غالب
امشب رفته بودم یه جایی، قبلش یه بسته شیرینی گرفتم تقریبا صد تومن شد!! خدایی شیرینی چرا باید اینقد گرون باشه :|
خلاصه رسیدم و بعد از احوالپرسی و این چیزا نشستم، اینقد ازم تعریف کردن و به به چه چه کردن میترسم امشب در اثر چشم خوردگی منفجر شم :|
یکیشون که مستقیم میگه دوماد منو اذیت نکنین، بیا دختر منو بگیر :| دو ساعت اونجا بودم صدبار اینو گفتا، بعد نشسته بود زیرزبونمو بکشه ک از کسی خوشم میاد یا نه ...
حالا کوچیکترین دخترش تقریبا سی سالشه :| نمیذاشتن برگردم ب زور گفتم باید دارو بخورم و تایمش میگذره تا تونستم فرار کنم، والا پسر از من بهتر کجا گیر میاد، ماه، نفس، عزیزدل، جیگر، تو دل برو، اهل دود و این چیزام نیستم، لارج، باادب و باشخصیت، باکلاس، مارک پوش، نجیب و سر ب زیر و خیلی صفات دیگه که بیخیالش :)))))
خلاصه دعوا بود و میخواستن مثه گوشت قربونی ببرنم، واسه فردا ناهارم دعوت شدم که نمیرم چون تا ظهر میخوابم و حوصله ندارم ...
حالا با این همه صفات خووبی ک دارم نمیدونم چرا این عتیقه ها گیر دادن بهم، آدم حسابیا چرا نمیان =))
البته اینا وضشون توپه اما من مجردیو بیشتر دوس دارم :/