* برخلاف پست چند ساعت قبلم, عصر خودم ب علی زنگ زدم که اگه بیکار ببینمش, اونم گفت تازه از سرکار برگشته و با دوستش ساعت ۷ قرار داره! گفت جمعه میام میبینمت, دگ تنها بیرون رفتم ...

* دختر خوشگل مثه بُت بود (به نظر من) به دوست پسرش گفت باید برام بخریش! بعد پسر شبیه میمون! حالا دختر چی میخواست! یه کیف کوچولوی حصیری فک کنم! بعید میدونم ۴۰۰ ۵۰۰ تومن بیشتر باشه ...

راس میگن خوشگلا گیر زشتا میوفتن! حالا چون تو روابط من, خوشگل و خوشتیپ منم, میمونا گیرم میوفتن :))

حالا این که جنبه مزاح داشت اما اگه هفته بعد اون دختر خوشگل بهم اوکی داد, این قانون حتما نقض میشه و خودم حتما انکارش میکنم ...

البته از این خوشگلا هم زیاد دیدیم ک خدا فقط بهشون یه قیافه داده وگرنه یه ساعت نمیشه تحملشون کرد! واقعا عاصی میشی از دستشون ...

* اومدم خونه بوی کباب دیگی و برنج و زعفرون کل ساختمونو برداشته بود! دهنم کف کرده بود از بوی خوشمزش...

چند ماه پیش که تازه اومده بودم تو این ساختمون, تو پارکینگ با مدیرش حرف میزدم که برام یه کارگر (برای آشپزی و نظافت) مطمئن پیدا کنه! بعد ناخواسته گفتم همین الانو ببین که بوی قرمه سبزی همه جا رو برداشته! آدم دلش میخواد دگ!

بعد گفت دوس داری!

گفتم آره!

یه ربع بعد با یه سینی قرمه سبزی اومد در خونمون! خیلی خجالت کشیدم, فک نمیکردم مال اینا باشه آخه ۴ طبقه فاصله داریم ...

دگ عصرش یه بسته شکلات تخته ایی خارجی گرفتم و تو همون سینی بهشون پس دادم ...