مامانمو پیاده روی بردم تقریبا ۲ هزار قدمشو پُر کرد و راضی بودم, علی همون موقع ها زنگ زد که نیم ساعت دگ میام در خونتون!

یکی دو ساعتیم با علی رفتم پارک! علی از هُل یه دختر رفت با مامان دختر کلی حرف زد (بالای ۷۰ سالش بود), منم رو یه نیمکت نشستم و مردمو نگاه میکردم! اولش ایستاده بود (علی) یه ربع بعد نگاش کردم, دیدم نشسته کنار خانومه :/ (دختر رفته بود یجا دگ)

دختر با مامانش دوتایی زندگی میکنن, ماهی فلان تومن درآمد دارن, زن دو تا خونه داره که کرایه داده, شوهرش ۴ سال پیش فوت کرده! آدرس محل زندگیشونم دارم! خونشونم ۱۵۰ متره! دختر تک فرزند و الی آخر!

کلی اطلاعات ازشون کشیده بود! علی عاشق این خودشو قاطی زنا کنه و حرف بزنه! وقتی از جاش بلند شد با یه لبخند رضایت و خوشحالی راه میرفت, انگار روح و روانش به یه آرامشی رسیده بود!

خلاصه نیم ساعتم ما رو کاشت ...