گریه

رفته بودم تو آشپزخوونه صدای گریه و زاری وحشتناکی شنیدم(مهمون بودم) همینجوری خشکم زد و وایسادم!! 

اولش فک کردم صدا از طبقه بالا میاد اما بعدا فهمیدم از خوونه کناریه! 

نمیدونین چه گریه ایی میکرد، واقعا دلم کباب شد، صدای یه دختر بود!! 

دفعات بعدیم که تو اون خوونه مهمون بودم تقریبا همیشه صدای گریه و زاری یا جنگ و دعوای خوونه کناریو میشد شنید!! 

حتی شب عید اینا جنگ و دعوا و کتک کاریشون تمومی نداشت، یه اطلاعات ناقصی ازشون دارم در این حد که پدر و مادرشون وقتی اینا خیلی بچه بودن جدا شدن و رفتن، سرپرستی دخترا رو عموشون پذیرفته اما نمیدونم چرا همیشه در حال کتک کارین، فک کنم همشون دیوونه شدن، اون دعواها و کتک کاریا کاره آدمای نرمال نبود خدایی!!

واقعا دلم کباب میشه وقتی یه دختر گریه کنه، حالا درسته با بعضی کارای دخترونه مشکل دارم اما هیچ وقت راضی به اذیت شدنشون نیستم ...

چشم شور

یه خونواده چشم خوشگل اومده بودن مغازم، همشون بور و چشم سبز بودن!! مادر، پدر، دختر و پسر کوچولوش!! 

چون هممون شبیه هم بودیم یه جوری خیلی با هم گرم گرفتیم، دخترشون خیلی یخ و سرد بود اما خوشگل بود فک کنم ۷ ۸ ماهش بود، خلاصه اینا ۳۵ ۴۰ دقیقه ایی تو مغازه بودن و دخترش هیچی نمیگفت!! خیلی آروم و بی سر و صدا بود و فقط با چشای خوشگلش ب اینور و اونور نگاه میکرد، منم گاهی به لپاش دست میزدم 😍

نیم ساعت گذشت گفتم ماشالله چه دختر آروم و بی سر و صداییه، سی ثانیه نگذشت دختره چنان جیغ و دادی راه انداخت که مادرش کلا از پاساژ بیرون بردش 😂😂😂

چنان عرررر میزد داشتم کَر میشدم، آبرومم رفت حالا پیش خودشون گفتن طرف چه چشماش شور بوده 🤣

یادم نمیاد تا حالا چشم شور بوده باشم، فک کنم اتفاقی بوده، به من چه اصلا 😐😑😥

بچه گریه میکنه، نمیکنه؟! 🤔

کلاه

یه کلیپ منتشر شده بود که جنازه های بسته بندی شده رو با بلدزر تو گور دسته جمعی چال میکردن، روشم نوشته بودن دفن کشته شده های ایتالیا !!!

خلاصه یه بنده خدایی از اعضای خونواده اینو دیده بود و حسابی گریه کرده بود، منم بهش گفتم که این کلیپو از یه فیلم گرفتن و به دروغ پخش شده که مال ایتالیاست ...

هیچی دیگه کلاه بزرگی سرش رفته بود، این همه اشک و گریه برای یه قسمت از یه فیلم ...

اشک

یه سوال میپرسم از دخترا فقط راستشو بگین، آخرین باری ک گریه کردین کی بوده 😅

هر چند که جوابشو میدونم اما خودتون بگین 😓

اینو میخوام

آخروقت از مغازه اومدم بیرون که برم خوونه ، از در یه مغازه دیگه رد شدم یهو یه پسر ۲ ۳ ساله دوید به سمتم و اومد بغلم :| 

از اونور دو نفر دویدن دنبالش ک بگیرنش و از من جداش کنن اونم گریه میکرد که من اینو میخوام :||

دوباره بردنش باز بدو بدو اومده دنبالم، خواهر و مادرشم دنبالش میومدن که بگیرنش :/

گریه میکرد که من اینو میخوام :/ نمیدونم منو با شاسخین اشتباه گرفته بود یا داستان چیز دیگه ایی بود ، خلاصه سه بار اومده دنبالم تا بیخیالم شد و رفت بالاخره، ملت همه نگاه میکردن شاید فک میکردن من باباشم خخخخ

ولی حس جالبی داشت :)