چند وقت پیش یه جایی بودم و تو یه سالن نشسته بودم و با موبایل حرف میزدم ، یهو یه دختره اومد تو و گفت مزاحم ک نیستم ؟
گفتم ن خواهش میکنم و از این حرفا ، خلاصه حرفم با موبایل تموم شد و از دختره یه آدرس گرفتم و خواستم خدافظی کنم ک یهو گفت ببخشید میتونم یه سوال ازتون بپرسم !
گفتم جان بفرمایید !
گفت شما آقا .... نیستید ! خیلی تعجب کردم و یکم نگاش کردم گفتم چرا خودمم ولی ب جا نمیارم !
گفت من همبازی دوران کودکیتونم ، خواهر فلانیم ...
اااااا آخرین باری ک دیده بودمش یه کفش و کیف صورتی با یه مانتو طوسی تنش بود فک کنم کلاس دوم یا سوم ابتدایی بود :))
مثه برف سفید بود و لپاش همیشه گل انداخته بود =))
بهش همینا رو گفتم و گفتم خیلی عوض شدی اصلا نشناختمت البته از من هفت سال کوچیکتر بود ، داداشش دوستم بود ...
خیلیم خوشگل شده بود ولی اصلا شبیه بچگیاش نبود ! به من گفت تو با بچگیت هیچ فرقی نکردی :))
روزای خووبی بود یادش بخیر ...
نیم ساعتی حرف زدیم و خدافظی کردیم ...