ظهر رفته بودم ورزش، همون ابتدای مسیر دو تا گله سگ محاصرم کردن!! 

تعریف ماجرا با جزئیات یکم طولانیه اما کم مونده بود تیکه و پاره بشم!! خوشبختانه تونستم فرار کنم و از مرگ نجات پیدا کردم!! 

آدرنالین خونم به حداکثر چیزی رسیده بود که میتونست برسه ...

جدیدا اون اطراف پُر شده از گله سگ های وحشی و گرسنه، انگار تا چند نفر کشته نشن کسی به فکر معدوم کردن اون سگا نمیوفته!!

وقتی از اونجا فرار کردم همه تنم خیس از عرق بود، شاید کل ماجرا ۳ ۴ دقیقه بیشتر طول نکشید اما پاهام سست و بی رمق شده بودن!!

از همونجا رفتم برای تعویض روکش صندلی و کف پوش ماشین، البته هدفم این نبود که امروز اینکارو انجام بدم و صرفا میخواستم قیمت بگیرم!! 

دیگه روکش و کف پوش انتخاب کردم، از ساعت ۲ و نیم تا ۷ و نیم اونجا معطل بودم، از شدت سرما تمام وجودم منجمد شده بود!! 

کاراش که تموم شد بعد از ۲ ۳ دقیقه حرکت متوجه شدم که نمایشگرا هیچی نمایش نمیدن!! اتصال کمربند، ترمز دستی، باز بودن در و بقیه چیزا!! دوباره برگشتم اونجا، داشتن میرفتن خونه و چون شب یلدا بود اینکارش موند برای فردا!! اونم چرا؟! نصاب یادش رفته بود سوکت این قسمتو به داشبورد وصل کنه!! از کار نیمه تمام واقعا خوشم نمیاد ...

قفل مرکزی یکی از درها گاهی خوب کار نمیکرد و بسته نمیشد، پمپ اونم مشکل داشت و دادم تعویضش کردن!! 

خلاصه با اعصاب خراب و بدنی یخ زده و دست و پای بی حس اونم تو ترافیک و شلوغی اصلا نفهمیدم چطوری تا خونه رسیدم!! کلی هم تو خرج افتادم اما مبارکم باشه ❤