شاید ۱۳ ۱۴ سالم بود که خونه باغ روبروی خونمون یه سرایدار جدید آورده بود، پدر خونواده نگهبان یه جای دیگه هم بود و دو تا بچه داشت، یه پسر لاغر اندام با کله تراشیده و یه دختر با موهای کوتاه و چشمای خاص و خوشگل!!

پسرش همسن من بود و تو یه مقطع تحصیلی بودیم، پسر مظلوم و مهربونی بود از این پسرای مودب و سر به زیر که مذهبیم بود، از یه قشر کارگری بودن و تو یه زیر زمین زندگی میکردن ...

خلاصه ما با هم دوست شدیم و اکثرا تو درسهای محاسباتی کمکم میکرد، دو سه سالی اونجا بودن و رفتن و ازش خبری نداشتم تا اینکه سالها بعد اتفاقی تو خیابون مشغول دختربازی دیدمش :| 

موهای فشن، هیکل ورزشی، چشماشم لنز گذاشته بود و سبز کرده بود، هیکلش دو برابر چیزی شده بود ک قبلا بود، عجیب قرتی شده بود :|

اون زمان که دیدمش به نظرم خیلی سالم و نرمالم به نظر نمیرسید، یه جوری شده بود ک آدمو به شک مینداخت... 

هنوزم باورم نمیشه اون پسری که تا ۱۶ سالگی اینقد مظلوم و سر به زیر و مودب بود تو ۱۹ ۲۰ سالگی اینقد قرتی و جلف شده باشه، خیلی کم دیدم ک کسی دچار این همه دگرگونی بشه و تغییر کنه ...

به فنا رفته بود ...