بچه

۱۷ ۱۸ سالم بود یکی از پسرای فامیل که اون زمان ۸ ۹ سالش بود خیلی میومد پیشم، چون کلی وسیله بازی و سرگرمی براش داشتم، عاشق این بود باهم پلی استیشن بازی کنیم ...

خلاصه سالها گذشت و من دیگه ازش خبر نداشتم تا اینکه یه بنده خدایی یه عکس نشونم داد، گفتم این کیه ؟! 

گفت همبازیت بووده :|

گفتم خودتو مسخره کن، جدی این کیه :| 

گفت همون پسره فلانی که میومد پیشت :|

خدایی مرد گنده ایی شده واسه خودش :|||

همبازی

چند وقت پیش یه جایی بودم و تو یه سالن نشسته بودم و با موبایل حرف میزدم ، یهو یه دختره اومد تو و گفت مزاحم ک نیستم ؟ 

گفتم ن خواهش میکنم و از این حرفا ، خلاصه حرفم با موبایل تموم شد و از دختره یه آدرس گرفتم و خواستم خدافظی کنم ک یهو گفت ببخشید میتونم یه سوال ازتون بپرسم ! 

گفتم جان بفرمایید !

گفت شما آقا .... نیستید ! خیلی تعجب کردم و یکم نگاش کردم گفتم چرا خودمم ولی ب جا نمیارم !

گفت من همبازی دوران کودکیتونم ، خواهر فلانیم ...

اااااا آخرین باری ک دیده بودمش یه کفش و کیف صورتی با یه مانتو طوسی تنش بود فک کنم کلاس دوم یا سوم ابتدایی بود :))

مثه برف سفید بود و لپاش همیشه گل انداخته بود =))

بهش همینا رو گفتم و گفتم خیلی عوض شدی اصلا نشناختمت البته از من هفت سال کوچیکتر بود ، داداشش دوستم بود ...

خیلیم خوشگل شده بود ولی اصلا شبیه بچگیاش نبود ! به من گفت تو با بچگیت هیچ فرقی نکردی :))

روزای خووبی بود یادش بخیر ...

نیم ساعتی حرف زدیم و خدافظی کردیم ...