* انگار یه پرتقال تو گلوم گیر کرده! چشم و بدن درد با تب خفیف دارم, یعنی در این حد میمونه یا شدیدتر میشه ...
امیدوارم از این بیشتر نشه که حداقل به کارام برسم, البته فعالیت بدنی میتونه تشدیدش کنه اما مجبورم کلاسمو برم اگه نرم دگ اون مطلبو نمیفهمم!
یکم دگ از بیرون آبمیوه سفارش میدم, کسی نیست کاری برام انجام بده حتی مامانم حالمو نمیپرسه! آدم به این بی لیاقتی و قدرنشناسی تا حالا ندیدم, باورتون میشه یه کسی بتونه اینقد بی صفت باشه ...
* خواب دیدم مخ یه خانوم دکتر متخصص زدم (البته اون مخ منو زد یعنی خودش خیلی پا داد) بعد علی ناخواسته رفته بود پیشش و گفته بود سروش از فلان دختر خوشش میاد! اینقد عصبی بودم از دستش که نگم!
* امروز باید حداقل ۳ صفحه دگ درس بخوونم, واقعا نمیدونم توانشو دارم یا نه! فعلا ک دوس دارم بخوابم و استراحت کنم...
تلاشمو میکنم که بخوونم تا برای امتحان میانترم عقب نمونم...