۳۶۰

* احتمالا یکی دو ساعت دگ میرم خرید و بعدش باید باشگاه برم البته دگ دل و دماغی برام نمونده! با این زندگی مزخرف و در تعلیق واقعا کی به ساختن هیکل فکر میکنه!

* یکی دو ماه پیش سفر رفتم و از اونجا سوغاتی آوردم، چند شب پیش ازشون خوردم اما کلی جوش دردناک زدم! خیلی شیرین و مسخره بود و اصلا بهم نساخت!

* چند روز به شدت احساس تنهایی میکنم! البته این حس همیشگیه و فقط گاهی سطحش بیشتر میشه ‌...‌

۲۸۰

* انگار یه پرتقال تو گلوم گیر کرده! چشم و بدن درد با تب خفیف دارم, یعنی در این حد میمونه یا شدیدتر میشه ...

امیدوارم از این بیشتر نشه که حداقل به کارام برسم, البته فعالیت بدنی میتونه تشدیدش کنه اما مجبورم کلاسمو برم اگه نرم دگ اون مطلبو نمیفهمم!

یکم دگ از بیرون آبمیوه سفارش میدم, کسی نیست کاری برام انجام بده حتی مامانم حالمو نمیپرسه! آدم به این بی لیاقتی و قدرنشناسی تا حالا ندیدم, باورتون میشه یه کسی بتونه اینقد بی صفت باشه ...

* خواب دیدم مخ یه خانوم دکتر متخصص زدم (البته اون مخ منو زد یعنی خودش خیلی پا داد) بعد علی ناخواسته رفته بود پیشش و گفته بود سروش از فلان دختر خوشش میاد! اینقد عصبی بودم از دستش که نگم!

* امروز باید حداقل ۳ صفحه دگ درس بخوونم, واقعا نمیدونم توانشو دارم یا نه! فعلا ک دوس دارم بخوابم و استراحت کنم...

تلاشمو میکنم که بخوونم تا برای امتحان میانترم عقب نمونم...

۲۷۴

تنهاییمو با هیچی عوض نمیکنم, حالا برای شیطنت و مسخره بازی گاهی حرف از مخ زنی میزنم اما واقعا قصد و هدف جدی ندارم تو این زمینه ...

الان خیلی راحتم, هیچ نیازی به جنس مخالف حس نمیکنم ...

متاسفانه غریزمونم رفت تو بایگانی :))

۱۱۱

یکماه و نیم که تنهام و خیلی حال میده, از دست دخترای آزارگر و خودخواه و همیشه طلبکار راحتم!

تعطیلات

این روزا بیشتر احساس تنهایی میکنم! 

تنها

دختری که باهاش دوست بودم کات کرد!

البته هیچ وقت معتقد نیستم که دوست دخترم بود, شاید فقط یه دوست ساده و اجتماعی بود ...

بعد از یه جر و بحث ساده منو بلاک کرد, منم بلاکش کردم و خلاص!

باید اعتراف کنم بعد از فندق نتونستم یه رابطه درست درمون تجربه کنم!

سلام مجدد به تنهایی ...

تنهایی

امشب تنهایی بهم غلبه کرده ...

تنها

به یه مرحله ایی از تنهایی رسیدم که حتی نمیخوام با کسی حرف بزنم!! باورش برای خودم سخته اما حقیقته!!

فک کنم به آخرین ایستگاه رسیدم!!

تنها

امشب خیلی احساس تنهایی میکنم، بهش عادت دارم اما گاهی کلافم میکنه ...

تنهایی

امروز از اون روزاست که حس تنهایی بهم غلبه کرده و یه همصحبت میخوام ...

خود خواسته

قبلا یه نفر بهم گفت تو خودت میخوای تنها باشی!! 

واقعا میشه کسی خودش بخواد بیکس و تنها باشه؟! 

قبول دارم زیاد اجتماعی نیستم اما تنهایی خود خواسته رو هیچ وقت نخواستم ...

یعنی یکی فک و فامیل و دوست و رفیق داره این خواست خودش بوده و اگه کسی اینا رو نداشته باشه بازم خواست خودشه؟! 

حقیقی

مدت زیادیه با هیچ آدم حقیقی (جز مغازه دارا) حرف نزدم، تو شرایط بدی گیر افتادم، به نظرتون منی که هیچ دوست و فامیل و خونواده ایی دورم نیست میتونم این شرایطو تغییر کنم و از قعر تنهایی بیام بیرون و معاشرتی داشته باشم؟! 

فکرشم ترسناکه اما بعید میدونم تو آینده نزدیک این اتفاق بیوفته، تنها راه فرار از این منجلاب تغییر روش زندگی و انجام کاری خارج از محیط خونست، من که کسیو ندارم پس برای فرار از این تنهایی باید خودمو تو اجتماع قرار بدم، اونم با مغازه اجاره کردن و راه انداختن یه کاسبی، تو این شرایط عجیب اقتصادی واقعا نمیشه مغازه هم راه انداخت ...

احساس میکنم هیچی تغییر نمیکنه و شرایط از اینی که هست بدتر میشه ...

واکسن تنهایی

این چند روز وارد فاز جدیدی از تنهایی شدم، نه میخوابم نه حرفی میزنم نه انگیزه و دل و دماغی دارم، حتی اون پیاده روی نیم ساعته هم دیگه نمیرم، فک کنم افسردگی گرفتم ...

قبلا اگه تنها بودم دوس داشتم با کسی حرف بزنم اما الان خیلی مایل به حرف زدن نیستم، کلا حرفی برای گفتن ندارم ...

فک کنم به مرحله ایی رسیدم که غیرقابل بازگشت باشه، بعید میدونم بتونم در آینده از این پیله تنهایی بیرون بیام چون کاملا بهش خو گرفتم ...

بدترین

نکته بد حالی ک الان دارم درد و التهاب و این چیزا نیست، این ک هیچکسو ندارم ک حالمو بپرسه و یه بشقاب سوپ بهم بده ...

اصلا نمیدونم چی بخورم :/

جدید

از تنهایی خسته شدم باید دنبال یه فکر چاره باشم 

تک و تنها

بطور وحشتناکی احساس تنهایی میکنم :/

تنهایی

تنهایی بیشتر بهم یادآوری میکنه ک جز خودم کسیو ندارم و نباید رو بقیه حساب باز کنم، البته تجربه جدیدی نیست ولی باز این اشتباه تکرار میکنم

تنهایی

احساس تنهایی عمیقی میکنم ، خیلی حس بدیه :/

تنهاتر از همیشه

ب لطف این عتیقه ها احساس میکنم بیشتر از همیشه تنهام ، خیلی اذیت دارن اینا :/ 

باید رفرش کنم دیگه ، از فردا میرم دنبال تغییر ، اونم بعد از دو سه سال ...

تنها

امروز و امشب خیلی تنها بودم ، یه وقتایی دورتم شلوغ کنی باز تنها میشی البته وقتی تنها میشی یادت میوفته ک فقط خودتو داری !

فرار از تنهایی

دخیا امروز هیچ کدوم نبودن جز یکیشون ! همشون کار و زندگی خودشونو دارن نمیتونم بیشتر از یه حدی ازشون انتظار داشته باشم که وقتشونو با من بگذرونن , منم کار و زندگیه خودمو دارم ولی خلا تنهایی همیشه اذیتم میکرده شاید دلیل بودن دخیا واسه همین , چون هیچ وقت هیچ کدوم نمیتونن به تنهایی وقت برام بذارن و منو درک کنن و کنارم باشن , مثلا اگه با یه نفر بودم محکوم به تنهایی بودم هر روز و همیشه ! 

امشب خیلی خستم , امروز خیلی خسته شدم , دوشنبه امتحان دارم البته نه امتحان مدرسه و دانشگاه ! یه مدل امتحان دیگه , حال و حوصله خوندنشو ندارم البته قبلا زیاد خوندم حالا اگه فرصت کنم فردا یه مرور کنم ! 

تنهاتر از همیشه

اون دو نفری که قبلا در موردشون صحبت کردم ، کات کردن ! البته مهمم نیست ولی تنها شدم ، البته یکی دو نفر دیگه دورا دور هستن ولی جای اونا رو نمیگیرن ، این همه دست و پا میزنم تنها نباشم تا یه تقی ب توقی میخوره تنها میشم ! 

البته کسایی که با یه بهونه الکی میذارن میرن همون بهتر که نباشن ، تازه اینطوری وقت بیشتریم واسه خودم دارم :) 

من نمیدونم چرا هر کی با من کات میکنه به خونم تشنه میشه :)))) واقعا چرا؟ اینقد بدم ؟؟؟؟؟؟ 

تنهایی

با اینکه سعی کردم دورمو شلوغ کنم خلا نبودن کسایی ک واقعا تنهاییمو پر کنن هنوز حس میشه ، امشبم از همون شباس ک حس تنهاییم خیلی زیاد شده...

شایدم مشکل از طرز فکر خودم ، باید باهاش کنار بیام ولی نمیتونم ...