تبعیض

از کنار یه مدرسه غیرانتفاعی رد شدم، زمین فوتبال چمن!! زمین والیبال و بسکتبال داشت!! حتما استخرم داخل ساختمون داره که من ندیدمش، چند طبقه و خیلی مجهز بود!! راهروی ورودی به حیاط مدرسه چقد شیک و خوشگل بود، درب ورودی به ساختمون چقد جدید و مدرن بود، اصلا دهنم کف کرده بود، واقعا پول که چیکار نمیکنه!! 

بعضیا تو کانکس یا چادر درس میخونن و یه عده به لطف پول خونوادشون تو همچین مدارسی تحصیل میکنن، واقعا تبعیض تا کجا؟! 

خنگ

آموزش مجازی اگه یه مزیت داشت اون ثابت کردن خنگی بچه ها به والدینشون بود!! 

از کلیپ ها و ویس هایی که بیرون میاد کاملا مشهوده!! دیگه تصور نمیکنن استعداد و هوش بچه های خنگشون تو فلان مدرسه هدر میره و نیاز به مدارس بهتر دارن!! فک میکردن مشکل از مدرست اما الان فهمیدن مشکل از کجاست!! 

هر روز زنگ میزدن مدرسه و شکایت میکردن که آی بچه من نابغه ست و مثلا چرا ریاضی ۱۱ گرفته!! آی چرا فلان معلم بلد نیست درس بده و بقیه ماجرا ...

کچل

۴ تا پسره ۹ ۱۰ ساله دور هم نشسته بودن و سرشون تو گوشی بود!! فهمیدم منو مسخره میکنن و میخندن!! اما چون با گوشی حرف میزدم به روی خودم نیاوردم، یکم دورتر شدم و احساس کردم هنوز ادامه داره، برگشتم و باعصبانیت رفتم سمتشون که بترسن 😂

۵۰ متریشون بودم و اینا پا به فرار گذاشتن خخخخ، فک نمیکردم یه روزی کارم به اینجا برسه که بیوفتم دنبال چندتا بچه ایی که مسخرم میکنن 😂

خلاصه از فردا ک وارد کوچشون بشم با رمز بچه ها کچله اومد!! از محل متواری میشن 😂

قبلا تو مهرماه همه دنبال درس و مدرسه بودن اما به لطف آموزش مجازی خیلی از بچه ها مثه تابستون کف کوچه ها و پارک ها پهنن!! انگار نه انگار ک درسی وجود داره!!

اول مهر

خب فردا برای بچه مدرسه اییا حکم اول مهرُ داره!!

یادمه شب قبل از اول مهر هممونو نوبتی فرستادن حموم، فرداش که میرفتیم مدرسه همه برق میزدن و خوشگل موشگل میومدن مدرسه!!

خلاصه یکی از دلایل کاهش فشار آب ۳۱ شهریورها تو سطح شهر این بود که بچه های همه خونه ها تو حموم بودن 😂

اشتباه

الان ک تو روزهای نزدیک کنکوریم یه مرور کلی از روزهای مدرسه و اشتباه بزرگی که مرتکب شدم بنویسم ...

مقطع دبستان و راهنمایی که علاقه ایی به درس خووندن نداشتم و شب امتحانی بودم، برای همین خیلی عذاب آور بود و به سختی میگذشت البته دلیلش فقط من نبودم و خونواده هم پیگیر درس خووندنم نبود ...

تو مقطع دبیرستان چون دروس تخصصی تر شده بود خیلی علاقه خاصی به فیزیک و ریاضی پیدا کرده بودم و رفته رفته چسبیدم به درس خوندن، حتی یادم سال سوم دبیرستان نسبت های مثلثاتیو برای خودم اثبات و تجزیه تحلیل میکردم، تو فیزیک فرمول سازی میکردم و پیگیر جزئیات مسائل بودم، خیلی با علاقه وقت میذاشتم و درس میخووندم ...

کم کم اون بچه درس نخوون که املا رو به زور ده میگرفت تو دبیرستان واسه خودش شاخ شده بود، یادم سال اول دبیرستان ۱۳ تا کلاس بودیم که من بین همه اون دانش آموزها شاگرد سوم بودم و بالاترین معدلو داشتم ...

رسیدیم به سوم دبیرستان، یه پسره که شاگرد اول سال سوم ها بود(من دوم بودم البته با حق خوری!) بهم پیشنهاد داد که پیش دانشگاهی غیرحضوری بگیریم و مدرسه نریم تا وقت بیشتری برای درس خووندن داشته باشیم، در کنارش برای درس های اصلی کلاس کنکوری میریم که جا نمونیم، منم موافقت کردم و از اونجایی که خونوادمم هیچ وقت نگفتن چیکار میکنی و چیکار نمیکنی خودمو انداختم تو چاه، رفتم درخواست دادم و مدرسه قبول کرد که فقط تو امتحانات شرکت کنم و سرکلاس ها حاضر نشم ...

نمیخوام خیلی طولانیش کنم اما اون دانش آموز علاقمند به تحصیل کم کم افسرده شد، هم تنها بودم هم اینکه همفکری نداشتم ک راهنماییم کنه هم اینکه اصلا نمیدونستم چیکار کنم چون واقعا گیج شده بودم، تو امتحانات پیش دانشگاهی ک اصلا نرسیدم شرکت کنم و همه رو افتادم ...

درس ها خیلی سنگین و زیاد بودن، واقعا خریت بزرگی بود که مدرسه نرفتم و خودمو تو همچین هچلی انداختم، واقعا گند خورد به آینده تحصیلیم، مقصر اصلی خونوادم بودن که هیچ وقت نگفتن چیکار کن و چیکار نکن، با یه پیشنهاد غلط و پذیرشش از همه چی عقب افتادم ...

اون پسره ترم دومش برگشت به مدرسه اما من همچنان مدرسه نمیرفتم و افسرده بودم ...

خلاصه کنکور دادیم و من چیزی نزدیک ۵۰ هزار و این چیزا شدم!! جالبه دوستم که از من برنامه میگرفت پزشکی شهید بهشتی قبول شد، اون پسره که بهم پیشنهاد غیرحضوری داد اقتصاد دانشگاه تهران قبول شد ...

البته این پسره خودشم خیلی گند زد چون واقعا هممون مستحق پزشکی بودیم و خیلی راحت قبول میشدیم منتها با اون پیشنهاد هردومون ر ی د یم ...

دیگه همه از هم جدا بودیم و خبری از کسی نداشتم تا اینکه دو سال سه سال قبل رفته بودم برای مغازم خرید کنم که اتفاقی یکی از بچه های دوران دبیرستانو دیدم که رفیق فابریک اون پسره بود و با منم خیلی صمیمی بود، بعد از کلی خوش و بش و حرف زدن از بچه های دبیرستان برام تعریف کرد ...

اون پسره دکترای اقتصادشو گرفته بود و ازدواجم کرده بود، بعد از ازدواج مهاجرت کرده و الان استاد دانشگاه ماساچوسته آمریکاست ...

منم اگه اون اشتباهو نکرده بودم و افسردگی سراغم نیومده بود الان باید همچین جاهایی بودم ...

جوجه ها

خب جوجه های وبلاگ کمرنگ شدن و ازشون خبری نیست فک کنم با ناراحتی رفتن بخوابن، تقریبا ۱۰۰ روز خوردن و خوابیدن تموم شد :))

امتحان

تو وبلاگ هر کی میرم امتحان داره !!! همه مدرسه میرید !؟ یه همسن و سال من پیدا نمیشه این اطراف 

احساس غربت میکنم ، پیرمرد اینجا منم انگار !!!