۴۴۷
دو شب پیش از دست یکی خیلی عصبی بودم و یه جمله تند به نبات گفتم! البته نباتم خیلی رو مخم بود و درک نمیکرد ک الان نباید یه سری از حرفا رو بزنه! اما بازم میگم من مقصر بودم ...
خلاصه بماند که همون شب صد تا ویس فحاشی برام فرستاد! اما فرداش ازش معذرت خواهی کردم و کلی قربون صدقش رفتم و گفتم بخاطر اشتباهم یه کادو بهش میدم که ازش دلش در بیاد! اما دوباره شروع کرده فحاشی و ناسزا گفتن!! دوباره ۳ ساعت دعوا کرده!
عصرش باز پیام دادم و دوباره چند ساعت دعوا کرده! شبش پیام دادم و دوباره ۳ ۴ ساعت دعوا کرده و فحش داده!
با حرفایی هم که میزنه بهتر دگ سراغش نرم، خودش اگه خواست میتونه پیام بده ...
رفتارش اینجوری که اگه مثلا یه سیلی بهش بزنی اون در جواب با چاقو دل و رودتو بیرون میریزه! دعوا و فحاشی هم باید یه اصول و توازنی داشته باشه!
۳۶۶
* نون سنگکی که تا چند روز پیش ۱۰ بود، شده ۲۵، اون مدلی که ۲۰ بود شده ۴۰ و اونیم که ۴۰ بود شده ۶۰! حالا بماند کیفیتشونم واقعا پایین اومده ...
دو و نیم برابر خیلی رقم بزرگیه اونم فقط برای یه فقره افزایش قیمت!
* با نباتم که فعلا قهریم، فقط دنبال بهونست که بره و نباشه! البته اخلاقش با همه همینجوریه! (همه کسایی که از نزدیک میشناسنش وگرنه برای فک و فامیل حفظ ظاهر میکنه) این حجم از پرخاشگری و عصبی بودن واقعا عجیبه!
* الویه درست کردم، بیمزه بود :]
۲۲۰
* امروز دوباره کلی دعوا با مامانم داشتم, خیلی رو مخمه ...
دلیل اصلی بحث و دعوامون هم زبون درازشه! هم حاضر جواب و هم بی منتت میکنه!
واقعا نمیتونم تحملش کنم, نمیدونم چرا وسایلمو جمع نمیکنم و برم, خریت تا کی خریت تا کجا! ولش کن و برو واقعا لیاقت محبتای منو نداره ...
* تو گوشیم نوتیف اومد که دو سال پیش همین روز این عکسا رو گفتی! البته به میلادی ۳۰ مارس بود اما ۱۱ فروردین میشد (تا جایی ک یادمه)
تو نوروز که حجم مسافرا زیاده هر چی وسیله قراضه و از رده خارج وارد سیستم حمل و نقل میشه! خلاصه اتوبوس بعد از چند ساعت حرکت و چند بار عیب و ایراد و توقفی که تو جاده داشت دگ به طور کامل خراب شد و استارت نخورد!
۴ ۵ ساعت تو جاده بودم تا اتوبوس دیگه ایی اومد و مسافرا رو سوار کرد! این عکسا رو اونروز گرفتم ...
۲۰۶
* رفته بودم بیرون, به مامانم زنگ میزدم ولی جواب نمیداد خلاصه مجبور شدم زودتر برگردم خونه! یه بیرونم که میرم کوفتم میکنه ...
* میخواست بره حموم, صد بار بهش گفتم بشین و لباساتو در بیار, نمیدونم چه مرضی داره که میخواد لج کنه یا حرف فقط حرف خودش باشه, دوباره خودشو انداخته کف سرامیکا! یه دعوایی باهاش کردم و اینقد داد و بیداد کردم که گریش در اومد, واقعا ذله شدم از دستش ...
* تا اومدم خونه مثه خدمتکارا سرامیکا رو تی زدم, گردگیری کردم, لباسا رو انداختم تو ماشین و پهن کردم! دخترشم که از اینجا به عنوان خوابگاه استفاده میکنه, پولو مامانم میده, خریدا رو من میکنم, کارای خونه هم که با منه! اون دو تا هم فقط میخورن, میخوابن و منو آزار میدن ...
* یکی از بچه ها کامنت داده که برای خارش سر فلان کار انجام بده, یکم در مورد تحقیقش کردم و به نظر خوب میاد, احتمالا ماسکشو درست کنم و به سرم بزنم, مرسی برای راهنماییت ...
البته اون ترکیب موثر آسپرین که اسمش اسید سالیسیلیک تو بعضی از شامپوها وجود داره, همونی که قبلا میزدم و خارشمو از بین برده بود هم اینو داشت ولی بقیه مواد شامپوعه بهم نساخت ...
۱۸۴
امروز با خواهرم سر اینکه کلی نون سنگک سفارش داده دعوا کردم! گفتم اینا رو خریدی که کی بخوره (خودش خیلی کم غذاست) آخرش همشو مامان میخوره و هر اتفاقی که براش بیوفته من باید ببرمش در بیمارستان و مطب, تو ک خودت فرار میکنی و جیم میزنی! آخرش نونا رو انداخت تو سطل آشغال و رفت!
در این حد درک و فهم نداره که مراعات حال مادرشو بکنه! این نمیتونه جلوی نون خوردنشو بگیره پس نون نباید تو خونه بیاد حتی به بهای اینکه ما هم از خوردنش محروم بشیم!
۱۴۳
دیشب ساعت ۳ با صدای داد و بیداد و دعوا بیدار شدم, رفتم تو بالکن و چند تا وانت پیکان پُر آدم در حال فرار بودن! (فک کنم چیزیم دزدیده بودن, شبیه بار و بساط زباله گردا)
اصلا معلوم نبود کین و چیکار میکنن! فک کنم سنگ و این چیزا هم پرت میکردن برای همدیگه! احتمالا دعوای گروهی افغان ها بود و برای همدیگه قشون کشی کرده بودن ...
خلاصه اولین بار بود که همچین چیزی میدیدم ...
۱۳۸
امروز رفته خونه خواهرش و شب با دست و پای قرمز و کبود برش گردونده, میگم چیشده بهش!
میگه افتاده!
میگم یعنی چی افتاده مگه امانت پیش شما نبوده!
یه دعوایی باهاشون کردم که حد نداره, دگ هیچکدومو اینجا راه نمیدم, یه مشت احمق بدرد نخور ...
دست و پاش بشکنه دگ تا آخر عمر وبال گردن منه, بعد خواهر اسکلش پُرو پُرو میگه پرستار بگیره! باید سر و صورتشو با مشت و لگد له میکردم, خیلی جلوی خودمو گرفتم ک کار به اونجا نرسه ...
الان داداششم اینجاست و زده به سرم بیرونش کنم, معلوم نیست چه نقشه ایی داره ک میاد اینجا, چون این دلش برای کسی نمیسوزه ...
برام دعا کنید خدا یه صبر بینهایت بهم بده
عصبی
چند تا پسر ۱۲ ۱۳ ساله دور هم جمع شده بودن و حرف میزدن! سر یه داستانی بهشون پریدم و بدجور عصبی شدم!
دیگه رفتم سمت پارک جنگلی, ماشینم همونجایی پارک بود که به اون بچه ها ر ی د ه بودم! به این فک میکردم نکنه بخاطر انتقام گرفتن ماشینو خط خطی کنن یا بلایی سرش بیارن!
بعد با خودم فک کردم که رفتارم اشتباه بود و نباید چیزی میگفتم که ناراحت بشن! شایدم خیلی سخت گرفتم و الکی جوش آوردم!
خلاصه تو همین فکرا بودم که بعد از ۹۰ دقیقه برگشتم, بچه ها هنوز اونجا بودن و رفتم ازشون عذرخواهی کردم!
یه وقتایی باید ساده گرفت ...
آدرنالین
اوایل مهر رفته بودم کوه, مسیر هر روز و همیشگی ُ رفتم, خیلی خلوت و دلگیر بود ...
رسیدم به منطقه ایی که اکیپا اونجا کمپ میکنن, یه چشمه خیلی کوچولو و یه سکوی بزرگ داره که معمولا اونجا چادر میزنن, فک کنم دومین باری بود که میخواستم برم رو سکو بشینم و یکم استراحت کنم, برای رسیدن به سکو ۸ ۹ متر از مسیر مالرو باید بالا بری!
خلاصه بالا رفتم و نشستم, معمولا ۱۰ دقیقه استراحت میکنم و از همونجا برمیگردم (البته همیشه کنار چشمه استراحت میکردم)
همینجوری که نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم سه تا پسر سی و چند ساله روبروم رو سنگا نشسته بودن و تقریبا ۴۰ ۵۰ متر ازم فاصله داشتن ( اونا پایین سکو بودن)
بعد از چند دقیقه از اونجا حرکت کردن و به فاصله کمتری از من اومدن و کنار چشمه نشستن, تقریبا ۲۰ متر ازم فاصله داشتن!
این جابجایی و حرکتشون خیلی غیرعادی نبود و منم اهمیتی ندادم, بعد از چند لحظه سرمو بالا آوردم و در کمال تعجب دیدم که ۳تایی به من زُل زدن! اول فک کردم چیزی یا کسی پشت سرمه, پشتمو نگاه کردم اما چیزی نبود!
دوباره با گوشیم ور رفتم و سرمو بالا آوردم و دیدم ۳تایی همچنان به من زُل زدن! از سر و وضع و نگاهشون معلوم بود که دنبال دردسرن, تک و تنها و وسط ناکجا آباد به خیال خودشون منو میتونستن خفت کنن!
اونا دقیقا کنار مسیر مالرو نشسته بودن و اگه از سکو پایین میومدم باید از کنار اونا رد میشدم و احتمال اینکه بهم حمله میکردن خیلی زیاد بود! چون تنها مسیر برگشت فقط همون مسیر مالرو بود! عملا راهی برای فرار نداشتم مگه اینکه از همونجا به سمت بالای کوه میرفتم (تو دامنه کوه بودیم) مسیری بود که تا حالا نرفته بودم, خیلیم مسیر خطرناک و مرتفعی داشت اما دیده بودم چند نفر از اونجا بالا رفته بودن!
هر چی صبر کردم شاید کسی یا گروهی بیاد اما هیچ خبری نبود, هوا هم کم کم رو به تاریکی میرفت و احتمال اینکه کسی بیاد کم و کمتر میشد!
تصمیم گرفتم برم بالا و اگه خواستن دنبالم بیان براشون سنگ پرت کنم, تنها مزیتی که داشتم این بود رو ارتفاع بودم و با سنگ میتونستم بزنمشون!
تقریبا ۲۰ دقیقه گذشت که یه نفر همراه سگش اومد! خوشحال شدم و از سکو اومدم پایین, حالا سگ طرف از این وحشیا بود که همینجوری میپرید سمتت! جایی برای رفتن نبود, صبر کردم اول اون شخص بره و منم پشت سرش رفتم ...
اون سه تا اوسکل نزدیک یه ربع دنبال شاخ و شونه کشیدن و زُل زدن و احتمالا نقشه کشیدن برای گیر انداختن من بودن!
خلاصه به خیر گذشت و از اونجا رفتم ...
دعوا
جلوی در پارکینگ پارک کرده و رفته، چند ساعت زنگ آپارتمانای روبرو و اطراف زدن تا ببینن ماشین برای کدوم خوونست اما نفهمیدن کار کیه!!
چند ساعت گذشته که یکی از آپارتمان روبرو اومده و میگه، زنگ زدم الان میاد برش میداره!! حالا اینا طبقه اول آپارتمان روبرو زندگی میکنن، تا دیدم اومد پایین مثه چی خودمو رسوندم بهش، بقیشو تعریف نمیکنم اما خیلی جلوی خودمو گرفتم که نزنمش!!
این بیچاره ها چند ساعت زنگ همه خونه ها رو زدن، هیچکس جوابی نداده!! بعد ۳ ۴ ساعت این مفنگی اومده پایین که ماشینشو برداره!! همه محله خبردار شده بودن اما اینا بیخبر مونده بودن و هیچ واکنشی نشون ندادن!!
با همه این حرفا عذاب وجدان دارم که بهش پریدم، فقط میخواستم یه چیزی بگه تا بزنمش!!
• نه اون ماسک داشت و نه من، کامل رفته بودم تو صورتش!! کرونایی چیزی بهم نداده باشه شانس آوردم :|||
من و تتلو
اومده در خونمون و فحش میده!! میگم چرا فحش میدی؟!
میگه تو به من فحش دادی!! میگم شاید باهات حال نکنم اما تا حالا بهت فحش ندادم!!
کارمون داشت به کتک کاری میکشید که یکی زدم تو صورتش و گفتم خفه شو!!
بازم گفتم من تا حالا بهت فحش ندادم!! گفت عصر با بچه ها میام در خونتون برای دعوا :|||
گفتم بیا!! عصر شد و چند تا ماشین اومدن، ترسیدم برم پایین چون زیاد بودن!!
رفتم پایین که کتک رو بخورم که یهو دیدم از اول تا آخر خیابون خبرنگار از شبکه های مختلف جهان با دوربین منتظر منن =)))))
به انگلیسی سوال میپرسیدن و منم به انگلیسی جواب میدادم، اصلا خیلی حال میکردم از این همه تسلط و روان صحبت کردن!!
بعدش نمیدونم چی شد که یهو پسرعمم با دوچرخه از پشت بوم افتاد پایین =)))
کنفرانس خبریو لغو کرد پسرک نسناس =))))
خودم جررررر خوردم وقتی این خوابو نوشتم 😂😂😂
این چه خوابی بود آخه 😅
کتک
پست پایینُ که نوشتم یاد دعوای اونروز افتادم ...
تو ماشینش بودیم حالا من یه کاری کردم اون ناخواسته عصبانی شد یکی خوابوند تو پشت من، منم خفه خون گرفته بودم خیلی بهم برخورده بود اونم داشت داد و بیداد میکرد و خط و نشون میکشید، خدایی تا حالا کسی اینطوری دعوام نکرده بود :|
شبیه هیولا شده بود منم از پنجره بیرونو میکردم و گذاشتم داد و بیدادش تموم شه و گفتم من همینجا پیاده میشم، تو دلم گفتم حتما نمیذاره برم اما زد کنار و پیادم کرد :/
شبشم اومد منتکشی :/
دعوا
منم اومدم پایین و چند تا مشت زدم تو شیشه ماشینش و داد و بیداد را انداختم، یاروام شیشه ماشینش بالا بود اصلا نمیفهمیدم داره چی میگه جراتم نداشت بیاد پایین، اصلا رعایت هیچیو نمیکنن اینا 😐
دعوا
بچه جیغ میزد و گریه میکرد ، بعضی از همسایه ها هم لباس پوشیده بودن و داشتن دعوای اینا رو نگاه میکردن انگار رفتن سینما ! خیلی حرکت زشتیه ک دعوا و ناراحتی دیگران برای یه عده تفریح ! 😑
خیلی از این مرده بدم میاد ، چند بار تا آستانه دعوا باهاش پیش رفتم از اون عوضیای هیزه ! چندبار دقت کردم وقتی کسی کنارم خیلی بد نگاه میکنه و پیگیره ! دو سه بار ک تا دست به یقه شدنم پیش رفتیم !
احساس میکنم اونم خیلی از من بدش میاد چون همیشه ب طرز وحشتناکی چپ چپ نگاش میکنم ، آخ یه بار بشه بکوبمش تو دیوار و چند بار بلندش کنم و بکوبمش زمین تا دلم خنک شه :/
تا این حد بدم میاد ازش ولی بیخیالش ...
یادگاری
یادگاری و هدیه رو باید یه جا بذاری و فراموش کنی ک داریش ، بعدها ک ببینیش دلت برای طرف تنگ میشه ، ساعت دستمو کوچیکه بهم داده ، همیشه هم دستمه ، دیگه اسم این یادگاری نمیشه :/ کلا فراموشت میشه ک کی بهت داده ...
دخی خوبی بود ، بیشتر از دو سال کات کردیم ، البته یکم شیرین عقل بود یهو میوفتاد رو فاز حرف زدن ، اینقد حرف میزد تا از خستگی خوابش ببره :/
این همونی بود ک کتک خورد ازم :| چ قد دعواش می کردم ، یادم میوفته خجالت میکشم ، بیچاره حق داشت فرار کنه ازم ...
یه ادکلنم کنارش بود ک بلااستفاده مونده ، ظاهرا هم اصله ! شیشه و جعبه و این چیزاش ک میگه اورجیناله ، قیمت الانشو سرچ کردم ! گرونم هست :|
بنده خدا چ قدم خرج میکرد ، آخرش با کتک و گریه و داد و بیداد و فحش راهیش کردم ک بره :|
تو حال خودش باشه
میخوام چند روزی بذارم تو حال خودش باشه ، شاید زودتر این عدم تعادلش از بین بره ! منم یه زمانی اینطوری بودم هر روز دعوا میکردم و بنده های خدا رو گریه مینداختم ، البته سنم کم بود شاید همسن الان کوچیکه بوودم ، چ بی اعصاب و بداخلاق بودما :/
الان کُرک و پَرم ریخته ، دخیا تو سرمم بزنن میگم یکی دیگه بزن :/
داد و بیداد
اعصاب نمیذارن برام :/
یکی بیاد آرومم کنه :))