گریه
رفته بودم تو آشپزخوونه صدای گریه و زاری وحشتناکی شنیدم(مهمون بودم) همینجوری خشکم زد و وایسادم!!
اولش فک کردم صدا از طبقه بالا میاد اما بعدا فهمیدم از خوونه کناریه!
نمیدونین چه گریه ایی میکرد، واقعا دلم کباب شد، صدای یه دختر بود!!
دفعات بعدیم که تو اون خوونه مهمون بودم تقریبا همیشه صدای گریه و زاری یا جنگ و دعوای خوونه کناریو میشد شنید!!
حتی شب عید اینا جنگ و دعوا و کتک کاریشون تمومی نداشت، یه اطلاعات ناقصی ازشون دارم در این حد که پدر و مادرشون وقتی اینا خیلی بچه بودن جدا شدن و رفتن، سرپرستی دخترا رو عموشون پذیرفته اما نمیدونم چرا همیشه در حال کتک کارین، فک کنم همشون دیوونه شدن، اون دعواها و کتک کاریا کاره آدمای نرمال نبود خدایی!!
واقعا دلم کباب میشه وقتی یه دختر گریه کنه، حالا درسته با بعضی کارای دخترونه مشکل دارم اما هیچ وقت راضی به اذیت شدنشون نیستم ...