بوق

امروز از یه خیابون باریک و تقریبا شلوغ رد میشدم و یه بنده خدایی با فرغون جلوی من بود! (معتاد بود فک کنم و از اینایی که ضایعات جمع میکنن) یه بوق کوچولو براش زدم که بدونه من پشت سرشم و نیاد جلوم! یهو خودشو فرغونشو چرخوند سمت من!

جایی برای رد شدن نبود و کم مونده بود بزنم بهش, منم حسابی عصبانی شدم و دستمو گذاشتم رو بوق! بنده خدا برگشت و با یه حالتی که انگار ترسیده یا تکون خورده به من نگاه کرد! منم با حالت عصبانی دستمو تکون دادم و گفتم برو کنار! 

بیچاره دوان دوان با فرغونش رفت جلوتر که راه باز بشه! هنوز اون مظلومیت و ترس نگاهش جلوی چشمامه, خیلی از رفتار خودم ناراحت شدم و عذاب وجدان گرفتم ...

این عادت بوق زدن و عصبانی شدن موقع رانندگی یه چیزیه که همیشه باهامه و فرقی نداره طرف کی باشه! اما این طفلک خیلی گناه داشت 😢

خیلی سعی کردم این اخلاقمو ترک کنم اما واقعا نمیشه بوق ممتد نزنی! یه جاهایی قشنگ میان تو شکمت و میخوان بهت بزنن ...

عذاب وجدان

گاهی از اینکه اینقد خووب بودم واقعا از خودم بدم میاد و عذاب وجدان میگیرم، حالا نمیگم کاش بد بودم اما کاش حداقل قدر فرصتا رو بیشتر میدونستم ...