دخترخاله
دوستم با دختره یکی از خاله هاش خیلی گرم و صمیمی بوده حالا طرف دوست دخترش بوده یا هر چی اما بقیه از ارتباطشون خبر داشتن، ولی رفیق ما یهویی جوگیر میشه و دختر یه خاله دیگه رو برای ازدواج دومش انتخاب میکنه، این تصمیم براش گرون تموم میشه، خونواده دخترخاله اولی کلا با خونواده این رفیق ما قطع ارتباط میکنن، خونواده دوستمم با دوستم قطع ارتباط میکنن!!
خلاصه این رفیق ما طرد میشه، ظاهرا خونواده پر جمعیتیم بودن و کلی خاله و دایی داشته ...
بعد از یه مدت دخترخاله اولی هم ازدواج میکنه و هر کدوم میرن سر خوونه زندگی خودشون، خلاصه چند سالی میگذره اما هنوز کدورت ها و قطع ارتباط ها وجود داره ...
یه روز خبر میارن شوهر دخترخاله اولی فوت شده، دوستم و زنش تو مراسم شرکت میکنن، دوستم میره تو یه اتاق میشینه یهو دخترخاله اولی میاد پیشش، شروع میکنه به گریه زاری و این حرفا که آی دیدی چه بدبخت شدم محمد(اسم غیر واقعی) دیدی چه خاکی تو سرم شد و این حرفا ...
زن دوستم میاد تو اتاق و یه نگاه به دوستم و دخترخالش میندازه و همونجا از مراسم میبرش بیرون :|
خلاصه سَم حسادت و کینه زنونه باعث همچین بی احترامی بزرگی شد، حتی برای خاکسپاری و مراسمای دیگه هم شرکت نکردن چون خانومش نذاشته :|
احتمالا تا الانم این کدورتا و قطع ارتباطات وجود داره ...
خیلی مسائل دیگه هم بود ک اینجا نمیشه تعریف کرد ...
خلاصه اینکه با پسر یا دختر فامیل ارتباط نگیرید، چه دوستی چه هر چیزی که باعث برانگیخته شدن حساسیت ها بشه، یه دوستی ساده همچین کدورت بزرگی بین چند خونواده بوجود آورد ...
اون زمان که دوستم اینا رو تعریف میکرد جفتمون میخندیدیم ولی نمیدونم چرا پستم تراژدی شد :|