۳۸۷

* دوباره از ظهر تا بعد از ظهر با نبات دعوا داشتیم، دلیل کات کردنش این که میگه تو چرا دیشب خوابیدی و منو تنها گذاشتی! در حالی ک من حالم خوب نبود، تو منو ول کردی و رفتی!

من دیروز کلا حال خودم خوب نبود، یادمم نمیاد گفته باشه ک حالم خوب نیست! هر چی از دهنش اومده بهم گفت و رفت!

حالا من ساعت چند خوابم برده، حدودای یک و نیم شب!

کلا دوس داره با من بجنگه! نمیدونم خودش مگه چیکار برای من میکنه ک سر هر چیزی میتوپه بهم!

* از حموم اومدم و با حوله دراز کشیدم، این حالت حس خوبی داره واقعا ...

* نه حوصله باشگاهو دارم نه بیرون رفتن! یه آدم افسرده و دل مُرده شدم ...

۳۶۵

* مرغی که درست کردم مزش به دل نمیشینه! البته من کلا مرغ دوس ندارم ولی نمیدونم مال بعضیا خیلی خوشمزه میشه اما مال من نه! میخوام باهاش الویه درست کنم شاید بتونم قورتش بدم ...

* اعصابم خیلی خرابه، هر روزمون با جنگ و دعوا و جر و بحث میگذره، سر هر چیزی میتوپه بهم و گیر میده! اینقد ایراد میگیره ازم که روانیم کرده! شاید انتظار داره خیلی رومانتیک و عاشقانه رفتار کنم اما وقتی براش قلب میفرستم در جواب چیزی نمیگه! خودش احساستو میکشه بعد میگه چرا!!!!

البته اون سنش کم و حق داره این احساسو تجربه کنه، منم ک دگ دلم پیر شده و حس و حالی برام نمونده!

دیوونه بازیاش زیادن، یه بارم پیشم بود و سر نمیدونم چی از خونه رفت! هر چی گفتم نرو اصلا انگار نه انگار! آدمایی که این رفتارا رو میکنن خطرناکن هم برای خودشون و هم بقیه ...

کلا هر روز بحث داریم، اونم روزی چند بار!