یه دختره فضول بود هربار باهم بیرون میرفتیم یه دور منو بازرسی بدنی میکرد و با هر وسیله ایی که داشتم ور میرفت !
خلاصه یه شب رفتیم سفره خونه و منم حواسم نبود دو تا موبایل آورده بودم، اون یکی موبایلم ک دخیای دیگه شمارشو داشتن و این نداشتش تو جیب شلوارم بوود و یکم کوچیک و جمع و جور بود !
خلاصه هر چی داشتم و نداشتم ریختم تو همون جیب ک اگه گیر داد اون چیه مثلا بگم کیف پولم و نفهمه موبایل باهامه :/
یکم گذشت و دقیقا گفت اون چیه :||||
گفتم کیف پولمه ! گفت نه اون چیه ! گفتم ساعتم ! گفت نه اون چیه؟ گفتم چی چیه !
تا جیبمو خالی نکرد راضی نشد ، اون شبم یادم همین کوچیکه کلی به همون خطم مسیج داده بود و هیچ کدومو نخونده بودم کافی بود گوشیُ روشن میکرد و همه مسیجامو میدید !
خلاصه موبایلُ پیدا کرد و میخواست روشنش کنه ، گفتم سیمکارت نداره با خودم آوردمش ک اگه این گوشیم خاموش شد سیمکارتشو در بیارم و بندازم رو اون !
دختره فضول ول کن ماجرا نبود و منم عصبانی شده بوودم و نمیذاشتم روشن کنه ! آخرشم یکم دلخور شد و بیخیال شد !
منم یه اشتباه کردم ک بعد از دعوامون رفتم تو سرویس سفره خونه و سیمکارتو در آوردم و بعدش گفتم بیا ببین ک چیزی توش نیست :|
انگار اونم خَره و نمیفهمه ، کارم بچگانه بود و کلا بهم شک کرده بود !
خلاصه اون بار آخری بود ک همو دیدیم :|
یادم همیشه میگفت یه عمه فضول دارم و پشت سرش حرف میزد اما تو عمرم فضولتر و دهن لقتر از خودش من ندیدم :/