۳۳۶
الان میفهمم اونایی که از اینجا رفتن واقعا چه بُردی کردن! همین ۲ ۳ هفته پیش با یکی از دوستام حرف میزدم, با وجود زن و دو تا بچه رفته بود فنلاند! فعلا اونجا بیکاره و از جیب میخوره, زبانشونم بلد نیست اما دولتشون کمک میکنه تا بتونن زندگی کنن!
بعد من اینجا به آینده و زندگی مبهمم فکر میکنم, به اینکه هر لحظه ممکن دوباره صدای انفجار و بمب بشنوم! به اینکه باید دست مادرمو بگیرم و کجا فرار کنم! شاید زیادی حساس شدم...
انگار افسرده شدم, یکماه باشگاه نرفتم, از فردا هم کلاس آلمانی تشکیل میشه ولی واقعا حوصلشو ندارم و شایدم کلا نرم!
خوشحالم که بچه ایی ندارم, واقعا افتخار میکنم که یکی دگ رو بدبخت نکردم ...