ازدواج

یه ویس در مورد پیچیدگی های ازدواج پُر کردم, اگه دوس داشتید گوش بدید ...

لینک (کلیک)

ازدواج

یکی از رفقا برای مراسم ازدواجش دعوتم کرده!! 

دو سه روز پیش باهاش حرف میزدم بهش گفتم چرا میخوای ازدواج کنی ؟! 

گفتم بچه میخوای؟! مجبورت کردن؟! شرایط مالی خاصی داره؟! 

چند تا سوال اینجوری ازش پرسیدم، آخرش گفت دوسش دارم!!

کلا یادم رفته بود یکی از دلایل ازدواج میتونه دوست داشتن طرف مقابل باشه!! 

تفاوت

داشتم فک میکردم اگه قرار تو ایران ازدواج کنم و یه دخترُ به آرزوش برسونم تا خودشو تو لباس عروس ببینه, چرا من باید خرج مراسم عروسی بدم, شیربها بدم, طلا بخرم, خونه و ماشین با منه!! از همه بدتر مهریه بدم!! خرج شکم لندهوربانو با منه!! پول تو جیبی و نمیدونم این چیزاش با منه!! خرج لباس و بقیه مواردم من باید بدم!! 

بعد از همه اینا دختره بشینه تو خوونه و صب تا شب با این و اون چت کنه و لاس بزنه, تهش میخواد یه ظرف بشوره ک اونم انتظار داره من ظرف چیزایی که اون خورده رو بشورم!! میخواد بچه دنیا بیاره ازم سرویس طلا رشوه بگیره و پوشک بچه هم حتما من باید عوض کنم!! فردا هم میره پشت سرم بد میگه که آره این اخلاق نداره و فلان و بهمانه!!

واقعا این از هر قراردادی ننگین تره که آدم تن به همچین خفت و خواری بده!! 

اون پولی که بخوام اینجا خرج زن گرفتن کنم, تبدیل به دلار میکنم و میرم یه دختر خارجی میگیرم که هیچی ازم نخواد, همه چی برابر و مساوی و عادلانه!!

هر چی فک میکنم همه جوره به صرفه تره و مطمئنم معرفت و وفاداریشم از خیلیا بیشتره!! حداقلش اینه با مهریه گروگانت نمیگیره :|

پر توقع

طرف ۴۵ سالشه، به نظرم از اکثر آیتم های ازدواج هیچ کدومشو نداره بعد دنبال دختر ۲۶ ۲۷ ساله برای ازدواجه!! بعد جالبه کیس اینجوریم بهش پیشنهاد دادن اما بخاطر ترس از کرونا نرفته با دختره حرف بزنه!!

مرد بی بخار و ترسو، دیروز حرف میزد حالمو بهم زده بود، بدبخت به اونی که بخواد زن این بشه!! بخدا اگه میتونستم چنان میخوابوندم کف کله کچلش که نتونه از جاش بلند شه!! فقط هیکل گنده کرده، از من هیکلی تره اما قلب موش تو دلشه!! 

از همه چی میترسه، از تغییر شغل، از ازدواج، از بچه دار شدن، از کوه رفتن، از همه چی!! بعد میگه من تجربم زیاده!! بیشعور تو اگه تجربه و عرضه داشتی تو این سن و سال وضعت این نبود!! 

یکم مَرد باش بابا، یکم جرات و شجاعت داشته باش!! یکم ریسک کن!! 

میگه من فردا بچه دار بشم ازم خوونه و ماشین میخواد، چیکارش کنم؟! :| 

آدمی که با این فکر و خیالا یه عمر درجا زده، به هیچیم نرسیده و نخواهد رسید!! 

از شدت ترسویی حالمو بهم زد بخدا، بی خاصیت بدرد نخور ...

ازدواج

دیشب خبر اومد که دوست سابقم متاهل شده و چند ماهه ازدواج کرده، ناخواسته زدم زیر خنده و اشک تو چشمام جمع شد!!

بنده خدا خیلی سعی داشت منو گول بزنه و دوماد کنه اما خدا رو شکر به آرزوش رسید و عروس شد!! واقعا با خودش چی فک میکرد که میخواست با من ازدواج کنه؟! منی که تکلیفم با خودم مشخص نیست و کلا علاقه ایی ب ازدواج ندارم!! 

دختر خووب و مهربونی بود، امیدوارم خوشبخت باشه ...

منفعت

یه رفیق صمیمی داشتم که چند سالی ازم بزرگتر بود، خیلی باهم جور بودیم، تو دانشگاه همکلاسی بودیم ...

گاهی از خاطراتش برام تعریف میکرد، آدم با تجربه و جالبی بود ....

دوستمون پیمانکار بود و تو شهرهای مختلف کار میکرد، خلاصه یکی از طرحاش تو فلان شهر بود و از یه دختره خوشش میاد که از قضا پدر دختره تو اون شهر یه آدم دُم کلفت بووده و حسابی خرش میرفته ...

اینم تا تنور داغه میچسبونه و دختر رو عقد میکنه، بعد از یه مدت متوجه میشه که دختره یه جوریه!! 

میگفت یهو از خواب بیدار میشد و داد و بیداد راه مینداخت، میگفت الان فلانی گور به گور شده کجاست، باید برم بکشمش :|

هیچی دیگه میفهمه دختره مشکل روان داره، یه مدت که تحت درمان قرارش میدن، دکتر روانپزشک این دوست ما رو میکشه کنار و بهش میگه خدا خیرت بده چطوری جرات میکردی شبا پیش این بخوابی :|

هیچی دیگه توافقی جدا میشن و بعد از یه مدت میره دخترخالشو میگیره، ماجرای دخترخالشم بعدا تعریف میکنم، باحاله 😁

بیزار

هر چی فیلمای دو نفره و رمانتیک نگاه میکنم فقط یه نتیجه میگیرم، واقعا تحمل و توان زندگی متاهلیو ندارم!!

فوق العاده خسته کنندست، واقعا متنفر و بیزارم ازش ...

مطمئنم اگه یه روزی ازدواج کنم صد در صد بعدش جدا میشم ...

ازدواج

یکی دو تا فیلم دیدم و یکم در مورد ازدواج فک کردم، واقعا موضوع خسته کننده و کسالت آوریه و اصلا دوس ندارم واردش شم، شاید یکی دو سال اولش خووب باشه اما یه جور تکرار و خستگی مفرط توش میبینم که برام هیچ جذابیتی نداره ...

اگه میشد سالی یه زن متفاوت داشت شاید برام جذاب میشد ...

همون رمز قبلی ...

ادامه نوشته

ازدواج

چند روزه بیرون که میرم یه دختر و پسر جوونو میبینم که ظاهرا تازه اومدن تو این کوچه، پسره ۲۳ ۲۴ ساله و دختره ۱۸ ۱۹ ساله ب نظر میاد!! زوج خوشتیپ و خوشگلین 😁

هر چی ما دهه شصتیا مجرد موندیم این دهه هشتادیا و هفتادیا اکثرا متاهل شدن :|

از طرف یه خونواده ۱۳ تا نوه اییم که ۱۲ تامون دهه شصتی و یکیمون دهه هفتادیه، هممون مجردیم :| البته فک کنم یکی از دهه شصتیا ازدواج کرده، ازش خبر ندارم دقیقا ...

خونواده ما اینجوریه یا همه همینن؟! 

بیمعرفت

همون رمز قبلی ...

ادامه نوشته

بهونه

ما بدرد هم نمیخوریم و رابطمون سر و ته نداره، ما آینده ایی با هم نداریم و بهتر همینجا تمومش کنیم، رابطه ما هدفی نداره و جملاتی از این دست که دخترا برای کات کردن ازش استفاده میکنن، حالا کاری ندارم اون دختر هدفش از رابطه ازدواجِ یا هر چی اما ۹۹درصد مواقع فقط میخوان با تو کات کنن و برن وگرنه ۵ سال دیگه هم ببینیش هنوز مجرده ...

خواب

دیشب خواب دیدم با یه زن ازدواج کردم یا شایدم دوست شدم، یه پسر کوچولو داشت تا جایی که یادمه :|

بعد رفتم با روح شوهرش حرف زدم، شایدم با جسم شوهرش :||| 

میخواستم باهام آشتیشون بدم یا شایدم در مورد بچشون باهاش حرف بزنم که سرپرستیشو قبول کنه یا اینکه ببینم روحش راضیه که من حکم پدر برای بچشو داشته باشم یا نه، اما اون گفت نه تو خیلی خووبی :|

حالا اینا مهم نیست، اون زن رو در واقعیت میشناسم نکنه شوهرش بیوفته بمیره حالا یا ازهم طلاق بگیرن ؟! :||

شوهرشم رفیقم بود یه زمانی ... 

چ خوابای عجیب غریبی میبینم ...

تغییر

پنج شنبه شب بعد از اون ماجرا رفتم پیش یکی دو نفر از بچه ها، اونا تو مغازه بودن و داشتن آماده میشدن که ببندن و باهم بریم اونجایی که این اتفاق افتاده،منم بیرون وایساده بودم و با یکی دیگشون حرف میزدم ...

خیابون شلوغ نبود، از دورتر یه دختر جوون و مرد میانسال داشتن میومدن سمت ما، یه لحظه احساس کردم دختره نگام میکنه، منم نگاه کردم و دیدم چقد چهرش آشناس بعد ک دقت کردم یادم اومد سال ۸۷ ۸۸ یه دوره ایی باهاش دوست بودم، اون زمان خوشگل بود اما دیشب ک دیدمش خیلی بیریخت شده بود، حتما از نگاه اون منم خیلی تغییر کرده بودم!! 

فکرشم میکنم اون زمان خوشتیپ و خووب بودم اما الان خیلی مطمئن نیستم چون فقط میخورم و میخوابم ...

دماغش خیلی گنده شده بود، نمیدونم ضربه خورده بود یا رشد کرده بود :| 

اون زمان ۲۰ سالش بود اما الان دیگه سی سالش تموم شده، آدما چقد تغییر میکنن ...

اون موقع همه کَف بُر شده بودن من مخ اینو زدم اما الان ....

حالا دوباره فمنیستا میان فحش میدن اما تا جوون و خوشگلین ازدواج کنین، اینطوری خوشگلترم میمونین تا اینکه بخواید مجرد زندگی کنین :/

خوب یا بد

یه عده از خونواده ها عاقلن، دخترشون تا به یه سنی رسید که براش خواستگار بیاد ب همون دست میدنش که بره و خلاص!

والا تا دختر تو یه سنیه که قیافه ایی چیزی داره ردش کنید بره بعدا ک سی سال رو رد کنه مگه عزرائیل بیاد خواستگاریش :/

غالب

امشب رفته بودم یه جایی، قبلش یه بسته شیرینی گرفتم تقریبا صد تومن شد!! خدایی شیرینی چرا باید اینقد گرون باشه :|

خلاصه رسیدم و بعد از احوالپرسی و این چیزا نشستم، اینقد ازم تعریف کردن و به به چه چه کردن میترسم امشب در اثر چشم خوردگی منفجر شم :|

یکیشون که مستقیم میگه دوماد منو اذیت نکنین، بیا دختر منو بگیر :| دو ساعت اونجا بودم صدبار اینو گفتا، بعد نشسته بود زیرزبونمو بکشه ک از کسی خوشم میاد یا نه ...

حالا کوچیکترین دخترش تقریبا سی سالشه :| نمیذاشتن برگردم ب زور گفتم باید دارو بخورم و تایمش میگذره تا تونستم فرار کنم، والا پسر از من بهتر کجا گیر میاد، ماه، نفس، عزیزدل، جیگر، تو دل برو، اهل دود و این چیزام نیستم، لارج، باادب و باشخصیت، باکلاس، مارک پوش، نجیب و سر ب زیر و خیلی صفات دیگه که بیخیالش :)))))

خلاصه دعوا بود و میخواستن مثه گوشت قربونی ببرنم، واسه فردا ناهارم دعوت شدم که نمیرم چون تا ظهر میخوابم و حوصله ندارم ...

حالا با این همه صفات خووبی ک دارم نمیدونم چرا این عتیقه ها گیر دادن بهم، آدم حسابیا چرا نمیان =))

البته اینا وضشون توپه اما من مجردیو بیشتر دوس دارم :/

عروسک سفارشی

ازم پرسیدن چه شکلی دوس داری، شاغل دوس داری، رنگ چشاش چی باشه، رنگ پوستش چی باشه، فعلا از چند جا معرفی کردن برام، یکیشون ۱۲ سال کوچیکتره ظاهرا 🤣🤣🤣

خیلیم تاکید کردن دختر خووبیه، فک کن یه درصد آخه 🤣🤣🤣

ظاهرا ایشون خونه دار خووبین 😂😂😂

منم گفتم مگه عروسک میخواین بخرین، خدایی یه لحظه دلم واسه دخترا سوخت، کلا جنس زن مظلومه ...

اصلا دوس ندارم حس کنم یا فک کنم از کسی بالاترم که بخوام اینطوری انتخابش کنم، با اخلاق من جور در نمیاد این چیزا، اصلا و ابدا این فرهنگ رایج تو کشور در زمینه ازدواج نمی پسندم، خجالت داره 😐

زن نموخوام

الان ک دارم اینو مینویسم صحبت زن پیدا کردن واسه منه :|

خبر ندارن من کلا زن نمیگیرم :))

زن زندگی

امشب حرف زن گرفتن من بود ، یکی دخترخالمو پیشنهاد داد :|

یکی دیگه گفت از ازدواج فامیلی خوشم نمیاد وگرنه دختر خووبیه و قیافشو دوس دارم :| 

یکی دیگه گفت فلانی چند بار گفته که دخترم مناسب پسر شماست، منم گفتم دختره کیه؟ گفت دانشجوئه فلان شهره، منم تو دلم گفتم الان باید ببینی پیش کیه :/

فقط شنونده بودم، چون هیچ علاقه ایی ب این داستان ندارم :)

دارم ازدواج میکنم

این یارو هربار مشکلی چیزی داره میاد سراغ من و انگار ن انگار که همه چی تموم شده بوده بعدش که مشکلش حل میشه قیافه میگیره و این جمله رو تکرار میکنه و میره :|

این داستان ادامه داره :|

عکس

عروسی

تلویزیون روشن اما صداشو بستم ! نگاه کردم دو نفر سر سفره عقد بودن، اون فیلم تموم شد و دوباره به تی وی نگاه کردم تو این فیلم دومم دوباره دو نفر سر سفره عقدن ! 

ازدواج

بعد از چند روز با نفس حرف زدم میگه دارم ازدواج میکنم :|

میگم تو تا چند روز پیش با من بودی الان چی شد یهو !

میگه آخه قطعی نشده بود و نگفته بودم اما الان تقریبا قطعی شده :/

جغد

با اینکه دیشب خیلی کم خوابیدم و ظهرم نخوابیدم اما الانم خوابم نمیبره واقعا چرا اینطوری شدم 😂

هرجا میرم نوشتن فردا روز ازدواج ، کی با من ازدواج میکنه 😛

البته با مهریه پایین از الان گفته باشم 😂

زنم میشی

دیروز با یکی از دخیا حرف میزدم ، ازش پرسیدم باهام ازدواج میکردی اگه به عقب برمیگشتیم ، اونم اینا رو گفت :))

عکس

حماقت

میخوام در مورد اون رفیقم بنویسم ، اسامی ک بکار میبرم ساختگین !

امیر پدرش ۱۰ سال پیش فوت کرد و لباس فروشی داشت ، خونواده پدریش خیلی ثروتمند بودن ، یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ک عمه ها و عموها ارثی که به خونواده امیر میرسیدُ بالا کشیدن و هاپولی کردن!

فوت پدر و پدربزرگیش خیلی بهم نزدیک بود ، امیر اون مغازه لباس فروشیُ دست گرفت و چرخوند و کم کم وضعش خوب شد و ثروتی بهم زد، یادم اون زمان با سود فروش دو ماهش یه ماشین صفر خووب خرید، یه شریکم داشت که دوتایی اون مغازه رو باهم اداره میکردن !

خلاصه این تو ۲۰ سالگی زن گرفت ، شریکشم رفته بود و خودش تنهایی مغازه رو میگردوند ، زن ک گرفت دائم تو سفر و بریزُ بپاش بود ، فروشنده هاش از مغازش دزدی میکردن و اینم دو هفته یه بار به مغازش سر میزد ک ببینه چه خبره ! همون زمانا یه پسره به اسم فرهاد یه مغازه نزدیک مغازه امیر داشت ، مغازه امیر خیلی بزرگ بود و کلی جنس داشت حتی یه انبارم داشت همون نزدکیا ک خریداشو اونجا نگه میداشت !

فرهاد تقریبا ۹ سال از امیر بزرگتر بود و خیلی به امیر حسادت میکرد حتی یادم وقتی امیر یه پارس خرید ، فرهاد و داداشش چشمشون در اومده بود ، اون زمان فرهاد یه پراید داشت !

خلاصه با خریتایی که امیر کرد ، تو جاده شمال با پارس تصادف کرد هم یه نفرُ ناکار کرد و هم ماشینش نابود شد و کلی دردسر براش درست شد

مغازه لباس فروشیشم تقریبا داشت جمع میشد ، چون فروششم خوابیده بود و تولیدیا بهش جنس نمیدادن ، پولی در نمیاورد ، فروشنده هاش خیلی ازش خوردن ...

لباس فروشی جمع شد ، زنشم طلاق گرفت ، یه مغازه داشت ک اونم فروخت و داد یه بنز لاکچری خرید ، بنز هم به فنا داد ! کدوم خری مغازه میفروشه ک باهاش ماشین بخره و تصادف کنه !

بعد یه مدت زد تو کار موبایل فروشی ، اون کارم براش گرفت و زن دومُ گرفت، امیر خیلی کاری بود خیلی خوبم حرف میزنه اما مغز نداره و نمیتونه پیشرفت کنه ، ما ک نفهمیدیم چطوری اما گفت دزد زد به موبایل فروشیه و اونم بسته شد ! زن دومم طلاق گرفت و رفت !

دوباره امیر از صفر شروع کرد و رفت تو کار فروش مرغ و ماهی ، دوباره کارش گرفت و زن سومم گرفت ، اونم به باد داد ! 

امیر زن سومشو هنوز داره ، خیلی دختر خووبیه ک با امیر میسازه ، حتی شنیدم چند ماه پیش امیر رفته سراغ قرص و مواد و این چیزا ، یه دوره ایی خیلی داغون شده بود حتی دو سه تا از دوستای مشترکمون میگفتن امیر کارش تموم و جاش تو جوبه، زنشم طلاق میگیره و میره! خدا رو شکر ک این اتفاق نیوفتاد با اینکه خیلی خره اما پسر خووب و بامعرفتیه، من واقعا دوسش دارم...

بعد از اینکه مرغ و ماهی فروشیم به باد داد الان نزدیک یک سال و نیم که کار میکنه ، به نظرتون کار الانش چیه ؟! 

هر کی بتونه کار الان امیرُ حدس بزنه واقعا یه نخبه ست ، تو نوشته هام میتونید به کار الانش برسید اما خیلی باید هوش و حس ششم بالایی داشته باشید ...

ازدواج وبلاگی

خیلی سال پیش ک وبلاگ داشتم یه پسره بود ک همسن الان خودم بود و با دو تا دختر همشهریش از طریق وبلاگ آشنا شده بود و باهاشون دوست شده بود اما بعد از یه مدت کات کرد با دوتاشون ، اما دو تا دختره هر دیقه تو وبلاگش بودن و دعوا مرافه بود 😂😂😂

خیلی وضعیت خنده داری بود پسره بین این دوتا گیر کرده بود ، حالا کلا رابطه اییم نداشتن اما دوتا دختره ول کن نبودن ، تو وبلاگ این هر روز گیس و گیس کشی بود 🤣🤣🤣

خود دخترا هم وبلاگ داشتن و علیه هم مطلب میذاشتن و جنگ و دعوا راه مینداختن 🤣🤣🤣

یک سالی گذشت و خبر گذاشت ک با یکیشون ازدواج کرده 😂😂😂

خیلی دوس داشتم اون یکیو ببینم ک چ حالی شده ، بنده خدا گناه داشت، ولی زندگی همین دیگه 🙂

قیافه اومدن

سفیدبرفی امروز خیلی رو اعصاب بود ، دوس داشتم سر و صورتشو صاف کنم ولی از بس تنها شدم جلوی خودمو گرفتم ، حالا اینم بپره دیگه چیکار کنم :|

همیشه زاپاسو واسه این مواقع میخوام ، منتها فعلا رو مود پیدا کردنش نیستم

یه عده خیلی زیادی تا میان اینجا میگن ازدواج کن ، دهن منو اسفالت کردن اینا بابا مگه ازدواج چی داره اینقد تجویزش میکنین ، خودتون یکم خجالت بکشین تا میرسین ب من ، زن بگیر زن بگیر راه میندازین ، زن کیلو چنده :|

شاید شما تمام آمال و آرزوهاتونو تو ازدواج خلاصه کردین ، دمتون گرم خیلی باحالین ولی اینقد این خزعبلاتو ب من نگین ، شما بچسبین ب کلاه خودتون و سفت بگیریدش ک باد نبرش ، نگران زن گرفتن این و اون نباشین !

والا ۹۹ درصد کسایی ک دیدم ازدواج کردن میگن پشیمونن ! الان همون عده ک ب من میگن زن بگیر زن بگیر ، میان میگن اونا تو انتخابشون اشتباه کردن خخخ

معطلی

تو این بی پولیم اون پسره یه بخشی از پولامو داد و یکم اوضاع سروسامون پیدا کرد ، ولی همین امروز نصفش رفت :| 

با اون دختره دیشب هماهنگ کردیم ک امروز صب باهم کلاس برداریم ، ولی خانوم لنگه ظهر اومده و میگه ببخشید یادم نبود :| 

اون کلاس خووبه پر شده بود دیگه ، مجبور شدیم با یه استاد دیگه برداریم البته خیلیم ناراحت نیستم چون حدس میزنم چ کسایی اون کلاسو اِشغال کردن ! 

نکته جالبترش اینجاست ک حس میکنم اون دختره ک دوسش داشتم احتمالا با همین استادی ک ما انتخاب کردیم کلاس گرفته باشه ، احتمالا وقتی منو ببینه کلاسشو عوض میکنه :)) 

تنها کسی بود ک دوس داشتم باهاش ازدواج کنم البته الان دیگه اون حسو ندارم، راست میگن هر آنکه از دیده برفت از دل برود ...

رفیق قدیمی

امشب یکی از رفیقای قدیمیو دیدم ، میگفت با یکی آشنا شده ک میخواد ببرش اونور اونم از طریق ازدواج ! حالا اینجا همه چی داره ، وضعشم خوبه ...

یادم افتاد روز اولی ک رفتم زبان یاد بگیرم هدفم این بود با یه خارجی دوس شم و برم ، ولی بعد از گذشت چند سال با اینکه جور دیگه ایی موقعیتشو پیدا کردم ولی کلا هدفم عوض شد و دیگه تصمیم انجام اینکارو ندارم ...

شاید یه دلیل احساسی اما باارزش مانعم شد ، پشیمونم نیستم :)

ولی بدم نمیاد با یه خارجی ازدواج کنم ، وفاشون بیشتره :/

ازدواج !

تنها کسی بود ک تا امروز دوس داشتم باهاش ازدواج کنم ، خیلی ازم کوچیکتر بود دقیقا سیزده سال ! 

خیلی عاقل و فهمیده بود ، یه مدت ک باهاش در ارتباط بودم به این نتیجه رسیدم ک اینم با اون چیزی ک نشون میده خیلی فرق داره ، همه چی برعکس شده ! 

بچه مچه ها بزرگ شدن یا من خیلی سنم بالا رفته ! 

زن زندگی

یه وقتایی دوس دارم ازدواج کنم ولی شخص مورد نظرمو پیدا نمیکنم , شایدم اگه پیداش کنم نخوام چنین حماقتی مرتکب شم , راستش اصلا به دخترای این دوره زمونه نمیشه اعتماد کرد , اصلا اصلا نمیشه اعتماد کرد , بهترینشون یه چیز دیگه از آب در میاد !!! البته منم آدمی نیستم کسی بتونه سرم کلاه بذاره ولی در کل یکی از موانع بزرگ که مانع ازدواجم میشه همین بی بند و باری و ارتباط های بی حد و مرز که فعلا بین مردم حاکم شده و واقعا متنفرم از چنین وضعیتی ...

شاید خودمم یکی از همین مردم باشم ولی یه چیزایی باید یه زمانی تموم شه متاسفانه برای خیلیا بعد از ازدواجم تموم نمیشه , صرف نظر از اینکه اگه طرف بتونه ده نفرو داشته باشه من میتونم هزار نفرو داشته باشم ولی از چنین ناهنجارهایی خوشم نمیاد , شاید من جز معدود کسایی باشم که همه شرایط برای متاهل شدنو داره اما چون اعتماد به جنس مخالف نداره فعلا دست رو دست گذاشته ! البته اینکه تصور کنم بخوام یه مدت طولانی با یکی زندگی کنم برام غیرممکن , واقعا میشه یکیو هر روز و هر لحظه ببینی !!!!! من که نمیتونم شما چی !!!