۴۲۷
دیشب اینقد گرسنم بود ک تصورشم نمیکنید، هیچی برای خوردن نبود حتی نون! (از ترس مامان نون نمیخرم)
۶ ماه گوشت نخریدم! (البته کباب زیاد گرفتم ک اونم دگ نمیخرم) مرغم که تموم کردیم و نخریدم!
برنجمونم که آخرشه و حال خریدن ندارم! فقط میوه متنوع و پُرتعداد تو یخچال پیدا میشه که اونم میلشو ندارم...
این مدت فهمیدم تنها زندگی کردن اصلا قابل مقایسه با داشتن مسئولیت در قبال خونواده نیست! حتی فهمیدم خونه داری از شغل بیرون سخت تره!
البته دلیل بریدنم این که خیلی تنهام و کسی کمکم نمیکنه! همه چی پای خودمه از نظافت خونه و آشپزی تا خرید و مراقبت از مامان و پرداخت قبض و پیگیری کارای ماشین و مستاجر و هزار تا چیز دگ! آقا من دگ نمیتونم، هیچ وقتی برای خودم ندارم و کامل کم آوردم...
هر روز با نبات سر و کله زدن هم بیشتر خستم کرده! اونم انگار نه انگار مثلا یار و همدم منه، همش دنبال جر و بحث و دعواست!
امروز مامان نوبت دکتر داره که اینم پای منه، بدنم له شده! دلم برای یه غذای خونگی تنگ شده! نه آشپزی بلدم و نه دستپختم خوب میشه! اینقد کباب و جوجه خوردیم دگ اون بنده خدا غلظت خونش بالا رفت! دگ از بیرونم چیزی نمیخرم چون ضررش برامون زیاده!
من بهترین چیزا رو میخرم برای خونه از زرشک و زعفرون تا برنج و بقیه چیزا، کی درستشون کنه؟!
من برنج درست میکنم نه عطر و طعمی داره و نه مزه خاصی! حتی دگ حال درست کردن همینم ندارم!
به معنای واقعی بریدم بچه ها ...