که داغون باشن، نمیدونم چی بگم اما اگه هدفتون درس و دانشگاهه بچسبید بهش و هدفمندتر و با کیفیت تر درس بخوونید ...
درک
یه بنده خدای ترسویی که حتی جرات فاش کردن هویت واقعیشو نداره با اسمای حسین، رحیم، مسعود و شاید یکی دو تا اسم دیگه، کامنتای خصوصی ِ بدون آدرس میفرسته، خیلیم سعی داره خودشو فهیم و دانا و کتابخوون معرفی کنه!! خیلیم پافشاری میکنه تا ثابت کنه من سواد و اطلاعات چندانی ندارم، و اهل مطالعه و کتاب نیستم!!
اول اینکه همون اول ک کامنت دادی همین آدم بیسواد بی مطالعه از دو جمله اولت فهمید که پسر نیستی و دختری، میدونی چرا؟! چون تو کتابا بهت آدم شناسی یاد نمیدن ...
دوم اینکه آره من اهل کتاب دست گرفتن (جز کتاب درسی) نبودم و نیستم، اما تو اکثر بحث ها میدونم جلوم کم میاری!
سوم اینکه کتاب دست گرفتن واسه عهد دقیانوس بود، بچه های این قرن تجربه و اطلاعاتشونو تو گیم یا فیلم های آموزشی به صورت تصویری یا صوتی بدست میارن، منم کتاب دستم نمیگیرم اما روزی ۳۰ ۴۰ تا فایل صوتی به زبان انگلیسی گوش میدم تا مهارت صحبت کردن یا گوش دادنم از بین نره، کلی کلیپ های آموزشی، سرگرمی، حیات وحش، پزشکی، سیاسی، اقتصادی، تاریخی میبینم و گوش میدم چه فارسی و چه انگلیسی، اگه اینا مطالعه نیست پس چیه؟!
بچه های الان شبیه ساز بوئینگ ۷۷۷ تو پلی استیشن بازی میکنن، میتونن اون هواپیما رو در واقعیت فرود بیارن، نه کتاب خوونده نه تمرین واقعی داشته، فقط تو گیم شبیه سازشو بازی کرده و یاد گرفته، بعد تو اومدی ب خوندن کتاب چارلز دیکنز افتخار میکنی؟! یا اینکه فلان کتاب ادبیو خوندی فک کردی خیلی حالیته که اومدی من و امثال منو درس بدی؟! اگه تو یه کتاب از همینگوی خوندی، من دهها مستند در مورد بیشتر کاراش دیدم و گوش دادم، اگه تو چندتا کتاب در مورد فضا خوندی من صدها فیلم مستند در موردش دیدم، که خودشون میشن صدها و بلکه هزاران ساعت! اینا رو گفتم چون تو حرفات نوشته بودی تا حالا نشده بیای بگی فلان کتابو خوندی!!
همه اینا رو بسط بده به تاریخ، فیزیک، نجوم و خیلی چیزای دیگه که علاقه دارم، کلا هیچ جوره نیا به من درس بده یا تِزای ذهن فندقیتو رو من پیاده نکن، واقعا هیچ جوره در حد و اندازه بحث کردن با من نیستی، قصد تعریف و به قول دوستان شوآف و این حرفا رو ندارم، کلا مال این کارا نیستی ...
یا اینکه اومدی در مورد بچه داری و تربیت بچم به من راه و چاه نشون میدی و ایراد میگیری و خزعبلات ذهن مسمومتو به من نسبت میدی، باور کن در حد و اندازه این گنده گوییا نیستی ...
احتمالا جدیدا مدرک تحصیلیتو گرفتی، یا تازه وارد دانشگاه شدی و یکم جوگیر شدی، احتمالا رشته تحصیلیت روانشناسی یا زیرشاخه های علوم انسانیه و این موضوع سطح جوگیریتو بالا برده و فک کردی آدم شناس شدی، اون ۴ صفحه جزوه و کتاب و نمره گرفتن بهت یاد نمیده درست زندگی کنی، خودتو با خوندن چندتا کتاب بهتر و داناتر از بقیه ندوون، هستن آدمایی تو همین وبلاگ ک کتاب از دستشون نمیوفته اما ادعاییم ندارن(نمونه هاشو زیاد سراغ دارم)، اگه فک میکنی خیلی حالیته و پُری، بجای کامنت خصوصی بی آدرس، کامنت عمومی یا آدرس بذار تا جواب تک تک حرفاتو بگیری، اینجا نمیشه زیاد حرف زد چون برای خواننده ها کسالت آوره، خلاصه حرفام این بود ک با احترام برای من عددی نیستی ...
نخبه و نابغه
واقعا هر کسی چهارتا جزو و کتاب بخوونه و مثلا تو یه امتحان نمره خوب بگیره یا تو یه آزمون قبول شه و فلان دانشگاه بره بهش میگن نخبه یا نابغه؟!
هر چی فک میکنم تنها چیزی که به اینا نباید بگن همون اصطلاح نخبه ست، یه چیزی در حد درسخوون یا کتابخوون براشون کفایت میکنه :)
دانشجو
یه آشنای دوری داریم تک فرزنده، دختره یه ده دوازده سالی میشه که ب بهونه درس خووندن رفته یه شهر دیگه و هنوزم برنگشته !!!
ما که نفهمیدیم چرا اکثر دخترا از خوونه و خونوادشون فرارین و برای مجردی زندگی کردن حاضرن همه کار کنن :/
حالا اون هیچی، مادر پدرا چطوری میتوونن بچشونو بفرستن یه شهر دیگه که مثلا یه رشته داغون تو یه شهر و دانشگاه داغونتر بخوونن !!!
اکثرام توان مالی ندارن، دختره ۶۰ کیلو میره بعد دو ماه ۴۵ کیلو برمیگرده خوونه، نه میتونه بخوره نه میتونه بخره نه میتونه بپوشه و ...
حالا اگه طرف دستش ب دهنش برسه، رشتش خوب باشه دانشگاش خوب باشه چ عیبی داره که بره اما بالای ۹۰ درصد فقط برای فرار از خونه میرن یه شهر دیگه !!
بیسواد
داشتم فک میکردم اگه بجای این همه مراکز دانشگاهی ، کارخونه و کارگاه و تولیدی ساخته میشد، با الان چه فرقی پیدا میکردیم !
مخ
از من کوچیکتره اما خیلی پیر شده این آدم ، البته دلیلش احتمالا درس خوندن نیست فک میکنم خیلی زیادی فک میکنه :/
هر روزم از طرف دانشگاه براش سکه و جایزه میفرستن و دانشجوی نمونست، فقط نمیدونم چرا مونده :|
نتیجه کنکور
البته حق دارن ناراحت باشن چون انگار کل حیاتشون به کنکور و دانشگاه گره خورده و مسیر و راه دیگه ایی برای ادامه زندگی نمیبینن !
البته ما هم سطح توقع و خواسته هامون کم نیست ، انتظار داریم هممون متخصص فلان رشته پزشکی بشیم و پول در بیاریم ! اونم برمیگرده به فرهنگ غلطی ک بین مردم رایج و از بچگی به بچه ها میگن باید فلان کاره شی و از این خزعبلات !
والا همه آدما هوش و توان یکسانی ندارن ، قرارم نیست فقط یه مدرک بگیری و قاب کنی به دیوار ، اگه هدفت پول در آوردن والا راه براش زیاده البته یکم سرمایه و هوش اقتصادی میخواد ! وگرنه درس و دانشگاه اینقدم تحفه نیست ک بخاطرش گریه میکنید و افسرده شدین
دانشگاه
یعنی واقعا بشینم درس بخوونم ؟ مگه دیوونه شدم یا خوشی زده زیر دلم :|
۱۰ ۱۲ سالم صرف این کار کنم ، آخرش ب هیچ دردم نمیخوره :/
دیشب رفته بودم داروخونه ، دختره نشسته بوود نسخه میپبچید ، ظاهر برازنده و خوبیم داشت ، خانوم دکتر بود دیگه !
داشتم فک میکردم ۶ ۷ سال رفته درس خونده ک یه برگه کاغذو بخونه و رو جعبه دارو بنویسه چند ساعت یه بار مصرف بشه !
اگه اون دکتر نسخشو یکم خوش خط بنویسه دیگه این بنده های خدا این همه تو زحمت نمیوفتن ک برن دانشگاه و داروساز بشن :|
حالا ک عمیقتر فک میکنم باید ده سال پیش اون رشته مورد علاقمو میخوندم دیگه الان وقت اینکارا نیست ...
کلاس
یکی تو کلاسمون هست خیلی فشن و باکلاس ، ولی خیلی خجالتیه خلاصه دوس داشتم بیشتر باهاش حرف بزنم ، امروز پیشم نشسته بود و یکم باهاش حرف زدم ، تو این فکر بودم ک اینستاشو ازش بگیرم ک پرسیدم چند سالته !
باورم نمیشد ، گفت ۱۵ :|||| گفتم جدی میگی !!! گفت آره امسال انتخاب رشته دارم و این حرفا ، هیچی دیگه خورد تو ذوقم فک میکردم ۱۹ یا ۲۰ سالش باشه
ب این نتیجه رسیدم تو هیچ کلاسی هیچکی نصیب من نمیشه چ وقتی دانشجو بودم چ هرجای دیگه ایی ، کلا طلسم شده :|
ولی یکیشون خیلی با محبت و لبخند نگام میکنه ، البته فک کنم کاراکترش اینطوری مهربون و لطیفه ! اگه شانس من این میگه ۱۲ سالمه =))))))