۴۲۴
امسال کادوی تولد ب خودم ندادم، چیزیم به ذهنم نمیرسه واقعا ...
دوس داشتم یه سفر برم که نبات همراهم باشه، قرار بود که انجام بشه اما کرونایی که گرفت به عقبش انداخت و بعدش هم که درگیر جر و بحث و دعوا بودیم!
اینم میشد یه کادو باشه به دوتامون ولی فعلا که موقعیتش نیست احتمالا بیوفته آخرای شهریور البته اگه تا اون زمان قهر و کات و این داستانا بینمون پیش نیاد!
حتی دو شبم بخوام مادرمو تنها بذارم برام سخته، واقعا نمیتونم با خیال راحت برم و برگردم اما با ویدیوکال و تماس صوتی هواشو دارم ...
آخرین باری که با نبات سوییت گرفتیم یه جای خوش آب و هوا بود، اینقد باد میومد که ساختمون میلرزید! تراس باحال و خوش منظره ایی داشت ولی از همه جا بهش مشرف بودن و این بدش کرده بود! البته هیچ مغازه ایی هم اون طرفا نبود و این مسئله پوستمونو کنده بود! خلاصه برای رسیدن به داروخونه یا سوپری دهنمون اسفالت میشد!
یه عروسک خرسی گنده تو اتاق خوابش بود، حس خوبی بهش نداشتم!
نباتمو همیشه لوس میکنم، جایی میریم خودم بهش غذا میدم! گاهی بقیه نگامون میکنن که این پسر چرا با قاشق به دختر غذا میده!! گاهیم براش لقمه میگیرم و بهش میدم!
خلاصه خوش گذشت و وقتی برگشتم از خستگی ۳ روز خواب بودم!