۲

۳۱ شهریور ۱۴۰۳ تلخ ترین اتفاق زندگیم افتاد و متاسفانه خواهرمو از دست دادم, خیلی جوون بود و آرزوهاش باهاش دفن شدن ...

با اینکه هر روز به یادشم اما به خاطراتش و حتی چهرش فک نمیکنم چون سنگینی و فشار روانی زیادی داره که واقعا توان تحملشو ندارم.

از اون روز به بعد اتفاقات ناگوار زیادی برام افتادن, سختی های وحشتناکی دیدم و چیزایی تجربه کردم که برام تازگی داشت البته بیشترشون تلخ و غمناک بودن ...

مرگ

امروز آگهی فوت دو تا دختر دیدم که در اثر تصادف تو یه ماشین کشته شده بودن ...

به عنوان کسی که سالهاست رانندگی میکنه حتی الانشم جرات ندارم بین شهری برم و بیام! نه اینکه به خودم اطمینان ندارم, به هزاران ماشینی که از روبرو و کنارم حرکت میکنن نمیتونم اعتماد کنم! 

با این ماشینای زپرتی و جاده های عموما غیراستاندارد و از همه مهمتر, راننده هایی که پیروی از قانون عار میدونن باید خیلی شجاع باشی که خودتو بندازی تو جاده!

تو بهترین راننده هم که باشی وقتی طرف سبقت بگیره و باهات شاخ به شاخ بشه میتونی چیکار کنی واقعا ...

شوک

چند سال قبل مطلبی در مورد یه شخص نوشتم که ظاهرش سی و چند ساله به نظر میومد اما سنش تقریبا پنجاه بود ...

هم باشگاهی بودیم و گاهی باهاش صحبت میکردم, همیشه میگفت من شکر و نمک نمیخورم! خیلی به فکر سلامتیش بود و بدن ورزیده و آماده ایی داشت!

تا همین چند روز پیش تو پارک جنگلی میدیدمش, گاهی تنها و گاهی با دخترش میومد, تمام مسیر میدویدن و بالا میرفتن و پایین میومدن!

در کمال ناباوری آگهی فوتشو دیدم! واقعا شوکه شده بودم, اصلا قابل باور نبود که این آدم به این زودی از دنیا رفته ...

مرگ دردناکیم داشته و از کوه سقوط کرده, خیلی ناراحت شدم براش, روحش شاد 😢

مرگ

از فوت خانوم مجری خیلی ناراحت شدم, روحش شاد ...

دختر کوچولوش خیلی شبیه مامانشه 😔

مرگ

دیروز از کنار باشگاه رد شدم، یکی از صاحباش که یه مَرد جوون و خوشتیپ بود فوت شده 🙁

خیلی ناراحت شدم، فک کنم ۳۷ ۳۸ سالش بود اما نکته تلخ تر اینه که یه بچه یکی دو ساله داشت 😔

اصلا باورم نمیشه این اتفاق براش افتاده ...

مرگ

دختر ۱۵ ساله برای درمان جوش صورتش رفته دکتر، نمیدونم دکتر چه دارویی داده که دختره در اثر از کار افتادن کبدش فوت میکنه ...

خلاصه حواستونو جمع کنین ☹

مرگ

ابتدای مسیر ورود به ارتفاعات بودم که جنازه یه روباه یا سگ افتاده بود رو زمین!! 

یه نگاه بهش انداختم، بیچاره دل و رودش بیرون پاشیده بود!! روده هاش تا یکی دو متریش افتاده بودن!!

فک کنم ماشین بهش زده بود ...

چک و چونه

امروز میخواستم خرید کنم و خودمو برای کَل کَل و چک و چونه با صاحب مغازه آماده کرده بودم، وسایل کوهنوردی و ورزشی میفروشه و از قدیم مشتریشم، چک و چونه های جالب و خنده داری میزنیم 😅

امروز کلی مسیر رفتم تا به مغازش رسیدم اما با کمال تعجب و ناراحتی دیدم اعلامیشو در مغازش زدن ☹

خیلی ناراحت شدم ... 

مرگ

قبل از داستان کرونا و تو ماه اسفند بودیم، سر و صدا از تو خیابون میومد!! درُ باز کردم و رفتم ببینم چه خبره!!

یه مرد خوشتیب و کت و شلوار پوش روبروی عابربانک افتاده بود رو زمین، کسی هم نزدیکش نمیشد و فقط یه واکسی که اونجا بود سَر مَرده رو گذاشته بود رو پاش ...

بعدا فهمیدم طرف چند تا بلیط برای یه کشور اروپایی همراهش بوده و مقدار زیادیم پول از بانک گرفته که به زودی با خونوادش سفر برن ...

اما دست سرنوشت و تقدیر اینجوری براش رقم زد که تو خیابون سکته کنه و تو آغوش یه آدم فقیر جوون بده ...

مرگ

دیروز درد و گرفتگی شدیدی تو بدنم داشتم، اولش فک کردم قلبمه اما بعدا متوجه شدم گرفتگی و سرمازدگی عضلاته!!

راستش اولش ترسیده بودم اما بعدا بیخیال شدم و ولش کردم، هنوز هم درد و گرفتگی دارم اما کمتر از دیروز ...

به این فک کردم اگه بمیرم خیلی کارا رو دوس داشتم انجام بدم که انجام ندادم و آرزو ب دل از دنیا میرم!! 

تا زنده ایم باید زندگی کنیم و لذت ببریم، گور بابای غم و مشکلات!! 

خزان

یه عده قابلمه به دست منتظر فصل خزان بودن، القاب و اصطلاحات قلمبه اییم برای این فصل مُرده درست کردن و سعی دارن جذابش کنن!!

مرگ و نابودی طبیعت براشون فصل خش خش برگ ها معنی شده!! اون چیزی که پا روش میذاری و خش خش میکنه جسد برگاییه که تا چند روز قبلش زنده بودن!! احتمالا اینا دوس دارن رو استخوانهای پوسیدشون قدم بزنن و از صدای شکستنش لذت ببرن!! 

فصل عشاق!! دقیقا کجای این فصل دل مُرده میشه عاشق شد؟! 

حالا یکی میاد میگه بارونو دوس دارم!! خب بارون هیچ ربطی به فصل خزان نداره، بسته به منطقه جغرافیایی تو هر فصلی ممکن بارون بباره!! 

جواب معما

خانومه میخواد سوار آسانسور شه اما قبل از رسیدن اتاقک، درب باز میشه و ایشون حواسش نبوده و میوفته تو چاه آسانسور، فوت میکنه و چند روز بعد پیداش میکنن ...

این اتفاق چندین بار افتاده، مراقب باشین ...

سیاه پوش

کوچه کناری، سه تا خوونه کنار هم سیاه پوش شدن ...

یه خانوم پیر(یکماه قبل)، یه مرد میانسال( دو هفته قبل)، دیروز(یه پسر جوون) ...

وضعیت ترسناکی شده ...

تلخ

یاد خانوم جوون بارداری افتادم که تو اسفند در اثر ابتلا به کرونا فوت کرد ...

باورم نمیشه این همه زندگی و امید و آرزو اینقد راحت از بینمون رفتن و میرن ...

آمار

یهو تعداد مبتلاها و کشته ها تو دنیا چقد زیاد شد، البته جزء آمار دو سه تا کشور که خیلی قابل استناد نیست و باورشون سخته بقیه کشورها رشد عجیب غریبی داشتن خصوصا آمریکا و اکثر کشورای اروپایی ...

ایتالیا و اسپانیا که تو تعداد کشته ها باهم رقابت میکنن و اوضاعشون خیلی وخیم به نظر میرسه، تو این کشورا فامیل زیاد داریم یکیشون ک تو اسپانیاست گفته بود ارتش و نیروهای نظامیشون تو خیابونان تا بتونن اوضاعو کنترل کنن ...

از خودکشی پرستار ایتالیایی بخاطر ابتلا به کرونا بگیر تا خودکشی جوون ایتالیایی که اعضای خونوادشو بر اثر کرونا از دست داده، از مرگ سالمندان تو اسپاانیا که تو تنهایی بر اثر کرونا فوت کردن و هیچکس به نجاتشون نرفته و جنازه هاشون تو خونه هاشون پیدا شده، از قطع دستگاه های آی سی یو تو ایتالیا و اسپانیا برای افراد بالای ۶۵ سال و بیهوش کردنشون تا بدون درد بمیرن، از خاکسپاری غریبانه کشته شده ها، از گسترش خرافات و چنگ زدن مردم به چیزایی که تا دیروز بهش میخندیدن اما الان برای اینکه از این مصیبت نجات پیدا کنن بهش پناه بردن ...

طبق چیزایی که خوندم تو ایران خودمون ۴۷ نفر از کادر درمانی جوون خودشونو از دست دادن، کاش واقعیتا اینجوری که هست بازتاب داده بشه تا مردم ما به عمق فاجعه پی ببرن و تو جاده ها و پارک ها ول نگردن، با توصیه و هشدار نمیشه مشکلاتو مدیریت کرد ...

مرگ

تو ایتالیا تقریبا ۱۶۸ نفر فقط تو ۲۴ ساعت اخیر بر اثر کرونا کشته شدن ...

جالبه این داستان تو چین داره تموم میشه اما انگار تو جاهای دیگه تازه شروع شده :/ 

واقعا چینیا کار بزرگی کردن، نشون دادن بیخود نیست ک اینقد پیشرفت و ترقی کردن، مدیریت و برنامه ریزیشون واقعا بیسته ...

نمیدونم آخر و عاقبت ما چی میشه ...

شوخی

طبق چیزایی که شنیدم تو شهرهایی که کرونا زیاد شده مردم هنوز تو خیابون ها رفت و آمد دارن و این موضوعُ شوخی گرفتن، متاسفانه تعداد مبتلاها و کشته ها هر روز داره بیشتر میشه ...

دوستم که تو یکی از همین شهراست میگه مادربزرگم، خالم، دخترخاله و پسرخالم و خیلی از بستگان دور و نزدیک دیگشون مبتلا شدن و چندتا از آشناهاشون در اثر کرونا فوت کردن ...

واقعا نگرانشم، هم برای خودش و هم خونوادش، واقعا چرا ممنوعیت رفت و آمد و سفر و در نهایت قرنطینه برای شهرای آلوده گذاشته نمیشه ک حداقل این موضوع به این شدت تو کل کشور پخش نشه ...

پرستار

عکس پرستار فوت شده تو یکی از شهرای شمالیُ دیدم، خدا رحمتش کنه و به خونوادش صبر بده ...

دختر به اون ماهی از دنیا میره و بعد ما فقط به فکر خودمونیم، جوون ما از جون بقیه عزیزتر نیست و خونِمون از خون دیگران رنگینتر نیست ...

بعد از این اتفاق باید اعتراف کنم که کرونا و این چیزا دیگه برام اهمیتی نداره، رعایت میکنم اما منم یکی مثه همه، نمیشه بقیه قربانی بشن و ما بمونیم ... 

اخبار کرونا

• این روزا همه صاحب نظر شدن در مورد کرونا، جالبه حرفاشونم بازتاب داده میشه و تو خیلی جاها منتشر میشه :| 

• مردم عادیم که هرجا میشینن دارن نسخه زنجبیل و لیموترش میدن، محتکرین و سودجویان!!! بیکار ننشستن و قیمت لیموترش و زنجیل چند برابر کردن ...

• دوستم ۵ تا داروخونه رفته بود ماسک نداشتن ... 

• چگونگی ورود کرونا به ایرانم ظاهرا مشخص شده ...

• یه عده جم کردن که برن سفرِ شمال، بلانسبت صد رحمت به گوسفند واقعا شعور گوسفندُ نباید با اینا مقایسه کرد ...

• تو این آشفته بازار کرونا و اخبار مربوط بهش، طلا و ماشین و دلارم که قیامت کردن و قیمتاشون سر ب فلک کشیده، یک گرم طلا ۶۲۸۰۰۰ تومن، باور کردنی نیست ولی الان قیمتش اینه ...

• نکته عجیب و ترسناک دو دستگی صحبت های همون صاحب نظرا در مورد کروناست، یه عده میگن خیلی کشنده و وحشتناکه، یه عده میگن نه اینطوری نیست، حالا من نمیدونم کدومو باور کنم :| 

• نکته ترسناکتر طیف وسیع و گسترده و متنوع افرادیه که بهش آلوده میشن و شدن، از سنین مختلف، دارای پست و مقام مختلف و متفاوت، مشاغل مختلف، شهرای مختلف و غیره

حالا من بیچاره موندم و کلی سوال ترسناک که تو ذهنم ایجاد میشه ک نکنه منم کرونا بگیرم :(

حماقت

یکی از فروشنده های اونجا یه پسرست ک محرم چند سال پیش بدون گواهینامه زده به یه پسر ۶ ۷ ساله و کشتش !

هم خودشو بدبخت کرده هم یه خونواده رو نابود کرده ! ۴۰۰ و خورده ایی رفته تو خرج دیه و کارای وکیل گرفتن و این چیزا !

الان واسه ماهی یه تومن باید صب تا شب سگ دویی کنه !

نکنید از خریتا ...

آرزو

همیشه فک میکنم روزی ک قرار خوشبخت باشم و خووب زندگی کنم اون روز، روز مرگم ! حس میکنم یه کسی یا یه چیزی میخواد خووبی و خوشی و ازم بگیره ...

یه فیلم براساس واقعیت ساخته شده بوود ، یه زیردریایی آلمانی بود زمان جنگ جهانی دوم ، زیردریایی تو اقیانوس بود خطرات زیادی از جانب زیردریاییها یا کشتی های جنگی انگلیس و امریکا متوجهشون بود خیلی قشنگ استرس و اضطراب خدمه زیردریایی به تصویر کشیده شده بود، وقتی کشتیهای انگلیسی از بالای سرشون حرکت میکردن از ترس اینکه شناسایی نشن و نابود نشن حتی نفسم نمیکشیدن و هیچ صدایی ازشون در نمیومد ! کامل میتونستی حس و حالشونو درک کنی خلاصه اینا بعد از گذشت از هفت خان رستم تونستن به یکی از شهرای آلمان برسن و زمانی که وارد اسکله شدن و میخواستن وارد خشکی بشن اون بندر مورد حمله هواپیماهای انگلیسی قرار گرفت ، هم زیردریایی غرق شد و هم بیشتر خدمش کشته شدن اونم درست زمانی ک فک میکردن همه چی تموم شده و نجات پیدا کردن ...

احساس میکنم زندگی منم همین ...

نفرین شده

تو یه کوچه چهار تا خونه کنار هم بودن ، هر چهار تا مال اجداد ما بود و به بچه هاشون به ارث رسیده بود ! اون زمان من بچه بودم و تو یکی از این خونه ها زندگی میکردیم ! یکی از خونه ها رو فروختن ، دقیقا خونه ایی ک ب خونه ما چسبیده بود !

چند سال بعد صاحبش اون خونه رو اجاره داد اما یکی از اعضای خونواده مستاجر بعد از چند روز فوت کرد، سال بعد مستاجر جدید اومد و پسره ۱۲ ساله خودشو دار زد اونم بعد از یک هفته، سال بعدش مستاجر جدید اومد و مرد خونواده سکته کرد و مُرد !

البته این خونه از زمانی که مال خونواده ما بود تا به خونه نفرین شده تبدیل شد خیلی صاحب عوض کرد ، خیلیا خریدن و فروختنش ، دقیق معلوم نیست چرا اینطوری شد شایدم همش خرافات بود ! 

از اون ب بعد دیگه کسی اجارش نکرد و آخرین خبری ک دارم شده مهدکودک !

از اون چهارتا خونه الان فقط یکیش مال خونواده ماست و بقیشو فروختن متاسفانه اونم مفت ! 

مرگ

چند سال پیش یه سوپری بزرگ تو محلمون باز شده بود و منم مشتری همیشگیش بودم و زیاد اونجا خرید میکردم ...

صاحبش یه پسره بود شاید سی و خورده ایی سن داشت ، یه شب اونجا بودم ک یه دختره تیتیش و خوشگل از ماشین پیاده شد و اومد تو ! شوهرشم تو ماشین منتظرش بود !

دختره به صاحب مغازه گفت بابا این پولو برام خورد میکنی :| 

اول فک کردم داره تیکه بهش میندازه اما بعدا فهمیدم ک واقعا دخترش بود، مرد به اون جوونی اونم با اون سطح اجتماعی یه همچین دختر بزرگ و باکلاسی داشت! خیلی برام جالب بود ...

خلاصه چند سال گذشت و چند ماه پیش فهمیدم که چند روز پیش مراسم سالگرد همون دختره بووده :'(

یعنی تقریبا دو سال که فوت کرده ، ظاهرا یه مریضی ناعلاج گرفته و از دنیا رفته، زندگی خیلی بیرحم ...

پدرشم کلا افسرده شده و مغازه و اینا رو جم کرده و رفته ، یه بار اتفاقی تو خیابون دیدمش خیلی شکسته شده بود و مشکیم تنش بود ، حق داره واقعا داغ بدی دیده ...

دختر خیلی جوون بود ، گناه داشت :( 

خدا رحمتش کنه ...