۲۲
امشب علی گفت بریم با ماشین دور بزنیم و دوباره برت میگردونم در خونه! گفتم بریم!
چون قرار نبود پیاده شیم منم یه اسلش خونگی نازک تابستونی پام کردم با یه هودی! بعد اینم نامردی نکرد, صاف منو برد در فلان مال پیاده کرد و میگه بریم اینجا رو بگردیم!
حالا همه خوشپوش بودن ولی من شبیه اینایی بودم که اومدن تا سرخیابون آشغالا رو بندازن تو سطل و برگردن تو خونه!آخرشم منو در ایستگاه مترو پیاده کرد و بقیشو زیرزمینی برگشتم خونه! نمیدونستم ساعت ده شب زمستون مترو اینقد شلوغه! خلاصه نصف شهر ما رو با اون قیافه پریشون و یخ زده دیدن!