۶۴۸

* دیشب از خستگی بیهوش شدم! واقعا روز و شب سخت و سنگینی داشتم!

امروزم تا بیدار شدم اول مامانو پارک بردم بعد رفتم تره بار خرید کردم! یکم دگ هم باید آشپزی کنم ...

زندگی خسته کننده ایی شده واقعا ...

* از اولش حس خوبی به ایمپلنت علی نداشتم! البته بیشتر اوقات احساسم اشتباه نمیکنه، دیروز که رفته بود برای معاینه، دکتر گفته بود هنوز عفونت داره و آنتی بیوتیکاتو یه دوره دگ مصرف کن!

امیدوارم براش مشکل ساز نشه ...

داغ

دوس دارم تو یه وان پُر از آب داغ بخوابم تا این خستگیا و کوفتگیا از بدنم بیرون بیاد ...

قبلا که خیلی سرپا بودم و بدو بدو میکردم اینقد خسته و کوفته نمیشدم ...

عصبی

احساس میکنم وقتایی که خسته و بی انرژی باشم خیلی زود عصبی میشم و از کوره در میرم، اینجور موقع ها نباید با کسی حرف بزنم چون اگه بهم گیر بده یا یه کاری کنه ک خوشم نیاد ممکن باهاش دعوام بشه :/