۳۴۳

* از تنهایی بیرون رفتن واقعا خسته شدم! نه مقصد مشخصی دارم و نه هدف خاصی, فقط یکی دو ساعت از خونه دور میشم که هوا به سَرم بخوره!

* از بچگی حسرت اینو داشتم که چرا بابام با فک و فامیل قطع ارتباط کرد و ما رو از رفت و آمد محروم کرد!

این چند ماه که بخاطر شرایط با فامیل یکم ارتباط داشتم, فهمیدم چه آدمای گوه و مزخرفی هستن! کلا باید از این جَک و جونورا دور موند!

* دو ماهه باشگاه نرفتم! البته ناخواسته پیش اومد و دست من نبود اما بخاطر شرایط خاصی که توشیم دگ انگیزه ورزش کردن هم ندارم!

* فعلا محله ما رو یک روز در میون و به مدت ۲ ساعت قطعی برق میدن اما میگن بعضی جاها, روزی دو تا دو ساعت برقشون میره! تصورشم ترسناکه برام! از گرما میمیرم ...

بی هدف

چقد این زندگیم بی هدف و پوچ میگذره، تو هیچ مرحله ایی از زندگیم تا این اندازه بی انگیزه نبودم! حتی دیگه از خودم متنفر شدم و عیب و ایرادام برام پُررنگتر و واضحتر شدن ...

شایدم از بدو تولد این ناامیدی و بی هدفی باهام بوده، شاید محکوم به خاک کردن چیزایی شدم که دوسشون داشتم و مجبور به فراموشی بخشی از وجودم شدم ...

واقعا تو این زندگی هیچی پیدا نمیشه موتور منو روشن کنه و از این وضعیت بیرونم بیاره، هیچکس و هیچ چیز اینقدی برام ارزش نداره که بخاطرش بخوام این وضعو تغییر بدم، حتی خودم اهمیتی برام نداره!!

بی انگیزه

تو بی انگیزه ترین حالت ممکن به سر میبرم ، اصلا دل و دماغ ندارم