۵۱۲

* بعد از مدتها از بیرون ناهار سفارش دادم!

* عصر کلاس دارم!

* علی قرار بیاد اینجا، بهش گفتم من ۴ این حدودا از خونه میرم! امیدوارم نیاد ...

* دلم برای نبات تنگ شده، البته فک نکنم دگ ارتباطی بینمون شکل بگیره چون هیچ احترامی تو رابطمون نمونده و دچار ایست قلبی شده!

اونم هر روز فاز جدایی و کات و بلاک داشت، فک کنم مدتهاست که دنبال رفتن بود و فقط دنبال بهونه میگشت!

* یه داستان خیالی از یه سفر نوشتم (به زبان انگلیسی برای کلاس) آخر سفر میمیرم و تموم میشه!

۴۹۸

* امروز نسبت به دیروز افزایش وزن داشتم!! خیلی برام عجیبه واقعا!!

البته این چند گرم بالا پایین شدنا طبیعیه، همون بهتر ک کاهش وزن سریع نداشته باشم و آهسته پایین بیام! مسابقه که نذاشتم ...

بیشتر از وزن، درست و مناسب خوردن مهمه! که فعلا خیلی چیزا رو حذف کردم ...

* برای ناهار امروز مرغ و آلو درست میکنم!

* نبات کات کرد و رفت! بهم گفت مزاحمم نشو و دگ پیام هم نده! طبیعتا من سراغش نمیرم مگه خودش پیام بده و آشتی کنه ...

۴۷۹

* مامانم آب نمیخوره، جدیدا یه راهکار یاد گرفتم که بتونه با مزه آب کنار بیاد!

۹۰ درصد لیوانو با آب پُر میکنم و بقیشو آب نارنگی میریزم! قبلا که نارنگی نبود، آب دو تا لیموترش کوچیک میریختم تا خوردن براش ساده بشه ...

* نبات خیلی اذیتم میکنه با کاراش و رفتاراش، با اینکه دو روز پیش تصمیم گرفتم برای همیشه باهاش کات کنم اما همچنان دلتنگش میشم! یادم نمیاد قبلا اینجوری پیگیر کسی بوده باشم! بچه خوبیه اما لجباز و کله شقه و همین رفتاراش همه چیو خراب میکنه ...

۴۶۵

* نبات چند روز طبق معمول قهره و البته منم سراغش نخواهم رفت چون خودش مقصر بود و طبیعتا باید بیاد عذرخواهی کنه! خودش دعوا راه میندازه، فحاشیم میکنه! بلاک و قهرم میکنه ...

* یه مقدار پول دستم اومده، نمیدونم چیزی باهاش بخرم یا حق بیمه چند ماهمو از پیش پرداخت کنم! هیچی به ذهنم نمیرسه که لازم داشته باشم ...

۴۳۵

* چند روز آموزش آشپزی میبینم و فردا میخوام خورشت آلو با مرغ درست کنم!!

همه چی اضافه میکنم جز نمک و روغن! واقعا نیازی بهش نیست و به نخوردنشون عادت کردیم ...

صب کار بانکی دارم و از اونجا میرم برای خرید مرغ! حقیقتش روم نمیشه کم بخرم اما حوصله شستن و بسته بندی مرغم ندارم! اگه به من باشه نیم کیلو میخرم اما احتمالا چند کیلو سینه بگیرم و بگم جوجه اییش کنه!

علی میگه مرغو قبل از پختن ۲ ۳ دقیقه تو آب جوش بذار که زهمش گرفته بشه و بعد مرغا رو در بیار و جداگانه بپز! منم همیشه اینکارو میکنم ...

* نبات بعد از ۲ ۳ روز مهربونی، باز فاز و اخلاق سابقشو پیدا کرده! بخاطر اینکه وسط صحبتمون یه نفر به من زنگ زده و بهش گفتم بعدا بهت زنگ میزنم دوباره قهر کرده! میگه منتظر نموندی من بگم خدافظ!!

* اون خونه ایی که اجاره دادم یکم تعمیرات داره، با تعمیرکار که حرف میزدم بهم گفت ک مستاجر گفته اینکارم بکن و اونکارم نکن! گفتم شما اونکاری ک من میگم انجام بده چون پولو من بهت میدم نه اون ...

مستاجر چند روز پیش به خودم گفت فلان کارم انجام بده، گفتم اونجا مشکلی نداره و لازم نیست! بعد که نه شنیده، دو سه بار آخری که تو واتساپ بهش پیام دادم جواب سلاممو نداده!

رو سر مالت نباشی براش تصمیم گیرنده میشن! بعد همینا میگن صاحبخونه ها دیو هفت سرن! تازه بی ادبی و پررویی هم میکنن!

۴۲۴

امسال کادوی تولد ب خودم ندادم، چیزیم به ذهنم نمیرسه واقعا ...

دوس داشتم یه سفر برم که نبات همراهم باشه، قرار بود که انجام بشه اما کرونایی که گرفت به عقبش انداخت و بعدش هم که درگیر جر و بحث و دعوا بودیم!

اینم میشد یه کادو باشه به دوتامون ولی فعلا که موقعیتش نیست احتمالا بیوفته آخرای شهریور البته اگه تا اون زمان قهر و کات و این داستانا بینمون پیش نیاد!

حتی دو شبم بخوام مادرمو تنها بذارم برام سخته، واقعا نمیتونم با خیال راحت برم و برگردم اما با ویدیوکال و تماس صوتی هواشو دارم ...

آخرین باری که با نبات سوییت گرفتیم یه جای خوش آب و هوا بود، اینقد باد میومد که ساختمون میلرزید! تراس باحال و خوش منظره ایی داشت ولی از همه جا بهش مشرف بودن و این بدش کرده بود! البته هیچ مغازه ایی هم اون طرفا نبود و این مسئله پوستمونو کنده بود! خلاصه برای رسیدن به داروخونه یا سوپری دهنمون اسفالت میشد!

یه عروسک خرسی گنده تو اتاق خوابش بود، حس خوبی بهش نداشتم!

نباتمو همیشه لوس میکنم، جایی میریم خودم بهش غذا میدم! گاهی بقیه نگامون میکنن که این پسر چرا با قاشق به دختر غذا میده!! گاهیم براش لقمه میگیرم و بهش میدم!

خلاصه خوش گذشت و وقتی برگشتم از خستگی ۳ روز خواب بودم!

۴۱۸

* نود دقیقه ایی میشه برق قطعه! تا حد زیادی هم گرمم شده!!

* امروز سالاد کاهو درست کردم البته کلم قرمز هم توش ریختم، جویدنش دندون اسب میخواست!!

* نبات چند روز قهر، هر چی نازشو میکشم بیخیال نمیشه! همش جر و بحثاشو تکرار میکنه! دهنمو اسفالت کرده، صبر ایوب میخواد تا بتونی باهاش مدارا کنی!

* بیمه ماشین دادم یه شرکت دگ انجام داد، ۱۱ قسط شد و بدون پیش پرداخت! مفت در اومد تقریبا!

* اون خونه ایی که اجاره دادم باید یه قسمتش بنایی بشه! با استادکار صحبت کردم و بهش گفتم یه جا برای وان و سرویس فرنگی هم تعبیه کنه! چون حمومش خیلی بزرگ و شاهانست‌، اگه دست خودم بود یه کابین برای دوشش میذاشتم اما چون دست یکی دیگست از این لوکس بازیا در نمیارم! البته وان و این چیزا رو هم برای خودم میخوام، برای مردم از این خرجا نمیکنم!

حالا مستاجر بنده خدا اذیت میشه اما لازم و واجب که این تعمیرات انجام شه، البته طبقه پایینی هم مورد عنایت قرار میگیره و این لذتبخشه!

با اینکه خرجش سنگین برام اما همینکه خونمون خالی و بیصاحب نمونده راضیم!

۴۱۲

* تره بار قیامت بود، کاهو خریدم و برگشتم! نمیدونم این دو سه روز اخیر چرا اینقد شلوغ شده، نکنه خبریه و من نمیدونم!

ناهار سالاد کاهو با سفیده تخم مرغ و یکم سیب زمینی آبپزه! مامان همچنان یکم غلظت خونش بالاست، البته دلیلشم کم تحرکی و آب نخوردنه ...

کلا میل و علاقه ایی به آب نداره، نمیدونم چیکارش کنم واقعا، دگ نیمرو هم درست نمیکنم فقط خوراکی های آبپز و سبزیجات!!

* هزینه بیمه ماشین شد ۱۲ تومن! من سالی یه تومن از این ماشین استفاده ندارم اما باید اینقد فقط پول بیمشو بدم! کل یکسال با اسنپ برم و بیام ۱۲ تومن نمیشه حالا هزینه های جانبیش سرجای خودش ...

* اینایی که دوس دخترای دلسوز و مهربون دارن چه رمزی میزنن! اون دخترایی که آشپزی میکنن و از خودگذشتگی و فداکاری دارن واقعا کیا هستن؟!

نبات که گاهی به خون من تشنه ست، فک کنم اون لحظه میتونه با شمشیری چیزی منو نصف کنه!! ابراز علاقه و این چیزاشم تقریبا صفر شاید ماهی یکی دو بار فاز رومانتیک برداره!

۴۱۱

نبات که طبق معمول تو فاز جر و بحث بود و نمیشد باهاش حرف زد، آدم پرخاشگر و تندخوییه! کلا با همه سر جنگ و دعوا داره، خوبه پسر نشد وگرنه هر روز در حال چاقوکشی و زندان و این چیزا بود! البته نمیگم مقصر یا شروع کنندست اما از کاه قشنگ کوه میسازه و ادامه میده تا بحران سازی کنه و فاجعه به بار بیاره!

منم احساس تنهایی میکردم و رفتم تو ماشین و یه ویس ۶۰ دقیقه ایی پُر کردم! البته اینجا نمیذارمش اما حرف زدن باعث شد تا حدی آروم بشم!

مامانم هم که بعد از فوت خواهرم و سکته هایی که کرد خیلی قابلیت ذهنیش کم شده، هم حافظش مشکل پیدا کرده و هم دقت کافی نداره ...

مادرم آدم دقیق و حسابگری بود اما الان حساب هیچی زندگیشو نداره، من شدم تصمیم گیرنده براش، همه مسئولیتش رو دوش منه ...

احساس میکنم دگ به چیزی فکرم نمیکنه البته گاهی ازم سوالایی میپرسه اما دغدغه ذهنی خاصی نداره جز اینکه نون تو خونه باشه! منم که نون خیلی کم میخرم...

خالم هم که هر بار میاد خونمون انگار قرار بذارنم تو قبر و شب اول مرگمه! قیافشو نگاه میکنی همش ناامیدی و انرژی منفیه! نیا خونه ما لطفا، چهرشو میبینی یاد بدبختیات میوفتی ...

خواهرم که کلا کاری به مادر و برادرش نداره، نه حرفی میزنه نه سلامی میکنه! نه حال مامانشو میپرسه نه نگاش میکنه! نه یه لیوان آب دستش میده نه اصلا اهمیتی بهش میده!

علی هم اگه حساب کنی که اونم فقط ب فکر زیرشکمشه!

گاهی با مامانم درد دل میکنم اونم ک اصلا یادش نمیمونه، رو یچیزایی حافظش خیلی ضعیفه اما رو یچیزایی بهتره ولی در کل این طفلی هم کسیو نداره، گاهی باهاش دعوا میکنم و عصبی میشم، خیلی پرخاشگر میشم و تندی میکنم شاید چون دوس ندارم اینجوری بی اراده و ضعیف ببینمش ...

میگه دلم فلان چیز میخواد، نمیتونم براش نخرم حتی اگه مثه دو شب پیش دلش ژامبون بخواد! نمیتونم نگیرم، نمیتونم محرومش کنم از همه چی تا الانشم خیلی بهش سخت گرفتم ولی آدم مگه چقدر زندست اگه خدای نکرده یه روزی نباشه تا آخر عمرم عذاب وجدان این خواسته هایی که داشته و انجام ندادم حتما نابودم میکنه ...

پُرخور نیست با یه برگ ژامبونم قانع میشه ولی فکرش پیش خوراکیای مضره البته اگه زیادی به خواسته هاش بها بدی پُرخورم میشه ...

کلی بازی های فکری و پازل براش خریدم اما استفاده نمیکنه، موبایلم ک دگ دستش نمیگیره به اون صورت...

این زندگی منه و اینم اطرافیانمن ...

۴۰۷

* قربون نباتم برم، دلتنگشم ...

عکس کارتونی منو نبات (کلیک)

بچم امروز گوشیش رسیده ...

هر چی از جذابیت نبات بگم کمه، بچم تیپ و استایلش عالیه، فقط گنداخلاق وگرنه دگ مشکلی نداره!

۳۹۹

* نبات چند تا کلیپ و عکس برام فرستاد، دلم بیشتر براش تنگ شد ...

خیلی ناز و خوشگله بچه ...

* به شدت گرسنمه ولی چون به مادرم چیزی ندادم، خودمم نمیخورم! ب نظرم عادلانه نیست که یکیو محروم کنی ولی خودت خلافشو انجام بدی ...

۳۹۷

* بعد از مدتها رفتم بیرون (برای دور دور البته پیاده!)، خوب بود ولی خسته شدم! بدن یجوریه که حتی اگه یه مدت پیاده روی نکنی همینم برات سخت میشه!

* نبات ذوق داره چون فردا گوشیشو تحویلش میدن، کم پیش میاد برای چیزی خوشحال شه از این جهت مثه همیم...

* مامانمو از بیشتر خوراکیا محروم کردم! احساس میکنم زیادی بهش سخت میگیرم اما براش واجبه ...

۸ ۹ روز تهران نبودم چند کیلو وزنش بالا رفته بود، اگه بیخیالش بشم و هر چی میخواد براش تهیه کنم فقط خودشو نابود میکنه ...

البته بیشتر چیزایی که میخواد حوالی نون و شیرینیه که جز ضرر چیزی براش نداره، منم اصلا نمیخرم ...

نمیتونم بذارم خودشو با این چیزا داغون کنه!

۳۹۳

* نبات کادوی تولدمو بهم داد! دوس دارم کادوشو ...

البته دوس داشتم چند ساعتی با هم خلوت کنیم ولی فعلا نشده شاید تو این هفته بشه ...

بچم با خونواده رفته موبایل برای خودش بخره، مبارکش باشه کوشولوی من ...

* میخوام برنج درست کنم، کبابشم از بیرون بیارن برامون یا شاید همرو از بیرون بگیرم، هنوز تصمیم قطعی نگرفتم...

۳۷۳

* کسی که نبات ازش بیماریو گرفته خودش الان بیمارستان بستریه و حالش خوب نیست! ظاهرا ویروس خطرناکی اومده، تو کانالا دیدم که حتی کشته هم داده، من احتمالا یه مدت باشگاه نرم (با اینکه تاره شروع کردم) شما هم مراقب باشید ...

* دیشب حال نداشتم مامانو ببرم پارک برای پیاده روی، منم یه وقتایی خستم اما عذاب وجدان میگیرم که چرا نبردمش...

* امروز نمیدونم ناهار چی درست کنم، هیچی به ذهنم نمیرسه!

* دوستم ماشین عوض کرده میگفت ۱۶ م فقط خرج نقل و انتقال دادم! (در حد پژو و این حرفا) آدم میترسه دگ ماشین بخره یا بفروشه!

منم میخوام عوض کنم و دنا پلاس یا جک شاسی بخرم اما به نظرم خریت محض و هنوز با خودم درگیرم! امیدوارم اینکارا رو نکنم ...

۳۶۸

اعصابم برای نبات خرابه، چند روز مریض و همچنان درگیره...

قلب درد،تنگی نفس،فشار نامتعادل، معده درد، برون روی، عفونت گلو، بیحالی و ناتوانی جسمی، همه چی سراغش اومده...

نمیدونم این چه بلایی بود سرش اومد، خیلی نگرانشم :(

بچم به چه حالی افتاده آخه، این خیلی برون روی داشت من حس میکنم همه املاح و پروتئین بدنشو از دست داده و چون تو دوره ماهانشم بوده قطعا تشدید شده این وضعیتش...

۳۶۶

* نون سنگکی که تا چند روز پیش ۱۰ بود، شده ۲۵، اون مدلی که ۲۰ بود شده ۴۰ و اونیم که ۴۰ بود شده ۶۰! حالا بماند کیفیتشونم واقعا پایین اومده ...

دو و نیم برابر خیلی رقم بزرگیه اونم فقط برای یه فقره افزایش قیمت!

* با نباتم که فعلا قهریم، فقط دنبال بهونست که بره و نباشه! البته اخلاقش با همه همینجوریه! (همه کسایی که از نزدیک میشناسنش وگرنه برای فک و فامیل حفظ ظاهر میکنه) این حجم از پرخاشگری و عصبی بودن واقعا عجیبه!

* الویه درست کردم، بیمزه بود :]

۳۵۶

* نبات همچنان مریضه، فک کنم کرونایی چیزی گرفته بچه، دلم براش تنگ شده خیلی ...

* علی دیروز میخواست بیاد اینجا ولی از بس بیمحلش کردم که دگ خودش نیومد! فک کنم دگ فهمیده که جایی پیش من نداره!

* قرار بود آلمانی بخونم و امتحان بدم که با کلاسای ۲۸ یا ۲۹ مرداد ادامه بدم اما تا این لحظه هیچ حرکتی نکردم متاسفانه!

* یه مدت برنج زیاد درست میکنم و وزنم بالا رفته یعنی هیچی اندازه برنج منو چاق و فربه نمیکنه!

* دیروز پنجمین جلسه باشگاهمو رفتم، خوب بود و امروز استراحت میکنم ...

۳۵۵

* چند تا از بچه ها ازم پرسیدن نبات چند سالشه، دهه هشتادیه ...

* نصف شب از گرسنگی سیب زمینی سرخ کردم و خوردم! فک کنم سالها بود اینکارو نکرده بودم، هیچ چیز آماده ایی برای خوردن نداریم، بخاطر مامانم حتی نونم نمیخرم! فقط میجنگم ک وزنش ثابت بمونه و بالا نره...

دلمم نمیاد چیزی بخورم و بهش ندم اصلا نمیتونم ...

* با علی دگ حال نمیکنم گاهی تو واتساپ خبر میفرسته و منم کلا سین نمیکنم! یه دوره ایی هفته ایی ۳ ۴ بار بهش زنگ میزدم اما خودشو از چشمم انداخت! زمان جنگ که تو خونه سرایداریش بودیم (شبی ۲۰۰ تومنم نمیارزید براش پول بدی چون هیچ امکاناتی نداشت) خیلی از رفتاراش بدم اومد، دگ منم بخاطر مامان جایی نرفتم چون نمیخواستم آوارش کنم وگرنه اصلا اونجا نمیموندم! بعدم که داستان اون ده تومن و ناپدید شدنش پیش اومد و کلا ازش بیزار شدم!

این علی خیلی نمک خورده و نمکدون شکسته، غریبه هم نیست و کاملا خوب میشناسمش! بعد از اون همه لطفی که من بهش داشتم، همون شب اولی که رفتم اون خونه بدجور خودشو خراب کرد! بی چشم و رویی تو ذاتشه، دست خودش نیست ...

۳۵۴

* بچم از دیروز مریض شده، قرار بود این هفته ببینمش اما احتمالا بیوفته هفته آینده ...

فک کنم مسموم شده، بچم معدش حساسه شایدم ویروسی چیزی گرفته ...

دلم براش تنگ شده، نباتم خیلی ناز و خوشگله، کلا همه چی تمومه فقط اخلاقش یکم گنده اونم نه همیشه ...

دستم بهش برسه پوستشو میکنم اونم با پوستکن :)

* دیشب مرغ مرینیت کردم، پیاز ماست و آبلیمو با ادویه های کاری فلفل قرمز و سیاه و یکم پودر سیر، مزش فاجعه شده بود! از من آشپز در نمیاد! نیم کیلو فیله رو به باد دادم :))

۳۵۳

* یه مدت افسرده شدم و حوصله کاریو ندارم، چند روز باشگاه میرم و شاید یکم بهتر شم! چون ورزش تا حد زیادی حالمو بهتر میکنه ...

* شاید دگ آلمانیو ادامه ندم، هم سخته و هم کارآمد نیست خیلی! بتونم رو انگلیسی مسلط بشم خیلی بهتر و بدرد بخورتره! اما دوس دارم آلمانیو تا آخر آ۲ بخونم و بعد ولش کنم یعنی باید یک ترم دگ برم ...

* نباتم دپرس شده یه مدته، بچه تحت فشاره اما خودشم خیلی سختگیری میکنه و بیشتر اذیت میشه! دوس دارم تو زندگیش به بهترینا برسه چون هنوز کوچولوعه و اول راهشه...

۳۵۲

* نبات دوباره قهر کرده، سر اینکه چند بار از صفحه چتش بیرون رفتم! بعد اینجوریم نیست براش توضیح بدی و قانع بشه، یک هفته درگیری داریم سر همچین چیزی!

* دوس دارم دوباره آلمانیو شروع کنم اما انرژی و توانشو ندارم انگار!

۳۵۱

دیروز بعد از دو ماه و نیم رفتم باشگاه! البته چند روزی بود که نبات میگفت باید بری، دگ به خواست اون رفتم وگرنه خودم حالشو نداشتم واقعا!

با اینکه نسبتا سنگین وزنه زدم اما تا الان دچار هیچ نوع گرفتگی نشدم و این یکم عجیبه! البته الان ک دقت میکنم یکم گرفتگی خفیف دارم!

۳۴۸

* مامانو بردم پیاده روی و برگشتیم! کلا ۱۵۰۰ قدم راه رفت که خیلی کمه!

* نبات (اسم مستعار رلم تو وب) گاهی بهم میگه کله قندی، دوس دارم قربون صدقم میره اما احساسشو زیاد بروز نمیده متاسفانه!