۳۸۷

* دوباره از ظهر تا بعد از ظهر با نبات دعوا داشتیم، دلیل کات کردنش این که میگه تو چرا دیشب خوابیدی و منو تنها گذاشتی! در حالی ک من حالم خوب نبود، تو منو ول کردی و رفتی!

من دیروز کلا حال خودم خوب نبود، یادمم نمیاد گفته باشه ک حالم خوب نیست! هر چی از دهنش اومده بهم گفت و رفت!

حالا من ساعت چند خوابم برده، حدودای یک و نیم شب!

کلا دوس داره با من بجنگه! نمیدونم خودش مگه چیکار برای من میکنه ک سر هر چیزی میتوپه بهم!

* از حموم اومدم و با حوله دراز کشیدم، این حالت حس خوبی داره واقعا ...

* نه حوصله باشگاهو دارم نه بیرون رفتن! یه آدم افسرده و دل مُرده شدم ...

۳۳۶

الان میفهمم اونایی که از اینجا رفتن واقعا چه بُردی کردن! همین ۲ ۳ هفته پیش با یکی از دوستام حرف میزدم, با وجود زن و دو تا بچه رفته بود فنلاند! فعلا اونجا بیکاره و از جیب میخوره, زبانشونم بلد نیست اما دولتشون کمک میکنه تا بتونن زندگی کنن!

بعد من اینجا به آینده و زندگی مبهمم فکر میکنم, به اینکه هر لحظه ممکن دوباره صدای انفجار و بمب بشنوم! به اینکه باید دست مادرمو بگیرم و کجا فرار کنم! شاید زیادی حساس شدم...

انگار افسرده شدم, یکماه باشگاه نرفتم, از فردا هم کلاس آلمانی تشکیل میشه ولی واقعا حوصلشو ندارم و شایدم کلا نرم!

خوشحالم که بچه ایی ندارم, واقعا افتخار میکنم که یکی دگ رو بدبخت نکردم ...

افسرده

خیلی حالم گرفته, انگار افسردگی گرفتم :(

هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده فقط دلم شدیدا گرفته ...

افسرده

تا یکی دو ساعت پیش حالم خووب بود اما الان خیلی افسرده و دلگرفتم!! 

کلا حال و هوام زود تغییر میکنه ...

صدای چشمه

امروز رفته بودم گردش یا شایدم ورزش، هوا خوب و دلچسب بود!! 

یه چشمه کوچولو دیدم که صدای جریان آب قشنگی داشت!! 

زیاد دل و دماغ نداشتم، حالم گرفته بود!! تو ویدیو هم مشخصه که هیچ حرفی برای گفتن ندارم جز اینکه درختا خشکن و صدای آبم قشنگه 😅

همون رمز قبلی ...

ادامه نوشته

دل گرفته

امشب دلم گرفته اصلا حال و حوصله ندارم ...

افسرده

واقعا افسرده شدم، از زمانی که کرونا شیوع پیدا کرد حداقل های فرار از تنهایی و بیکاریم از دست دادم ...

فکرم مشغوله و ذهنم درگیره، ترس ها و استرس هایی میاد سراغم که خیلی آزار دهنده هستن و ناراحتم میکنن ...

تو تنهایی مطلق گیر افتادم، انگار تو سلول انفرادی اسیرم و هیچ راه فراری ندارم ...

تو سی و چند ساعت اخیر فقط ۲ ۳ ساعت خوابیدم، از خوابیدن بیزارم و ازش فرار میکنم ...

چیز خاصی نمیخورم، یه وعده کوچیک غذا و یه وعده مختصر میوه اونم در طول شبانه روز ...

از خوونه بیرون نمیرم، شاید هفته ایی ۲ ۳ بار اونم هربار یک ساعت یا کمتر ...

با کسی حرف نمیزنم شاید تنها صدایی که میشنوم و تنها زمانی که دهانم برای حرف زدن باز میشه موقعیه که با گوشی صحبت میکنم ...

از ۱۴ سالگی این تنهایی سراغم اومد، سعی کردم خلاشو پُر کنم اما فایده نداشت چون فقط دورمو شلوغ کرده بودم و صورت مسئله سرجاش مونده بوود ...

خیلی از این تنهایی فرار کردم اما همیشه آخرش تو دامش اسیر شدم ...

داغون

واقعا خیلی حالم گرفته، هیچی آرومم نمیکنه ...

یاد

تو وب هر کی میری همه به یاد دوس پسر قبلیشونن و به یادش میسوزن!!

یکی افسرده و دپرسه، یکی ناراحته، یکی فلان و بهمانه و ...

ما با هر کی کات کردیم یکی کشید زیرمونو دیگه اسمم نیاورد، مورد آخرم که تا بهش میگفتی بالای چشت ابروئه کلا میرفت و ناپدید میشد، کلا از خداش بود همه چی تموم شه و خلاص شه از دستم :| 

تو این زمینه هم شانس نداشتیم ...

دلگیر

دلم گرفته شدید، واسه همه این اتفاقاتی ک افتاده و حال هممونو خراب کرده، دعا کنین برام که همه چی خووب پیش بره ...

روزای خووب

بالاخره این حس و حال عوض میشه و روزای خوب ما هم میان ...

دو تا آهنگ غمگین میذارم البته به سبکی که خودم دوس دارم ...

آهنگ 

آهنگ

عجیب

تو این سی سال زندگی تا حالا خودمو مثه دیروز ندیده بودم، اصلا حالم خیلی بد بود انگار یکی داشت گلومو فشار میداد تا خفه بشم، روحیمم که خیلی داغون بود و حوصله هیچکاری نداشتم یه افسردگی شدید تو جوونم افتاده بود ...

اما امروز خووبم، همون آدم همیشگیم 😌

حاد

حس افسردگی خیلی بدی دارم، دارم دیوونه میشم :|

افسرده

فک کنم چند وقته دوباره افسرده شدم، تقریبا دو هفته ایی میشه که حوصله هیچکاری ندارم حتی باشگاهم پراکنده میرم و اصلا دل و دماغ هیچکاریو ندارم، فقط میخوام بخوابم و از رو تخت بلند نشم !

شایدم‌ دچار یکنواختی و روزمرگی شدم، نمیدونم چمه ... 

توبه

شاید اگه یه خونواده گرم و صمیمی داشتم مجبور نبودم تنهاییمو با چند تا دختر پُر کنم ، اگه بگم چند سال از عمرمو به باد دادم و فرصتای زندگیمُ نابود کردم دروغ نگفتم ! آخرشم فقط تنهایی نصیبم شد :|

نه تو درس و دانشگاه به حقم رسیدم نه تو زندگی و جایگاه اجتماعی اون چیزی ک میخواستم شدم ، فقط عمرمو گذاشتم واسه قرار و حرف زدن و چت کردن و اینکارای مسخره :/ 

الانم ک دارم به سی نزدیک میشم تقریبا هیچی از خودم ندارم ، شاید این روابط برای زندگی لازم باشه اما من کلا زندگیمُ وقفش کردم ...

میخوام یه جور دیگه زندگی کنم ، ولی نمیدونم چیکار کنم :(

الان اینا رو میگم اما تک و تنها چیکار کنم ، چ بخوام چ نخوام باز مجبور میشم برم سراغشون ...

اون زمانم ک کار میکردم همه لحظه هایی ک خونه بودم برام عذاب آور بود یعنی صب تا شب کار بود اما شب که خونه بودم انگار یه کوه درد و تنهایی رو سرم خراب میشد و نمیدونستم چیکار کنم ...

خیلیه از ۸ صب تا ۱۰ شب سرکار باشی اما آخرش تنهایی بیاد سراغت اصلا نمیدونم چ مرگم ! نمیدونم حتما روح و روانم بهم ریخته و درست شدنیم نیست :/

هر روز میخوام به خودم توجه کنم و از این تنهایی بیام بیرون اما نمیشه ک نمیشه ، فک کنم بیشتر افسردم تا تنها :/

از تنهایی به کیا پناه بردیم ، واقعا بیمعرفتر و نامردتر از اینا وجود نداره، خیلی اذیتم کردن تو این سالها ، واقعا حیف من :|

نمیدونم چیکار کنم ، نه با خودم نه با روحم نه با فکرم نه با زندگیم :/

دپ شدم

دیشب به یکی دیگشون گفتم افسرده شدم خواستم ببینم واکنشش چیه و چی میگه ! اون لحظه ایی ک پیام دادم خوندش اما سه ساعت بعد سر و کلش پیدا شد و اینا رو گفت ! شانس من :(

عکس

دگرگون

چند سال پیش تو یه بازی آنلاین تقریبا نیم ساعت با یه دختره چت کردم با اینکه اصلا نمیدونستم کیه ولی حرفاش اینقد روم تاثیر گذاشته بود ک تا چند ماه دگرگون و افسردم کرده بود :/

تا حالا حرف هیچکس اینقد روم تاثیر نذاشته بود :/