۵۸۴
* خوشبختانه قبل از اینکه برم بیرون بسته بدستم رسید! بوت خوشگل و خفنیه و از خریدم راضیم!
* فردا باید برم دنبال پیرمرد، یکشنبه که برده بودمش بیرون همش از ۲۵ آبان حرف میزد که باید برای چکاپ بره فلان بیمارستان، فک کنم تو ذهن مریضش از اون زمان برای من نقشه کشیده که خودمو وبال گردن این پسره میکنم!
من مادر خودمو برای چکاپ بیمارستان نمیبرم، از ۶ صب باید بری و تا ۲ ظهر نمیرسی خونت! شلوغ، معطلی زیاد و هزار جور دردسر داره! حالا بماند که محیطش یه غم خاص و دارکی داره!
یارو فک کرده من راننده شخصی و نوکر در خونشم! راست میگن که اگه کاریو رایگان انجام بدی قطعا میشه وظیفت!! فردا باید ۹ بزنم بیرون، تا برسم به خونش و سوارش کنم و ببرمش بیمه! حداقل میشه ۱۰!
تا نوبت بگیره و کاراشو انجام بده میشه ۱۲ حداقل! تا دوباره برش گردونم و خودم برسم خونه میشه بین ۱ تا ۲!
فک کن نصف روزتو و عمر با ارزشت برای یه غریبه هدر بره! حالا خستگی و گرفتاریش بماند ...
دگ خودم قبول کردم و ایرادی نیست اما دگ نباید سراغ من بیاد و این بار آخره!
* رفتم کلاس زبان و برگشتم! شهریشم دادم و ثبت نام هم کردم! یه خنگ همکلاسیمون شده که میگفت همسن منه!! شایدم من اشتباه شنیدم چون گفت پسرش ۲۱ سالشه! (احتمالا اشتباه فهمیدم) چون من برای داشتن بچه به این سن باید ۱۵ سالگی بابا میشدم!
* امروز تقریبا هیچی نخوردم، کلی ناهار درست کردم اما چون مرغ دوس ندارم، واقعا نتونستم لب بزنم!