۳۳۶

الان میفهمم اونایی که از اینجا رفتن واقعا چه بُردی کردن! همین ۲ ۳ هفته پیش با یکی از دوستام حرف میزدم, با وجود زن و دو تا بچه رفته بود فنلاند! فعلا اونجا بیکاره و از جیب میخوره, زبانشونم بلد نیست اما دولتشون کمک میکنه تا بتونن زندگی کنن!

بعد من اینجا به آینده و زندگی مبهمم فکر میکنم, به اینکه هر لحظه ممکن دوباره صدای انفجار و بمب بشنوم! به اینکه باید دست مادرمو بگیرم و کجا فرار کنم! شاید زیادی حساس شدم...

انگار افسرده شدم, یکماه باشگاه نرفتم, از فردا هم کلاس آلمانی تشکیل میشه ولی واقعا حوصلشو ندارم و شایدم کلا نرم!

خوشحالم که بچه ایی ندارم, واقعا افتخار میکنم که یکی دگ رو بدبخت نکردم ...

عملیات مشترک

تقریبا ۱۵ ۱۶ سال که پیش یه آرایشگر میرم, چند روز پیش رفته بودم موهامو کوتاه کنم که گفت خانومش دوقلو براش آورده! قبل از اونم یه بچه دیگه داشت و جمع بچه هاش به سه تا رسیده!

خلاصه وقتی کارت کشید پشمام ریخت, خیلی زیادتر از همیشه پول گرفت!

هزینه عملیاتشو از مشتریاش میگیره!

اعتیاد

وقتایی که میرم پیاده روی, از کنار یه خوونه رد میشم که تو خیابونه!! اکثر اوقات یه مرد ۴۷ ۴۸ ساله پنجره رو باز کرده و بیرونو نگاه میکنه!!

این مَرده قبلا همسایمون بود و سالهاست که میشناسمش, وقتیم که سنش کمتر بود اهل خلافای سبک بود!!

ما که نفهمیدیم این کی ازدواج کرد و کی بچه دار شد و اصلا زنش کیه, اما واقعا اعتیاد همه چیو ازش گرفت و الان تنها سرگرمیش نشستن کنار پنجره و نگاه کردن آدماست, خواهرش خرجشو میده و اینم میره مواد میخره!! 

والا من که بدی ازش ندیدم, اتفاقا همیشه احترام داشته ولی گند زد به زندگیش ...

هیچ وقت سمت مصرف قرص و مواد و این چیزا نرید چون صد در صد اسیریش میشید و همه چیو میبازید, حتی قرص خواباورم نخورید و ازش فاصله بگیرید 🙁

بی سیم

دیروز تو محوطه پارک جنگلی بودم, دو تا دختر و یه پسر ۵ ۶ ساله در حال بازی و شیطنت بودن, نکته جالبش اونجایی بود که با پدرشون از طریق بی سیم در ارتباط بودن 😂😑

۴۰ ۵۰ متر جلوتر که رفتم باباهه رو دیدم که براشون پیام میفرستاد 😂

زمان ما با عربده و داد و بیداد میگفتن چیکار کنیم, الان با بی سیم پیام میفرستن 😂

بچه

طرف ۱۵ ۲۰ سال از ما دهه شصتیا کوچیکتره و ما پیش خودمون بهشون میگیم بچه!! اما بیشتر همین بچه ها خیلی عاقلتر و فهمیده تر از اکثر دهه شصتیا هستن 😅

پستاشونو میخوونی انگار یه مَرد ۴۵ ۴۰ ساله نوشتش، بعد میفهمی یه دختر ۱۴ ۱۵ ساله این حرفا رو زده!! 

خلاصه از وقتی متولدین دهه هشتاد تو بلاگفا دیدم و مطالب و کامنتاشونو خوندم کلا از اصطلاح بچه براشون استفاده نمیکنم!! واقعا ما بچه اییم نه اینا 😅

آهنگ

دیروز با یه خونواده هم مسیر شدم، ۵ ۶ تا پسر و دختر کوچولو داشتن که بین ۵ تا ۱۰ سالشون بود، بچه ها پشت سر خونواده هاشون حرکت میکردن و تقریبا نزدیک من بودن!! 

یکی از پسرا بهشون گفت آهنگ بذارم؟! اونا هم گفتن بذار!! 

آهنگ مهستی گذاشته بود و باهاش میخوندن، منم از خنده پکیده بودم که بچه های دهه نودی مهستی گوش میدن 😅

بچه های نخبه و خاصی بودن 😁

پول تو جیبی

ابتدایی که بودم روزی ۵ تا تک تومنی پول تو جیبی میگرفتم که میشد ماهی ۱۵۰ تومن!! البته اون زمانم پول زیادی نبود شاید معادل ۵ هزار تومن الان بود!! دقیق یادم نیست شاید پول یه بسته پفک میشد و یکمشم میموند!! 

یه بار ۵۰ یا ۸۰ تومن (دقیق یادم نیست) پولمو دادم یه بسته شکلات خارجی گرفتم و همشم یه جا خوردم، خلاصه تا دو هفته عزادار بودم 😅

خدایی بچه خووبی بودم، هیچ وقت از خونوادم هیچی نمیخواستم که مبادا اذیت بشن!! از وقتی ۳ ۴ سالم بود همیشه خواسته هامو واسه خودم نگه داشتم حتی در یه حد یه بسته پاستیل یا یه دونه تخم مرغ شانسی!! 

خیاط

چند روز پیش تعریف کردم شلوار ست ورزشی که خریدم خیلی بلند و گشاده (اینجا)

خلاصه امروز دنبال خیاطی بودم و چند جا رفتم، یا بسته بودن و یا شلوغ بودن!! 

یهو یاد یه خیاطی افتادم، گفتم برم اونجا!! زمانی که فروشنده بودم و وقتایی که سرمون شلوغ بود، خیاط فروشگاه نمیرسید همه کارا رو انجام بده و ما هم کارت ویزیت این خیاطیو به مشتریا میدادیم!! 

من اصلا خیاطشو ندیده بودم اما یادم بود اسم خیاطیش شقایق، رفتم تو و یه مرد خوش هیکل و کت و شلوار پوشو دیدم!! خیلی جذبه داشت و باورم نمیشد این خیاطه!! 

یکم از گذشته حرف زدم، گفت دیگه فروشگاه برام سفارش نمیفرسته و معلوم بود ناراحته از این موضوع، بالاخره هر سفارش که میره براش درآمد میاره ...

همون موقع ها دخترش زنگ زد، صدای گوشیو گذاشته بود رو اسپیکر و با دخترش حرف میزد، دختر خوش صدا و باشخصیتی بود، اصلا این مرد با دخترش و نوه اش که حرف میزد من واقعا ذوق کرده بودم، خیلی بامحبت و مهربون بود، خیلی مَرد بود خدایی، آدم خوب از برخوردش با بچه هاش میشه شناخت، از آشناییش واقعا خوشحال شدم ...

شلوار ده سانت کوتاه شد، دمپا تا زانوشم چهار سانت تنگ کرد، یه دورم دوخت کامل زد ک محکمتر شه و جِر نخوره :/

اومدم خوونه و پوشیدمش، واقعا بیست شده بود 👌

من و جوجه

تو کوچه راه میرفتم، یه پسر ۲ ۳ ساله از دور بهم گفت سلام!!

جوجه* سلام

من* سلام عزیزم 

جوجه* خووبی

من* مرسی خووبم، تو خووبی

جوجه* خوبم مرسی

من* اسمت چیه

جوجه* معین

من* چ اسم قشنگی برو تو سرما نخوری

جوجه* چشم

بعدش خدافظی کردیم !! بچه های ۲ ۳ ساله خیلی زبوون دارن!!

چشم شور

یه خونواده چشم خوشگل اومده بودن مغازم، همشون بور و چشم سبز بودن!! مادر، پدر، دختر و پسر کوچولوش!! 

چون هممون شبیه هم بودیم یه جوری خیلی با هم گرم گرفتیم، دخترشون خیلی یخ و سرد بود اما خوشگل بود فک کنم ۷ ۸ ماهش بود، خلاصه اینا ۳۵ ۴۰ دقیقه ایی تو مغازه بودن و دخترش هیچی نمیگفت!! خیلی آروم و بی سر و صدا بود و فقط با چشای خوشگلش ب اینور و اونور نگاه میکرد، منم گاهی به لپاش دست میزدم 😍

نیم ساعت گذشت گفتم ماشالله چه دختر آروم و بی سر و صداییه، سی ثانیه نگذشت دختره چنان جیغ و دادی راه انداخت که مادرش کلا از پاساژ بیرون بردش 😂😂😂

چنان عرررر میزد داشتم کَر میشدم، آبرومم رفت حالا پیش خودشون گفتن طرف چه چشماش شور بوده 🤣

یادم نمیاد تا حالا چشم شور بوده باشم، فک کنم اتفاقی بوده، به من چه اصلا 😐😑😥

بچه گریه میکنه، نمیکنه؟! 🤔

اینو میخوام

من اینو میخوام از کجا پیداش کنم و بخورمش 😓

عکس

من اندازه این بچه بودم دو میلیمتر مو داشتم، این همه مو از کجا آورده 😓

قزمیت

یه پسر سی و چند ساله همسایمونه، ما اصلا نفهمیدیم این کی زن گرفت که یهو صاحب ۳ تا بچه شد!!

همیشه بچه هاش تو کوچه ولوان و خودشم وایمیسه بالای سرشون، علاقه خاصیم به داد زدن سر پسراش داره، آررررراد، رااااااااادین ...

هربار یه کاری میکنن که نباید بکنن این آرررررراد و رااااااادینو ما میشنویم !!

امشب رفته بودم خرید کنم یه دختر کوچولوی خوشگل با موای فر و چشای قشنگو بغل باباش دیدم، بعد نگاه کردم دیدم باباش همین قزمیتست که ازش خوشم نمیاد :| 

دقت کردم از هر کی خوشم نیاد، از بچشم خوشم نمیاد :| 

باز درجه نفرتم از این قزمیته خیلی خیلی کمتر از درجه نفرتم از داداششه، واقعا اگه بپرسن تو دنیا از کی بدت میاد و متنفری میگم داداشش ِ این قزمیته ...

اخمالو

یه مرد میانسالی بود که تنها تو یه عمارت زندگی میکرد، همیشه جدی و اخمو بود، بچه بودیم هر وقت توپمون میوفتاد تو خوونش جرات نداشتیم بگیم توپمونو بده :| 

یه بار خیلی شاد و شنگول و خوشحال داشت میرفت خوونه، ما هم تا دیدیم سرحاله گفتیم توپامونو ازش بگیریم، اما چند ثانیه بعد دهنمون افتاد زمین :| 

فک میکنین چی شد؟! عمرا بتونید حدس بزنید :| 

خدا رحمتش کنه تقریبا ۱۴ سال قبل فوت کرد اونم تو تنهایی و بیکسی ... 

زمین خوونش اینقد بزرگ بود که بعد از مرگش یه آپارتمان ۲۴ واحد و یه آپارتمان ۱۴ واحد توش ساختن ... 

خواب

دیشب خواب دیدم با یه زن ازدواج کردم یا شایدم دوست شدم، یه پسر کوچولو داشت تا جایی که یادمه :|

بعد رفتم با روح شوهرش حرف زدم، شایدم با جسم شوهرش :||| 

میخواستم باهام آشتیشون بدم یا شایدم در مورد بچشون باهاش حرف بزنم که سرپرستیشو قبول کنه یا اینکه ببینم روحش راضیه که من حکم پدر برای بچشو داشته باشم یا نه، اما اون گفت نه تو خیلی خووبی :|

حالا اینا مهم نیست، اون زن رو در واقعیت میشناسم نکنه شوهرش بیوفته بمیره حالا یا ازهم طلاق بگیرن ؟! :||

شوهرشم رفیقم بود یه زمانی ... 

چ خوابای عجیب غریبی میبینم ...

فک و فامیل

سالهاست عموها، عمه ها، دایی ها و خاله ها و بچه هاشونو ندیدم البته بعضیاشونو جدیدا دیدم(یه خاله و یه دایی) اما بقیشونو سالهاست ندیدم و اگه الان ببینمشون ممکن نشناسمشون ...

خیلی از بچه هاشون ازدواج کردن و بچه دار شدن، من حتی همسر یا بچه هاشونم ندیدم و نمیشناسم، جای دوریم نیستن اکثراشون تو همین شهرن :)

تکامل

مردم شانس دارن، تکامل لولو تا هلو :/

لولو

هلو

شلیل

زردآلو

عشق بچگی

امشب رفته بودم نون بگیرم، تو نونوایی یکم شلوغ بود و چشمم افتاد به دو تا دختر یا شاید خانوم، دبیرستانی که بودم این دوتا میمیردن برام 🤣

دخترعمو بودن و تو یه مجتمع زندگی میکردن، خلاصه امشب که دیدمشون نمیخواستم برم تو نونوایی اما گفتم ولش کن رامو دور کنم ک چی بشه، یکیشون اینقد زل زده بود بهم گفتم الان میخورتم 😅

یه دخترعمو دیگم داشتن اون بیشتر از اینا دوسم داشت اما نمیدونم چی شد بهش، الان چقد حسرت خوردنا گفتن کیو از دست دادیم 🤣🤣🤣

کودکی

یه دوستی داشتم وقتی نوزاد بوده خواهر بزرگترش که ۵ ۶ سالش بوده یواشکی میومده پای این بچه رو از قنداق در میاورده و میکشیده، مامانشون میفهمه و بهش میگه چرا اینکارو میکنی، اینم گفته میخوام زودتر بزرگ شه تا باهاش بازی کنم 😂😂😂

خلاصه مامانه توجهیش میکنه که اینکارو نکنه اما مدارک و شواهد نشون میداده که هنوز به کشیدن پا ادامه میداده 😂

بچه

با امیر حرف میزدم میگفت کلی آزمایش باید بده ، خرج و مخارجشم ک سر ب فلک کشیده بود! گفتم چرا جریان چیه ؟!

میگه برای بارداری اقدام کردیم رفتم دکتر برام آمپول نوشته قیمتش شده ۱۲۰۰، هنوز آزمایشم ندادم ! 

با بیمه خرج آمپولاش شده ۶۰۰ تومن ، حالا حقوقش ۱۴۰۰ ! میگه خرج اجاره خونه و قرضای دیگمو چیکار کنم !؟

واقعا تو که نداری خرج خودتو زنتو بدی ، بچه رو میخوای چیکار کنی، از اینور اونورم کمکشون میکنن ولی با فلاکت رندگی میکنه ...

اینو میخوام

آخروقت از مغازه اومدم بیرون که برم خوونه ، از در یه مغازه دیگه رد شدم یهو یه پسر ۲ ۳ ساله دوید به سمتم و اومد بغلم :| 

از اونور دو نفر دویدن دنبالش ک بگیرنش و از من جداش کنن اونم گریه میکرد که من اینو میخوام :||

دوباره بردنش باز بدو بدو اومده دنبالم، خواهر و مادرشم دنبالش میومدن که بگیرنش :/

گریه میکرد که من اینو میخوام :/ نمیدونم منو با شاسخین اشتباه گرفته بود یا داستان چیز دیگه ایی بود ، خلاصه سه بار اومده دنبالم تا بیخیالم شد و رفت بالاخره، ملت همه نگاه میکردن شاید فک میکردن من باباشم خخخخ

ولی حس جالبی داشت :)

شیطون

امشب یه خونواده ایی ۲ ۳ ساعت تو مغازه بودن ، مغازه هم خیلی بزرگه واسه بچه کوچولوایی ک میان اونجا شبیه شهربازیه ! 

تو این خونواده یه دختر ۳ ۴ ساله بود ، کل اون ۲ ۳ ساعت داشت میدویید و شیطونی میکرد ، خونواده مهربون و با ذوقیم داشت کل اون چند ساعت یا قربونش میرفتن یا باهاش بازی میکردن یا بوسش میکردن، باباش یا داییش ک کلی دنبالش میدویید تا بگیرش اینم فرار میکرد، طرز برخورد درست با بچه همین :))

یه بار داشت از کنار من رد میشد آروم یه دست ب سرش کشیدم، برگشت گفت ببخشید میشه نکنید :||| تو دلم گفتم باشه باع نخوری ما رو بچه پررو گودزیلای زبون دراز ، یکم از زانوم بالاتر بود سرش :|

آخرشم ک داشتن میرفتن نمیدونم کی بود داشت بوسش میکرد اینم میگفت یکی دیگه یکی دیگه اینور :))

فک کنم کلا خونوادگی بیش فعال بودن چون هیچ کدوم از شیطنت و بازیگوشی خسته نمیشدن حتی اون خرس گنده هایی ک توشون بود :/

کاش همه بلد بودن از بچگی درست با بچه هاشون رفتار کنن ! 

بابای مهربون

تازگیا اینقد با عشق ب بچه ها نگاه میکنم ک خودم تعجب میکنم ، قبلنا فقط بچه های خوشگلُ دوس داشتم و نگاشون میکردم اما الان به درجه ایی رسیدم ک همه بچه ها برام قشنگن و بهشون عشق دارم :/ 

اگه بچه داشته باشم ، احتمالا خودم بخورمش :)

دارا و ندار

بچه ک بودم یه مهد میرفتم ک آدماش خیلی فاصله طبقاتی داشتن :/

مادر پدر بعضیاشون پزشک متخصص بودن و پدر بعضیاشون نگهبان !

طرف اسباب بازی با خودش میاورد دهنمون میوفتاد کف زمین :/ از اونورم یه عدشون شاید به نون شب محتاج بودن ...

دروغ میگن بچه ها این چیزا رو نمیفهمن :|

تابستون فلان بچه میومد میگفت من دارم میرم امریکا یه چند ماه دیگه میام پیشتون :| اون یکیم میرفت با توپ لاستیکی بازی کنه ، خلاصه بچه ک بودم چیزای متضاد زیاد دیدم ، حالا من ن جز اون پولداراش بودم نه فقیراش ولی فشار اصلی رو مایی بود ک اون وسط گیر کرده بودیم :/

یه خشایاری بود هنوز داغ اون ماشینش تو دلم مونده ، آخه خَشی اون ماشینو از کجا برات خریده بودن :| 

حالا من یه کامیون اسباب بازی داشتما ولی مال اونا اصلا یه چیز دیگه بود :|

عشق اول

سن و سالم کم بود یه روز از کلاس زبان اومدم خوونه ک دیدم یه دختره خیلی خوشگل تو خونمونه ، یه دل ن صد دل عاشقش شدم ، چشمای عسلی با موهای مشکی ، واقعا تا اون روز چنین حسی ب کسی نداشتم !

خلاصه خودشونو معرفی کردن ، دختر یکی از فامیلامون بود ک ایران زندگی نمیکردن و این دختره هم ب زور فارسی حرف میزد چون کلا اونجا متولد شده بوود ولی تا حدی میتونست صحبت کنه :| اونم همسن و سال خودم بود ۱۴ ۱۵ سالش بود ...

تو چندبار ملاقات و اینور اونور رفتن ، شماره خونشون و موبایلشو ازش گرفتم، گاهی زنگ میزدم و باهاش حرف میزدم ، صب تا شب بهش فک میکردم و خیلی درگیرش شده بوودم ! تو این دفترای مخابراتی پلاس بوودم ک ب اون زنگ بزنم خخخخخ، واسه پنج دقیقه حرف زدن کلی پول میدادم ، خرجش خیلی زیاد بوود خدایی، اون موقع از این کارت های مکالمه بین المللی هنوز نیومده بوود 

تابستون سال بعدم سه ماه ایران بودن و هر روز میرفتم میدیدمش ، یادش بخیر چ بچه بوودم ، دل کوچولو و مهربونی داشتم :) 

میرفتیم تو خیابونا و کوچه ها قدم میزدیم ، کل شهرو نشونش میدادم ، البته این فقط بهونه ایی بود ک پیشش باشم ، اونم منو دوس داشت ...

خلاصه سهم ما از دیدن عشق اولمون فقط دو تا تابستون دست و پا شکسته شد، آخرین خبری ک ازش دارم چند بار ازدواج کرده و طلاق گرفته ، از هر کدومم بچه داره ظاهرا !!! البته خیلی وقته ک حسی بهش ندارم و برام تموم شده فقط یاد بچگی خودم افتادم ...

ازدواج !

تنها کسی بود ک تا امروز دوس داشتم باهاش ازدواج کنم ، خیلی ازم کوچیکتر بود دقیقا سیزده سال ! 

خیلی عاقل و فهمیده بود ، یه مدت ک باهاش در ارتباط بودم به این نتیجه رسیدم ک اینم با اون چیزی ک نشون میده خیلی فرق داره ، همه چی برعکس شده ! 

بچه مچه ها بزرگ شدن یا من خیلی سنم بالا رفته !