شاید اگه یه خونواده گرم و صمیمی داشتم مجبور نبودم تنهاییمو با چند تا دختر پُر کنم ، اگه بگم چند سال از عمرمو به باد دادم و فرصتای زندگیمُ نابود کردم دروغ نگفتم ! آخرشم فقط تنهایی نصیبم شد :|
نه تو درس و دانشگاه به حقم رسیدم نه تو زندگی و جایگاه اجتماعی اون چیزی ک میخواستم شدم ، فقط عمرمو گذاشتم واسه قرار و حرف زدن و چت کردن و اینکارای مسخره :/
الانم ک دارم به سی نزدیک میشم تقریبا هیچی از خودم ندارم ، شاید این روابط برای زندگی لازم باشه اما من کلا زندگیمُ وقفش کردم ...
میخوام یه جور دیگه زندگی کنم ، ولی نمیدونم چیکار کنم :(
الان اینا رو میگم اما تک و تنها چیکار کنم ، چ بخوام چ نخوام باز مجبور میشم برم سراغشون ...
اون زمانم ک کار میکردم همه لحظه هایی ک خونه بودم برام عذاب آور بود یعنی صب تا شب کار بود اما شب که خونه بودم انگار یه کوه درد و تنهایی رو سرم خراب میشد و نمیدونستم چیکار کنم ...
خیلیه از ۸ صب تا ۱۰ شب سرکار باشی اما آخرش تنهایی بیاد سراغت اصلا نمیدونم چ مرگم ! نمیدونم حتما روح و روانم بهم ریخته و درست شدنیم نیست :/
هر روز میخوام به خودم توجه کنم و از این تنهایی بیام بیرون اما نمیشه ک نمیشه ، فک کنم بیشتر افسردم تا تنها :/
از تنهایی به کیا پناه بردیم ، واقعا بیمعرفتر و نامردتر از اینا وجود نداره، خیلی اذیتم کردن تو این سالها ، واقعا حیف من :|
نمیدونم چیکار کنم ، نه با خودم نه با روحم نه با فکرم نه با زندگیم :/