بد قول

مرتیکه بدقول قرار بود صب بیاد برای نظافت!! 

ساعت ۹ بهش زنگ زدن گفته تا ده و نیم میام، من ده و نیم بهش زنگ زدم میگه تا ۱۱ میام!! حدودای ۱۲ بهش زنگ زدم میگه ناهار بخورم و بیام؟! میگم هر وقت میخوای بیا!! کم مونده بود فحشش بدم ...

از ساعت هفت و نیم بیدار شدم که کارای نظافت خونه رو تموم کنم بعد این کثافت منو اینجوری مچل خودش کرده و منتظر گذاشته، خیلی اعصابم از دستش خورده!! 😑

حالا باید صبر کنم تا این الاغ تشریف بیاره، کلی عقب انداختم 😑

بد قول

اون پسره دیروز گفت فردا بیا مغازم و فلان چیز یادم بده!! منم گفتم نمیتونم و کار دارم و از این حرفا اما چون خیلی اصرار کرد گفتم باشه!!

امشب برخلاف میلم تا مغازش رفتم و بسته بود!! بهشم زنگ زدم اما جواب نداد ...

حالا حتما فکر میکنید مشکل و گرفتاری براش پیش اومده اما اون تن لشی که من میشناسم هیچ کار مهم یا گرفتاری خاصی نداره ...

از امشب کلا باهاش قطع ارتباط میکنم و خلاص، شعور و شخصیتش زیر صفره!!

بد قول

ساعت ۳ قرار پیاده روی داشتیم، ۲۰ دقیقه منو معطل کرده!! وقتیم که اومده حتی یه عذرخواهی نکرده :||||

خیلی حرکت زشت و احمقانه ایی کرد، دیگه باهاش کاری ندارم!! 

امروز ۴ ساعت وقتمو تلف کردم برای پیاده روی مسیری ک نهایتا ۲ ساعت طول میکشید، پیاده روی ورزش پیرمرداست، من میخوام برم کوه!! 

گشتن با این آدم فقط وقت تلف کردنه، خودم با خودم بیشتر حال میکنم ...

بد قول

با یکی دوست بودم حتی برای نمونه یک بار به موقع سر قرار نیومد!! 

اگه ما صد بار با هم قرار گذاشتیم این هر صد بار دیر اومد :||||

از ۱۰ دقیقه بگیر تا یک ساعت تاخیر داشت :|||||||

نامرد

دوستم مهمونم بود و پیشم میموند، برنامه ریختم که از فلانی کلید واحدشو بگیرم و بریم اونجا، باهاش هماهنگ کردم که فلان روز کلیدو ازت میگیرم!! اونم قبول کرد و گفت حله، خودم کلیدو برات میارم!!

البته طرف لطفی ب من نمیکرد چون بخشی از ساختمان مال ما بود و یه جورایی وظیفش بود اینکارو بکنه!! وگرنه من به کسی رو نمیندازم برای این چیزا، امکان اینکه بریم خوونه من بنا ب دلایلی نبود ...

خلاصه روز موعد رسید و قرار شد کلیدو بیاره، دیدم ازش خبری نیست و نیومد!! گفت تو مطب دکترم و میام، خلاصه همینجوری پیچوند تا ساعت یک شب شد!! دوستم فرداش میومد اما کلیدو نرسوند ب دستم!! 

فهمیدم این پفیوز منو گیر آورده و کلا قصدی برای کلید دادن نداره ...

همون رمز قبلی ...

ادامه نوشته

بد قول

امروز چهار ظهر تو اوج گرما قرار داشتم ، یه ربع صبر کردم و خبری نشد ، زنگ زدم بهش میگم چرا نیومدی :/ 

میگه مگه امروز چهارشنبه نیست ! من گفته بودم پنج شنبه :||||

گفتم مگه دوشنبه نگفتی پس فردا ، گفت اون موقع پنج شنبه تو ذهنم بود :/ 

میگه اگه زودتر زنگ میزدی خودمو میرسوندم انگار من وظیفه دارم کاراشو بهش یادآوری کنم :/ 

فردا ساعت چهار همونجا میکارمش تا علف زیر پاش سبز شه :) 

بد قولی

باهم قرار داشتیم ک بیاد پیشم ولی نیومد ، گفت نمیدونم چی شده ک نمیتونم بیاد ، ضدحال بدی بوود البته رو این آدم کلا نمیشه حساب کرد !

دفعه بعدی ک بخواد بیاد من میگم نمیتونم کار دارم ، خیلی تلافی کردنو دوس دارم حال میده ...