خیلی سال پیش ک سنم کم بود و پشت کنکور بودم با اینکه درس نمیخوندم ب اون صورت ولی جو و حال و هواش طوری بود ک مجبور بودم زندونی باشم و از خونه بیرون نیام ، فک کنم جوشو همتون تجربه کردین و درکش میکنین ...
خلاصه بعد از یکی دو سال حبس کشیدن و طی کردن یه دوره افسردگی رفتم رو ترازو ! بله ۲۵ کیلو اضافه وزن پیدا کرده بودم ! :|
من موندم و یه آدم چاق و توپول ، مثه پشمک بودم ، به بازوام دست میزدی مثه یه تیکه چربی اینور اونور میرفت ، فوتم میکردن میوفتادم :|
خیلی پخمه و پفکی بودم ، یکمم لوس بارم آورده بودن کلا دست ب سیاه سفید نمیزدم ، با یه بچه مچ مینداختم مچمو میزد :| چهار قدم راه میرفتم نفس نفس میزدم اصلا نمیتونستم فعالیت بدنی داشته باشم ، در اثر چاقی و بی تحرکی فشار خونمم بالا رفته بود ! اونم تو ۱۹ ۱۸ سالگی !
یکم به خودم اومدم و سعی کردم کمتر بخورم ، ولی خیلی سخت پایین میومد، واقعا سخت بود ...
میرفتم لباس بخرم هیچ کدوم از اون لباس خوشگلا اندازم نبودن ، خیلی ناراحت کننده بود برام ، عقده ایی شده بوودم :|
رفتم باشگاه و مربی گرفتم ، گفت بیا تو رختکن و لباستو در بیار ، یه نگاهی بهم انداخت و گفت ، ناراحت نشیا ولی از این بدن تا حالا هیچ استفاده ایی نشده خخخخخخخ =))))
ورزشو شروع کردم ، پرس سینه یه دو و نیم کیلویی اینور و یکی اونور ، زورم نمیرسید بلندش کنم ، نزدیک بود زیر آواره پنج کیلو وزنه له بشم :)))))
خلاصه یواش یواش وزن کم کردم ، شاید سه سال طول کشید اون ۲۵ کیلو از بین رفت البته بتدریج هیکلم بهتر میشد و سایز کم میکردم ولی برای ایده آل شدن سه سال زحمت کشیدم ...
کم کم اون چربیا جاشونو ب عضله دادن ، الان ماشالله همه رگ ها و عضلات بالا تنم معلومن ، توان بدنمم صد برابر شده ، کمتر کسیم میتونه مچمو بزنه :)
از همه مهمتر هر چی لباس خوشگل ببینم میخرم ، این نکتش از همه مهمتره :))
پنج سایز کم کردم ، خیلی سخت بوود ، اگه الان خیلی رو خوردنم حساسم واسه تجربه سختیه ک داشتم :)
دیگه هیچ وقت نذاشتم یک کیلو وزنم بره بالا ، با ورزش و رژیم و کنترل هر روزه وزنم :)