عصر بیرون بودم که یکی از آشناها رو دیدم، گفت کجا میری؟! 

گفتم یکم پیاده روی کردم و برمیگردم خوونه!!

گفت من میرم تا فلان جا و برمیگردم!!

گفتم میخوای منم باهات بیام؟! 

گفت بیا!! 

ساعت ۵ زدم بیرون، ساعت هشت و نیم نُه مثه جنازه برگشتم خوونه!! 

کمرم و پاهام هلاک شدن!! البته کمرم زمانی درد گرفت که نشستم رو یه تیکه سنگ و یکم استراحت کردیم، ارتفاع سنگ خیلی کم بود، از اونجا بلند شدم کمرم گرفت ...

گوشیمو نگاه کردم، دیدم ۱۸۰۰۰ قدم انداخته!! مسیرشم تپه ایی بود و خیلی بهم فشار اومد!! 

خلاصه اینکه نابودم 😕