عشق بچگی
امشب رفته بودم نون بگیرم، تو نونوایی یکم شلوغ بود و چشمم افتاد به دو تا دختر یا شاید خانوم، دبیرستانی که بودم این دوتا میمیردن برام 🤣
دخترعمو بودن و تو یه مجتمع زندگی میکردن، خلاصه امشب که دیدمشون نمیخواستم برم تو نونوایی اما گفتم ولش کن رامو دور کنم ک چی بشه، یکیشون اینقد زل زده بود بهم گفتم الان میخورتم 😅
یه دخترعمو دیگم داشتن اون بیشتر از اینا دوسم داشت اما نمیدونم چی شد بهش، الان چقد حسرت خوردنا گفتن کیو از دست دادیم 🤣🤣🤣
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم شهریور ۱۳۹۸ ساعت 21:6
توسط بیگناه
|