۱۰۵

دیشب علی زنگ زد و گفت فردا میای بریم سمت کرج! گفتم باشه!

گفت ساعت ۸ در ایستگاه مترو فلان جا باش که از اونجا بریم و بقیه هم به ما ملحق میشن!

۶ صب بیدار شدم, دوش گرفتم و یچیز سبک خوردم, ۷ رفتم سمت مترو و قبل از ۸ رسیدم به علی!

علی بیرون ایستگاه مترو منتظرم بود, سوار شدم و رفتیم! قرار بود یه نفر تو مسیر سوار کنیم, علی بهش زنگ زد, طرف گفت من نمیام! (آدم اسکلی بود ک لحظه آخر دبه کرد)

دگ دوتایی رفتیم سمت آتشگاه (اگه اسمشو درست نوشته باشم) یه ماشین دگ هم اونجا بهمون ملحق شد! دگ رفتیم اون بالا بالاها, قلبم اومده بود تو شرتم! خیلی ترسناک و بلند بود! جاده های باریک, دره های عمیق! راننده هایی که بعضیاشون مثه گاو میومدن! تنها نکته مثبت این بود که علی ماشین گرونشو آورده بود, خدای نکرده اگه اتفاقی میوفتاد جامون تا حدی امن تر بود! (گفت چون تو این ماشینو دوس داری با این اومدم)

دگ بالای اون کوه ها (تا جایی که جاده میرفت) صبحانه خوردیم! خیلی سرد و یخبندون بود! اینقد بلند بود که من سرگیجه گرفته بودم, خیلی از ارتفاع میترسم!

قرار بود تو جمع خانوم هم باشه اما خیلیاشون کنسل کردن و نیومدن, دگ ۵ تایی کلی خندیدیم البته من حرفی نمیزدم و شنونده بودم! (۵ تا پسر)

همشون بچه مایه دار بودن, فقیر توشون من بودم! دغدغشون پیدا کردن کارگر خوب برای شستن استخر خونه هاشون بود, یکی از دوس دختر هندیش میگفت, اون یکی از ماشیناش تو کانادا حرف میزد, همشونم اقامت کشورای دگ رو داشتن! خلاصه جمع عیونیا بود ولی بچه های فخرفروشی نبودن, البته همونا تو کف ماشین علی بودن!

بعد از صبحانه رفتیم کوهپیمایی, شانس آوردم شال و دستکش برده بودم وگرنه همونجا از سرما میمردم!

دگ ناهار خوردیم, چند ساعتی گپ زدیم و برگشتیم تهران! علی هم نامردی نکرد و دوباره در ایستگاه مترو پیادم کرد! تا رسیدم خونه قشنگ از خستگی پاره شدم ...

میگ میگ

بعد از چند روز، دیروز میگ میگ (همون دختره که باهاش مسابقه میدم) دیدم!! 

لعنتی انگار پرواز میکنه اینقد که تند راه میره!! اینکه میگن پیاده روی ورزشه یعنی مثه میگ میگ راه بری، نه اینکه قدم بزنی!!

یه جایی اون پشت سر من بود، خواستم عقب عقب راه برم و برگشتم که چشم تو چشم شدیم!! ازش خجالت کشیدم و سریع برگشتم 😓😅

هربار ک باهاش مسابقه میدم پاهام عرق سوز میشن، دیشب از شدت سوزش دیگه نمیتونستم راه برم 😂

معلومه از این بچه های مایه داره، هر روز یه تیپ و قیافه میزنه!! عینک آفتابی چند میلیونی، کفش مارک و لباسای رنگارنگ!!

پورشه

عصر میخواستم برم باشگاه ، تو خیابون داشتم راه میرفتم همین نزدیکای خونه بودم که یه ماشین خیلی خوشگل اومد نزدیکم وایساد و بوق میزد ، گفتم حتما با کس دیگه ایی کار داره ، ما رو چ ب این ماشینا =))

بعد یکی صدام کرد ، برگشتم و دیدم رفیقم ! اونم رفیق فابریکم ، از دانشگاه تا الان باهم دوستیم ، با پسر داییش اومده بودن دور دور !

اصرار کردن و منم سوار شدم ، چ ماشینی بوود ، قابل توصیف نیست باید خودتون سوار شید و ببینید :))

ملت همه نگامون میکردن ، راستش حس خوبی نداشتم چون انگار خیلی با بقیه فرق میکردم در حالی ک اصلا اینطوری نیستم حتی اگه خیلی پول دار و ثروتمندم باشم اصلا خوشم نمیاد بقیه با اون دید و حسرت بهم نگاه کنن ، حالا من اون وسط هیچکاره بودم در کل =))

هر ماشینی ک تو ذهنتون و میشناسید و دیدید پیش این لُنگ مینداخت اصلا یه ابهتی داشت این لامصب ، خلاصه تجربه خوبی بوود :)

احتمالا بیشترمون تا آخر عمرمون یک دهم پول این ماشینو به چشم نمیبینیم :))

کارت

هنوز که میخوام شارژ وایفای پرداخت کنم یا گوشیمو شارژ کنم شماره کارت اون دخیم میاد بالا ، حیف ک دیگه نیستش ، یه عابر بانکش تو جیبم بود ، از یه عابر بانکشم واسه پرداخت اینترنتی استفاده میکردم :/

این آخریا تو درآمدشم سهیم شده بودم ، تا ۴۰ به ۶۰ راضیش کرده بودما =))

یادم میاد اینکارا رو کردم واقعا خجالت میکشم ، یکی دیگه کار میکرد حقوقشو من برمیداشتم :/ بچه مایه دار بود ولی خو حرکتم زشت بود :/ نمیدونم تو اون چند سال چند تومن بهره برداری مالی کردم ولی خودش میخواست ب من چ :/

بعد از اینکه کات کردیم یه بار زنگ زد بهم ، گفت میخواد ماشینشو عوض کنه یکم پول کم داره و بهش قرض بدم ، یه چند تومنی بهش دادم ولی پس نگرفتمش ، یه همچین پسر نمونه ایم من :)